بى اطلاعى ما از حقيقت وجود آدمى يا حتى : آشنا نبودن ما به همه ء گوشه هاى اين حقيقت بفرض آنكه به پاره ئى از گوشه هاى آن آشنائى داشته باشيم لازمه ء خيلى طبيعى اش اينست كه نمى توانيم مقرراتى كامل و همه جانبه و تخلف ناپذير كه بتواند سامانبخش زندگى او باشد براى وى وضع كنيم و هر برنامه ئى كه خود به استقلال و بى الهام از روش الهى طرح نمائيم بيشك زندگى انسانى و وجود آدمى را به نحوى در معرض هلاكت و نابودى قرار خواهد داد .
اين مطلب بديهى است ..
ولى با تمثيل به امور حسى و خارجى ميتوان آنرا روشنتر ساخت ...
فرض ميكنيم كه ما همانطور كه از قوانين حيات بويژه حيات انسان بى اطلاعيم از حال ماده و قوانين مادى بى اطلاع و بيخبر باشيم .
با اينوصف بخواهيم در مورد ماده عملى انجام دهيم .
مثلا بخواهيم بدون خبرگى در كار مكانيك ماشينى را تعمير كنيم نتيجه چه خواهد شد ؟ بسى روشن است ..
ماده ء مورد عمل ما اگر بكلى نابود و ضايع نشود دست كم در معرض نابودى قرار خواهد گرفت ...
اين وضعيتى است كه در زندگى بشر عينا بوقوع پيوسته است .
با اين تفاوت كه نابودى و تلف در مورد ماديات خسارتى غير قابل جبران ببار نمى آورد و اشياء گرانبها و سنگين قيمتى همچون عنصر انسان و زندگى انسانى را بههدر نميدهد و عواقب و خيمى را كه لازمه ء خود سرى در طرح برنامه هاى زندگى و سرپيچى از برنامه ء خبيرانه ء الهى است ايجاب نميكند و سخن