مـفـهـوم ( انـظـلام ) سـتـم پـذيرى ، سخن زور شنيدن و زير بار ناحق رفتن است و ( استرحام ) درخـواسـت تـرحـّم ، گـردن كـج كـردن پـيـش ديـگـران ، التـماس كردن و چشم به كمك و عطاى ديگران دوختن است .
ايـن دو خـصـلت نـاروا از زشـت تـريـن اصـول منفى در فرهنگ اسلامى است و با عبوديت خدا، روح آزادمنشى مؤ من ، تقوا، عزت و كرامت و مناعت طبع انسانى ناسازگار است . انسان وقتى در صراط مـسـتـقـيم ايمان قرار بگيرد، ارزشى بس والا مى يابد، بگونه اى كه بسيارى از آفريدگان ، همسنگ او نخواهند بود؛ از اين رو، بايد همواره سوداى با پروردگار را در سر بپروراند و هيچ گـاه در بـرابـر غير خدا سر خم نكند. نقل شده كه حضرت امام صادق عليه السلام در اين باره چنين سروده است :
نـفـس نـفيس خويش را با پروردگارش ارزشگذارى مى كنم ؛ چرا كه در همه آفريدگان بهايى برايش يافت نمى شود.
با نفس مى توان بهشت را خريد، اگر من آن را به غير بهشت بفروشم ، اين زيانى آشكار است .
كف داده ام ، هم بهاى آن را.
اسلام براى رهايى انسان از نكبت ستم پذيرى و ترحّم طلبى :
بـه او شخصيتى بى نظير بخشيده و به وى تفهيم كرده كه جايگاه والاى خويش را در آفرينش دريابد.
با رهنمودهاى متقن و رسا، آدمى را از سقوط در وادى پستى و دون همتّى برحذر داشته است .
رهبران معصوم نيز در زمينه عملى كردن برنامه خطير عزت و كرامت بخشى به انسان و دور نگه داشتن او از آلودگى به استرحام و انظلام ، اقدام كرده اند.
اينك به تبيين سه محور ياد شده مى پردازيم .
در ديـدگـاه اسـلام ، انـسـان از استعدادهاى ارزنده اى برخوردار است كه اگر آنها را از قوّه به فعل رساند، جايگاه واقعى خويش را در نظام هستى به دست مى آورد و بر بسيارى از آفريده ها بـرتـرى مى يابد و نماينده خدا در زمين مى شود، آن گاه در بستر تكاملى خود، آهنگ پرواز به عـالم مـلكـوت مـى كـنـد و قـرب الهـى را مـى طـلبـد و هـمـواره تـلاش مـى كـنـد تا به انديشه و عمل خويش ، رنگ خدايى بزند و طبيعى است كه با چنين آرمان والايى :
1 ـ اسير و زبون قدرتهاى زر و زور و تزوير نمى شود و آنچه براى او اهميت دارد، سلوك در راه رسـيـدن بـه معشوق و اجراى فرامين اوست و مى يابد كه هيچ كس جز خدا و اولياى الهى ، حق فرمانروايى بر انسان را ندارد؛ چرا كه قرآن فرموده است :
( اَطيعُوااللّهَ وَ اَطيعُواالرَّسُولَ وَ اُولِى الْاَمْرِ مِنْكُمْ) (409)
از خدا اطاعت كنيد فرمان پيامبر و اولوالامر را اجرا كنيد.
از اين رو، مؤ من ، تنها به قانون خدا گردن مى نهد و هيچ قانون و دستور ديگرى را به رسميت نمى شناسد و زير بار آن نمى رود.
2 ـ انـسـان بـا انديشه توحيدى در مى يابد كه خرد و كلان هستى در اختيار خداست ؛ هر چه و هر كـه را بخواهد موجود يا نابود مى كند، به هر كس بخواهد مى بخشد و از هر كس كه بخواهد مى سـتـانـد، هـر كـس را بـخـواهـد عـزت مـى بـخـشـد و هـر كـه را اراده كـنـد، بـر خـاك مـذلّت مـى نـشـانـد. (410) بـنابراين ، معنا ندارد كه انسان موحّد پيش غير خدا گردن كج كند، دست نياز ببرد يا چيزى بطلبد يا زور بشنود و دم بر نياورد.
3 ـ قـرآن مـجـيـد بـطـور مكرّر بر اين نكته ظريف تاءكيد كرده كه خداوند با خدايى خويش ـ كه خالق و مالك همه آفريده هاست ـ به اندازه سر سوزنى به كسى ظلم نمى كند:
( ...قُلْ مَتاعُالدُّنْيا قَليلٌ وَالْاخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِاتَّقى وَلا تُظْلَمُونَ فَتيلا) (411)
بـگـو كـالاى دنـيـا انـدك و سـراى آخـرت بـراى كسى كه تقوا پيشه كند، بهتر است و شما به اندازه رشته اى (كه در شكاف هسته خرماست ) ستم نمى بينيد!
حـال كـه خـدا چنين است ، جز او چه حقى دارد كه بر بندگان او ستم روا دارد و يا آنان را خوار و برده خود سازد؟