بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
( سعيد بن هارون ) كاتب بغدادى كه معاصر ماءمون خليفه عباسى بوده است به بخل معروف است . ابوعلى دعبل خزاعى شاعر مشهور (245 م ) گويد:
با جمعى از شعراء بر سعيد وارد شديم و از صبح تا ظهر نزدش نشستيم ؛ و از گرسنگى چشمهاى ما تاريك شده بود و بيحال شده بوديم .
به پير غلامى كه داشت گفت :
اگر خوردنى دارى بياور. غلام رفت و تا ظهر پيدا نشد، بعد از مدتى سفره اى چركين آورد كه در آن يك دانه نان خشك بود، و كاسه كهنه لب شكسته اى پر از آب گرم ، كه در آن پير خروسى نپخته و بى سر بود!
چون كاسه را بر سر سفره نهاد، سعيد نظر كرد و ديد سر خروس بر گردنش نيست . كمى فكر كرد و گفت :
غلام اين خروس سرش كجاست ؟
گفت : انداختم ، گفت : من آن كس را كه پاى خروس را بيندازد قبول ندارم تا چه رسد به سر خروس . اين به فال بد مى باشد كه رئيس را از راءس (سر) گرفته اند، و سر خروس را چند امتياز است :
آن كه از دهان او آوازى بيرون مى آيد كه بندگان خداى را وقت نماز معلوم كند، و خفتگان بيدار مى گردند، و شب خيزان براى نماز شب آماده شوند.
تاجى كه بر سر اوست نمودار تاج پادشاهان است و به آن تاج در ميان مرغان ممتاز است .
دو چشم كه در كاسه سر اوست ، به آن فرشتگان را معاينه مى بيند؛ و شاعران شراب رنگين را بوى تشبيه مى كنند و در صفت شراب لعل مى گويند:
اين شراب مانند دو چشم خروس است .
مغز سر او دواى كليه است ، و هيچ استخوانى خوش طعمتر از استخوان سر او نيست .
و اگر تو آن را به جهت اين انداختى كه گمان بردى كه من نخواهم خورد خطاى بزرگ كردى . بر تقديرى كه من نخورم ، عيال و اطفال من مى خورند، و اينان هم نخورند، آخر ميدانى مهمانان من كه از صبح تا اين وقت هيچ نخورده اند آنان مى خورند.
از روى غضب غلام را گفت :
برو هر جا انداختى آن را پيدا كن و بيار، اگر اهمال كنى ترا اذيت كنم .
غلام گفت : والله نمى دانم كه كجا انداخته ام .
سعيد گفت : به خدا قسم من مى دانم كجا انداختى در شكم شوم خود انداختى !
غلام گفت : به خدا قسم من آن را نخورده ام و تو دروغ مى گوئى . سعيد با حالت غضب بلند شد و يقه پير غلام را گرفت تا وى را به زمين بياندازد كه پاى سعيد به آن كاسه خورد و سرنگون شد و آن پير خروس نپخته به زمين افتاد. گربه اى در كمين بود خروس را در ربود. ما نيز سعيد و غلام را كه بهم گلاويز بودند گذاشتيم و از خانه اش بيرون آمديم (151).
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
قال الله الحكيم :
عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم : چه بسيار چيزى را دوست داريد در واقع آن برايتان بد است (152)
قال الصادق عليه السلام :
( ان العمل السيى اءسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم . : كار بد زودتر در صاحبش از كارد به گوشت اثر مى كند ) (153)
بدترين مردم كسى است كه آخرت خود را به دنيا بفروشد، و از آن بدتر كسى است كه آخرت خود را به دنياى ديگران بفروشد. بدى مصاديق زيادى دارد كه آنرا مى توان در ( نافرمانى از حق ) خلاصه كرد.
فكر بد، عمل بد به بار مى آورد، عمل تابع نيت است ؛ چون شخص توكل ندارد، قدرت ظاهرى و موقتى دارد، به انواع بديها روى مى آورد و ترسى از جهنم در دلش نمى آيد.
هر يك از جوارح از گوش و چشم و زبان و دست را نوعى از بديها اختصاص دارد گوش به غيبت و چشم به ناپاكى و زبان به گفتن دروغ و دست به سيلى زدن به يتيم مى باشد، پس مراعات همه جوارح از بديها ضرورى است .