بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
خوارج كسانى بودند كه به علت افراط دچار انحرافات بسيارى شدند، سر دسته خوارج شخصى به نام ( حرقوص بن زهير ) بود. او در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در نماز و روزه و عبادت چنان غرق و واله بود كه بعضى از مسلمانان شيفته او شدند.
همين شخصى كه عابد خشك بود، (و بقول مشهور خر مقدس شده بود) در جريان جنگ حنين ، وقتيكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غنائم جنگى را تقسيم مى كرد، با كمال پرروئى به پيامبر گفت :
( اى محمد به عدالت رفتار كن ) و سه بار اين سخن را تكرار كرد.
پيامبر بار سوم ناراحت شدند و فرمودند:
اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟
بالاخره همين عابد خشك در جنگ نهروان به جنگ امام آمد و به هلاكت رسيد وقتى امام در ميان كشته شدگان جسد نحس او را ديد سجده شكر كردند و فرمود:
شما بدترين افراد را كشته ايد.(481)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
سعدى گويد: در يكى از سفرهاى مكه ، گروهى از جوانان با صفا و پاكدل ، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه مى نمودند و شعرى مناسب اهل تحقيق مى خواندند و با حضور قلبى خاص به عبادت مى پرداختند.
در مسير راه ، عابدى خشك دل با ما همراه شد و چنين حالتى عرفانى را نمى پسنديد و چون از سوز دل آن جوان شوريده بى خبر بود، روش آنها را تخطئه مى نمود.
به همين ترتيب حركت مى كرديم تا به منزلگاه منسوب به ( بنى هلال ) رسيديم در آنجا كودكى سياه چهره از نسل عرب به پيش آمد و آنچنان آوازگيرائى خواند كه كشش آواز او، پرنده هوا را فرود مى آورد.
شتر عابد به رقص در آمد، به طورى كه عابد بر زمين افكند و ديوانه وار سر به بيابان نهاد.
به عابد گفتم :
اى عابد پير! ديدى كه سروش دلنشين در حيوان اين گرنه اثر كرد، ولى همچنان تو بى تفاوت هستى (و تحت تاءثير سروشهاى معنوى قرار نمى گيرى و همچون پارسايان با صفا دل به خدا نمى دهى و صفا نمى يابى ).(482)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
اويس قرنى از مجذوبان مطلق بود كه بعضى از شبها را به ركوع صبح مى كرد، و بعضى از شبها مى فرمود: امشب شب سجده است و به سجده شب را به صبح مى آورد.
گفتند: اين چه زحمتى است كه بر خود تحميل مى كنى ؟
مى فرمود: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و به يك سجده آن را پايان مى دادم .
ربيع بن خثيم (معروف به خواجه ربيع مدفون در مشهد) گويد:
در كوفه بودم و تمام همت من آن بود كه اويس قرن را ببينم .
تا وقتى در كنار آب فرات ديدم به نماز مشغول است ، گفتم :
باشم تا نمازش خاتمه پذيرد. همينكه نماز ظهر را خواند دست به دعا برداشت تا وقت نماز مغرب و عشاء، آن دو را به همان شيوه انجام داد، سپس مشغول نمازهاى مستحبى شد. گاهى در ركوع و گاهى در سجده بود تا شب را به پايان رساند.
پس از نماز صبح مشغول دعا گرديد تا آفتاب دميد، و ساعتى به استراحت پرداخت و بعد از خواب ، تجديد وضو نمود و خواست مشغول عبادت شود پيش رفتم و گفتم :
چه بسيار رنج به خود مى دهى ؟
فرمود: در طلب آسايش اين زحمت را مى كشم ...!
گفتم : نديدم چيزى بخورى ، مخارج خود را از كجا به دست مى آورى ؟
فرمود: خدا روزى بندگان را ضامن است ديگر از اين گونه صحبت نكن ، اين بگفت و برفت .(483)