بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
در جنگ صفين ، غلبه با امام بود، و لشگر معاويه در نابودى قرار مى گرفتند، معاويه به عمر و عاص گفت :
اين وقت لازم است مكر و حيله اى بينديشى و الا لشگر على عليه السلام همه ما را نابود خواهند كرد.
عمرو عاص گفت :
بهتر آنست كه قرآنها را بر سر نيزه كنيم و فرياد برآوريم كه ميان ما و شما حكم قرآن است ، اگر قبول كردند جنگ متوقف مى شود، اگر عده اى از لشگريان على عليه السلام قبول نكنند، اختلاف ميان آنها افتد.
همين كار را كردند و لشگريان على عليه السلام سست شدند. امام فرياد بر آورد اى بندگان خدا بر حق ثابت باشيد، اين جماعت اهل دين و قرآن نيستند، من بهتر از شما آنها را مى شناسم . چون شما بر ايشان غلبه پيدا كرديد، به مكر و خدعه قرآنها را برداشتند. در جواب امام گفتند چون ما را به كتاب خداى مى خوانند امكان ندارد كه آنها را قبول نكنيم .
عده اى از جمله مسعود بريد كه قرآن خوان بودند گفتند:
ترا به كتاب خداى خوانند اجابت كن و الا تو را به دشمن مى سپاريم و با تو همان مى كنيم كه با عثمان بن عفان كرديم .
آنقدر بر امام فشار آوردند كه حضرت دستور داد مالك اشتر دست از جنگ بدارد و عمرو عاص به حيله خود موفق شد.(735)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
استعمار گران و كشورهاى ابر قدرت هميشه در پى نابودى كشورهاى كوچك هستند، و به لباس دوستى هزاران مكر و حيله در درون دارند تا به اهداف خود برسند.
وقتى كه ميرزا محمد تقى خان امير كبير نخست وزير ناصرالدين قاجار بود يكى از معلمان مدرسه دارالفنون به نام ( نظر آقا ) مى گفت :
هر وقت امير كبير سفراى خارجى را مى پذيرفت مرا براى مترجمى احضار مى كرد.
در يكى از ملاقاتهاى او و سفير روس حادثه جالبى رخ داد و آن اينكه :
وزير مختار روسيه درباره مرزهاى ايران با روسيه تقاضاى نامناسبى داشت ، او را براى امير كبير ترجمه كردم .
امير كبير فرمود:
به وزير مختار بگو هيچ كشك و بادنجان خورده اى ؟
سخن او را براى وزير روس گفتم ، او تعجب كرد و گفت :
بگوئيد: خير!
امير كبير گفت : پس بوزير روسيه بگو:
ما در خانه مان يك فاطمه خانم جانى هست كه كشك و بادنجان خوبى درست مى كند، امروز هم درست كرده و يك قسمت آن را براى شما مى فرستم تا بخوريد و ببينيد چقدر خوب است !
وزير مختار گفت :
بگوئيد ممنونم ، ولى درباره مرزها و سرحدات چه مى فرمائيد؟
اميركبير در جواب گفت : به وزير مختار بگوئيد:
آى كشك و بادنجان ، آى فاطمه خانم جان !
همينطور با اين كلمات جواب حيله بازيهاى وزير مختار را داد، كه به كمال نااميدى وزير مختار برخاست و رفت (736)
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
بسر بن ارطاة در جنگ صفين در مقابل امير المؤ منين قرار گرفت ، اين در حالى بود كه امام به ميدان آمده بود و معاويه را به نبرد طلبيد و فرمود:
تا كى و چقدر مردم را به كشتن دهيم ، بيا من و تو جنگ كنيم تا به اين وسيله جنگ خاتمه يابد.
معاويه گفت :
همان مقدار كه از مردم شام مى كشى مرا كافيست ، احتياج به مبارزه با تو نيست .
بسر تصميم گرفت كه با امام بجنگد، با خود انديشيد كه شايد على را بكشم و در ميان عرب ، افتخارى كسب كنم .
با غلام خود به نام ( لاحق ) مشورت كرد، او گفت :
اگر از خود اطمينان دارى چه بهتر وگرنه على عليه السلام دليرى است بى نظير؛ اگر تو هم مانند او هستى به ميدانش برو والا شير كفتار را مى خورد و مرگ از سر نيزه على عليه السلام مى بارد و شمشيرش براى گرم كردن تو كافيست .
بسر گفت :
مگر جز مردن چيز ديگرى هست ؟ انسان بايد بميرد يا با مرگ طبيعى يا با كشته شدن ، به ميدان آمد.
سكوت كرد و رجز نخواند تا حضرت او را نشناسد، امام حمله اول را بسوى بسر شروع كرد كه بسر از روى اسب به زمين افتاد و با مكر پاها را بلند نمود و عورتش را ظاهر ساخت .
امام صورت را برگردانيد و بسر از جا بلند شد و فرار كرد به طورى كه بدون كلاه جنگى با سر برهنه به طرف لشگرگاه مى دويد.
معاويه در حالى كه از كردار بسر مى خنديد گفت :
اين مكر عيبى ندارد براى عمروعاص هم اين قضيه پيش آمد.
جوانى از اهل كوفه فرياد زد:
آيا حيا نمى كنيد كه عمروعاص اين حيله نو را در جنگ به شما آموخت كه در موقع خطر، كشف عورت مى كنيد؟ (737)