یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 89
نمايش فراداده

4- خائفان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

وقتى كه اين آيه ( البته وعده گاه جميع آن مردم گمراه نيز آتش دوزخ خواهد بود، آن دوزخ را هفت در است ، هر درى براى ورود دسته اى از گمراهان معين گرديده است ) (328) بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد، چنان گريه مى كرد كه اصحاب از گريه او به گريه افتادند و كسى نمى دانست جبرئيل با خود چه وحى كرده است كه پيامبر اين چنين گريان شده است .

يكى از اصحاب به در خانه دختر پيامبر رفت و داستان نزول وحى و گريه پيامبر را شرح داد. فاطمه عليها السلام از جاى حركت نمود چادر كهنه اى كه دوازده جاى آن بوسيله برگ خرما دوخته شده بود، بر سر نمود و از منزل خارج شد.

چشم سلمان فارسى به آن چادر افتاد در گريه شد و با خود گفت :

پادشاهان روم و ايران لباسهاى ابريشمين و ديباى زر بافت مى پوشند، ولى دختر پيامبر چادرى چنين دارد، و در شگفت شد.!!

وقتى فاطمه عليها السلام به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد، حضرتش به سلمان فرمود: دخترم از آن دسته اى است كه در بندگى بسيار پيشى و سبقت گرفته است .

آنگاه فاطمه عليها السلام عرض كرد:

بابا چه چيز شما را محزون كرده است ؟

فرمود: آيه اى كه جبرئيل آورده و آنرا براى دخترش خواند.

فاطمه عليها السلام از شنيدن جهنم و آتش عذاب چنان ناراحت شد كه زانويش قدرت ايستادن را از دست داد و بر زمين افتاد و مى گفت :

واى بر كسيكه داخل آتش شود.

سلمان گفت :

اى كاش گوسفند بودم و مرا مى خوردند و پوستم را مى دريدند و اسم آتش جهنم را نمى شنيدم .

ابوذر مى گفت :

اى كاش مادر مرا نزائيده بود كه اسم آتش جهنم بشنوم .

مقداد مى گفت :

كاش پرنده اى در بيابان بودم و مرا حساب و عقابى نبود و نام آتش جهنم را نمى شنيدم .

امير المؤ منين عليه السلام فرمود:

كاش حيوانات درنده پاره پاره ام مى كردند و مادر مرا نزائيده بود و نام آتش جهنم نمى شنيدم .

آن گاه دست خود را بر روى سر گذاشته و شروع به گريه نمود و مى فرمود:

آه چه دور است سفر قيامت ، واى از كمى توشه ، در اين سفر قيامت آنها را به سوى آتش مى برند، مريضانى كه در بند اسارتند و جراحت آنان مداوا نمى شوند، كسى بندهايشان را نمى گشايد، آب و غذاى آن ها از آتش است و در جايگاههاى مختلف جهنم زير و رو مى شوند.(329)