یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 44
نمايش فراداده

5 - سعيد بن هارون

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( سعيد بن هارون ) كاتب بغدادى كه معاصر ماءمون خليفه عباسى بوده است به بخل معروف است . ابوعلى دعبل خزاعى شاعر مشهور (245 م ) گويد:

با جمعى از شعراء بر سعيد وارد شديم و از صبح تا ظهر نزدش ‍ نشستيم ؛ و از گرسنگى چشمهاى ما تاريك شده بود و بيحال شده بوديم .

به پير غلامى كه داشت گفت :

اگر خوردنى دارى بياور. غلام رفت و تا ظهر پيدا نشد، بعد از مدتى سفره اى چركين آورد كه در آن يك دانه نان خشك بود، و كاسه كهنه لب شكسته اى پر از آب گرم ، كه در آن پير خروسى نپخته و بى سر بود!

چون كاسه را بر سر سفره نهاد، سعيد نظر كرد و ديد سر خروس بر گردنش ‍ نيست . كمى فكر كرد و گفت :

غلام اين خروس سرش كجاست ؟

گفت : انداختم ، گفت : من آن كس را كه پاى خروس را بيندازد قبول ندارم تا چه رسد به سر خروس . اين به فال بد مى باشد كه رئيس را از راءس (سر) گرفته اند، و سر خروس را چند امتياز است :

اول

آن كه از دهان او آوازى بيرون مى آيد كه بندگان خداى را وقت نماز معلوم كند، و خفتگان بيدار مى گردند، و شب خيزان براى نماز شب آماده شوند.

دوم

تاجى كه بر سر اوست نمودار تاج پادشاهان است و به آن تاج در ميان مرغان ممتاز است .

سوم

دو چشم كه در كاسه سر اوست ، به آن فرشتگان را معاينه مى بيند؛ و شاعران شراب رنگين را بوى تشبيه مى كنند و در صفت شراب لعل مى گويند:

اين شراب مانند دو چشم خروس است .

چهارم

مغز سر او دواى كليه است ، و هيچ استخوانى خوش طعمتر از استخوان سر او نيست .

و اگر تو آن را به جهت اين انداختى كه گمان بردى كه من نخواهم خورد خطاى بزرگ كردى . بر تقديرى كه من نخورم ، عيال و اطفال من مى خورند، و اينان هم نخورند، آخر ميدانى مهمانان من كه از صبح تا اين وقت هيچ نخورده اند آنان مى خورند.

از روى غضب غلام را گفت :

برو هر جا انداختى آن را پيدا كن و بيار، اگر اهمال كنى ترا اذيت كنم .

غلام گفت : والله نمى دانم كه كجا انداخته ام .

سعيد گفت : به خدا قسم من مى دانم كجا انداختى در شكم شوم خود انداختى !

غلام گفت : به خدا قسم من آن را نخورده ام و تو دروغ مى گوئى . سعيد با حالت غضب بلند شد و يقه پير غلام را گرفت تا وى را به زمين بياندازد كه پاى سعيد به آن كاسه خورد و سرنگون شد و آن پير خروس نپخته به زمين افتاد. گربه اى در كمين بود خروس را در ربود. ما نيز سعيد و غلام را كه بهم گلاويز بودند گذاشتيم و از خانه اش بيرون آمديم (151).

4 : بدى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم : چه بسيار چيزى را دوست داريد در واقع آن برايتان بد است (152)

قال الصادق عليه السلام :

( ان العمل السيى اءسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم . : كار بد زودتر در صاحبش از كارد به گوشت اثر مى كند ) (153)

شرح كوتاه

بدترين مردم كسى است كه آخرت خود را به دنيا بفروشد، و از آن بدتر كسى است كه آخرت خود را به دنياى ديگران بفروشد. بدى مصاديق زيادى دارد كه آنرا مى توان در ( نافرمانى از حق ) خلاصه كرد.

فكر بد، عمل بد به بار مى آورد، عمل تابع نيت است ؛ چون شخص توكل ندارد، قدرت ظاهرى و موقتى دارد، به انواع بديها روى مى آورد و ترسى از جهنم در دلش نمى آيد.

هر يك از جوارح از گوش و چشم و زبان و دست را نوعى از بديها اختصاص ‍ دارد گوش به غيبت و چشم به ناپاكى و زبان به گفتن دروغ و دست به سيلى زدن به يتيم مى باشد، پس مراعات همه جوارح از بديها ضرورى است .