بـا تـوجـّه به بخشهاى گذشته ، ترديدى باقى نمى ماند كه جاه طلبى ، بيمارى خطرناكى است كه سعادت دو سرا را به يغما مى برد و زمينه پيدايش و رشد آن در ميان سياستمداران آماده تر است ، از اين رو بر همگان ، بويژه نامبردگان ، فرض است كه مواظب نفس امّاره باشند كه بـه ريـاسـت طـلبـى مـبتلا نگردند و اگر ـ خداى نخواسته ـ آلوده گشته اند، به درمان آن همّت گـمـارند. به نظر ما، دو راه ، تئورى و عملى ، براى بهداشت و درمان اين رذيله خانمانسور، مؤ ثّر است كه در پى مى آيد. آيا شما هم راهى به نظرتان مى رسد؟
جاه طلب نخست بايد بينديشد كه اگر بر فرض ، در كوتاه مدّت نيز به آرزوى خويش برسد و چـنـد صـبـاحـى در ديـدگـان مـردم جـلوه كـنـد، در نـهـايـت ، قدرت پوشالى و ظاهرى او رو به افـول گـذاشـتـه ، بـطـور قـطـع ، زوال خـواهـد يـافـت . در آن زمـان تـنـهـا وزر و وبـال و پـيـامـدهـاى نـاهـنـجار جاه طلبى بر دوشش سنگينى خواهد كرد، چرا كه با پرداختن به سراب قدرت و شوكت كاذب و خيالى ، از تكامل واقعى و كسب كمالات روحى و انسانى بازمانده و نـقـد هـسـتـى را در بـرابـر مـتـاعـى پـوچ بـه تـاراج داده اسـت . بـه نـوشـتـه امـام راحل (ره ):
... نـفـس ريـاسـت طـلب ، اگـر قـطرى را در زير پرچم اقتدار درآورد، متوجّه قطر ديگر گردد و اگر تمام كره زمين را در تحت سلطنت درآورد، ميل آن كند كه پرواز به كرات ديگر كند و آنها را مـتـصـرّف [گـردد] ولى بيچاره نمى داند فطرت ، چيز ديگر را طالب است ؛ عشقِ جبلّىِ فطرى ، متعلّق به محبوبِ مطلق است ، تمام حركاتِ جوهرى و طبيعى و ارادى و جميع توجّهات قلبى محبّت و اشـتـياق و عشق را ـ كه بُراق معراج و رفرفِ وصول است ـ در غير مورد خود، صرف مى كنند و آن را تحديد و تقييد بيجا مى نمايند.(269)
دوّم بـايـد در فـرجـام جـاه طـلبـان تـاريـخ انديشيد و از سرنوشت نكبت بار آنان پند گرفت ؛ پـايـان كار كسانى چون قارون ، فرعون ، بلعم باعورا ـ كه سردمداران سه محور زر و زور و تـزويـر بـودنـد ـ و در مـقامِ نخستِ سيه روزى و تيره بختى ، جاى گرفتند و لعن و نفرين خدا، فرشتگان و خردمندان را بدرقه راه خود كردند.
سـوم ايـنـكـه مـيـان اقـبـال ظـاهـرى مـردم و نـظـر خـاصّ الهـى ـ كـه شامل حال وارستگان است ـ مقايسه كند و بسنجد كه كدام يك ارزنده تر و پاينده تر است ؛ نظر و عـنـايـت خـدا ـ كـه از طـريـق تـرك جـاه طـلبـى و خـودسـازى بـه دسـت مـى آيـد ـ يـا اقـبـال و تـوجـه مـردم ، كـه ممكن است با رياست طلبى به چنگ آورد؟ چنين شخصى ، اگر خردش دچـار اخـتـلال نـگـشـتـه بـاشـد، در مـى يـابـد كـه ايـن دو هـرگـز قابل مقايسه نيستند تا چه رسد به اينكه اين را بر آن ترجيح دهد!
چـهـارم ـ بـاور داشـتـه بـاشـد كه گردونه امور دنيا بر محور اراده خدا مى چرخد و او هر كس را بخواهد بر تخت عزّت يا خاك مذلّت مى نشاند:
( قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ...) (270)
بـگـو: بـار الهـا! مـالك حـكـومـتـها تويى ؛ به هر كس بخواهى ، حكومت مى بخشى ؛ و از هر كس بـخـواهى ، حكومت را مى گيرى ؛ هر كس را بخواهى عزّت مى دهى ؛ و هر كه را بخواهى خوار مى كنى .
مؤ من براى در امان ماندن از رذيله جاه طلبى ، بايستى پيش از پذيرش مسؤ وليت و رياست ؛ ديـگر ارزيابى كند، سپس ـ در صورت تناسب آن دو ـ مسؤ وليت را بپذيرد و حتى خود را براى آن ، نامزد نمايد، همان گونه كه حضرت يوسف (ع ) با داشتن دو ويژگى ( دانش ) و ( امانت ) ـ كه لازمه اداره امور اقتصادى است ـ به عزيز مصر پيشنهاد داد:
( قالَ اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الاَْرْضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ) (271)
گفت : مرا به سرپرستى خزاين سرزمين (مصر) بگمار كه بسيار نگهدارنده و دانشمندم .
دوم ـ انـگـيـزه هـا و لوازم ريـاسـت طـلبـى ، مـانـنـد حـسـد، ريـا، نـفـاق و... را از دل و عمل خويش دور كند.
سوم ـ هر كارى را مخلصانه براى خدا انجام دهد.
چهارم ـ از شرّ شيطان و وسوسه هاى او به خدا پناه ببرد و براى خودسازى از ذات مقدسش ، مدد بجويد.
پـنـجـم ـ هـمّت خويش را صرف آخرت كند و كارهاى دنيا را نيز در جهت تاءمين سراى جاويد انجام دهد.
قدرت بيان و سخن سرايى ، از ويژگيهاى بسيار ارزشمند انسان است كه هرگونه پيشرفت و تكاملى كه تاكنون در جامعه بشرى پديد آمده ، مرهون آن است . خداوند نيز در مقام ارجگذارى به اين پديده حياتى ، ابداع و پيدايش آن را به خود نسبت داده ، مى فرمايد:
( خَلَقَ الاِْنْسانََ عَلَّمَهُ الْبَيانَ) (272)
(خداوند) انسان را آفريد و بيان را بدو آموخت .
انسان به وسيله اين توانايى و عضو ارزشمند آن ـ زبان ـ از فكر و اراده و تجربيات ديگران آگـاه مـى شـود، تـبـادل اطـلاعـات مـى كند، آرمان و آرزوى خود را آشكار مى سازد، ديگران را در جـريان انديشه خويش مى گذارد و از رهگذر برخورد آرا و عقايد، تمدّن عظيم بشرى و فتح قلّه هاى علمى مختلف را نصيب خود مى سازد؛ و به تعبير امير مؤ منان صلوات الله عليه :
( لِسانُكَ تَرْجُمانُ عَقْلِكَ) (273)
زبانت ، سخنگوى خردت مى باشد.
هـمـين طور زبان كليد ورود به اسلام نيز هست و تا كافرى شهادتين را بر زبان جارى نسازد، در زمره مسلمانان در نمى آيد، چنان كه وسيله تحقّق عبادات بزرگى چون نماز، حجّ، قرائت قرآن ، امـر بـه مـعـروف و نهى از منكر، تبليغ آيين خدا، آشتى دادن ميان مردم ، تعليم و تعلّم ، يارى ستمديدگان و...
نيز مى باشد.
در وادى سـيـاسـت نـيـز، زبان نقش ارزشمندى در پيشبرد مقاصد انسانى ، سامان دادن به كارها، توجيه برنامه ها، مقابله با دشمنان ، تبادل نظر و صدها موضوع ديگر ايفا مى كند كه همانند روز روشن است .