(1368/09/07 )
بسماللهالرحمنالرحيم
در ابتدا از زحمتي كه شما برادران عزيز و آقايان محترم كشيديد و از قم تشريف آورديد تا دربارهي مسألهيي كه به نظر همهي ما، يكي از اهم مسايل امروز دنياي اسلام و احب موضوعات براي ماست ـ يعني مسألهي حوزه ـ با يكديگر صحبت و تبادل نظر كنيم، خيلي متشكرم و اميدوارم كه اين ملاقات، منشأ خير باشد و براي من و شما آقايان، پيش خداي متعال حسنهيي به حساب آيد.
نفس عنوان "مجمع نمايندگان طلاب قم" يك عنوان شيرين و اميدبخش و بيداركنندهي آرزوهاي ديرين در باب حوزهي علميه است. اين كه طلاب قم به اين عزم راسخ برسند كه بايد تشكل و حضور و تلاشي براي بهسازي حوزه داشته باشند و اين عزم در مقام عمل به آنجا برسد كه انتخاباتي صورت بگيرد و نمايندگاني برگزيده بشوند، مژدهي بسيار بزرگي است.
مسألهي اصلاح حوزه، چيزي نيست كه در اين زمان مطرح شده باشد; از سالها پيش در قم، اين مسأله مطرح بوده است. در آن سالهاي اولي كه وارد قم شدم (سال 37)، فضلاي جواني را يافتم كه دور هم مينشستند و اين آرزوها را به زبان ميآوردند و تكرار ميكردند و براي تحقق آن، تلاش مينمودند. بعد در آن وقت براي ما معلوم شد كه در دورهي قبل از ما ـ يعني قبل از ورود مرحوم آيهاللهالعظمي بروجردي(رضواناللهعليه) به قم ـ نيز همين افكار مطرح بوده است و فضلاي برجسته و خوشفكر و خوشنام، دنبال آن بودهاند. بعد كه قدري بيشتر با مسايل مربوط به حوزهها آشنا شديم، فهميديم كه حتي ريشهي اين قضايا قبل از اينهاست و در نجف زمان مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني(رضواناللهعليه) اين حرفها بين طلاب جوان و روشنفكر آن روز مطرح بوده است.
دو نفر براي من مشروحا و مفصلا جرياني را كه ده دوازده نفر از فضلاي آن روز نجف ـ مثل مرحوم آقاي ميلاني، مرحوم آقا سيدعليمددقايني و عدهيي ديگر ـ پيش مرحوم آقا سيد ابوالحسن رفتند و درخواست خود را با ايشان در ميان گذاشته بودند، نقل كردهاند: يكي مرحوم علامهي اميني ـ صاحبالغدير ـ بود و ديگري مرحوم آقا سيد حسن تهامي(رضواناللهعليه) كه از مجتهدان و علماي برجستهي كشور ما محسوب ميشد و سالهاي متمادي در بيرجند منزوي شده بود و قدرش ناشناخته ماند تا وفات كرد. ايشان هم قبل از مرحوم اميني، در سال 41 يا 42 كه من براي منبر به بيرجند رفته بودم، عين همان صحبت مرحوم آقاي اميني را نقل كرد و جزييات قضيه را به من گفت كه حالا نميخواهم با تفصيل آن را مطرح كنم.
سؤالي كه پيش ميآيد، اين است كه چرا تفكر و انديشهيي كه بيش از نيم قرن در حوزههاي علميه سابقه دارد، جامهي تحقق نپوشيده است. مرحوم آقاسيدابوالحسن، در سال 1325 وفات كردند. اين افكار ممكن است مثلا پنج يا ده سال قبل از وفات ايشان مطرح بوده باشد. از سال 1320 تا آن سالهايي كه ما به قم رفتيم ـ يعني تا سال 36 يا 37 ـ و بعد از آن تا زمان فعلي، چرا آن آرزوها و چيزهايي كه هميشه زبدگان و روشنفكران و فضلا و دلسوزان و دردمندان حوزهها دنبالش بودند، تحقق پيدا نكرده است؟
خواهش ميكنم يكي از كارهايي كه شما آقايان مجمع نمايندگان طلاب در دستور كار قرار ميدهيد، تحقيق در مورد همين مسأله باشد. آيا ما خيلي تنبل بوديم؟ آيا انگيزهها كم بوده است؟ آيا ابزار كار در اختيار نبوده است؟ آيا مانعي به صورت شناخته وجود داشته يا موانع و روادعي به صورت مبهم و مرموز ايجاد ميشده است؟ همهي اينها قابل بررسي است و علت هركدام باشد، امروز حجت بر ما تمام است كه آنچه را كه در طول سالهاي متمادي انجام نشده، انجام بدهيم.
امروز، انقلاب اسلامي پيروزمندي بر محور حوزهي علميه به پيروزي رسيده و نظامي به وجود آمده است. حوزه، در اين نظام كه بيگانه نيست; بلكه از لحاظ حرمت و تأثير واقعي و آيندهنگري، محور و هستهي مركزي است ـ در اين كه بحثي نيست. امروز، بهانهها منقطع است و همه بايد براي ساختن و اصلاح حوزه ـ و اگر اين تعبير به گوشها سنگين نيايد، بگوييم براي مدرنيزه كردن حوزه ـ منطبق با نيازها بكوشند. همه مسؤوليت دارند و تمام كساني كه دستشان ميرسد كاري انجام بدهند ـ از طلاب تا فضلاي جوان تا مدرسان و مراجع عظام(اعلياللهكلمتهم) تا مسؤولان كشور و مؤمنان و علما و دينباوران و مخلصان دانشگاهي كه در سطح كشور هستند ـ هر كدام ميتوانند سهمي در اين كار داشته باشند.
البته در اين مورد، من براي خودم احساس مسؤوليت ميكنم و در حيطهي خاصي، آنچه را هم كه احساس كنم تكليف من است، انشاءالله آن را انجام خواهم داد و منتظر نميمانم كه شرايط خاصي پيش بيايد. اگر واقعا در اين زمينه تكليف شرعي فعلي منجزي را احساس كنم، در آن حدي كه به من مربوط خواهد شد، به فضل پروردگار معطل نخواهم ماند; ليكن تكاليف عمدهيي بر دوش شما آقايان فضلاي حوزه و مدرسان و عامهي طلاب و حضرات مراجع عظام است.
اما چند مطلب را ميخواهم مطرح كنم كه طرح يكي از آنها را جلو مياندازم و آن، راجع به نفس تشكل شماست. اين تشكل، چيز بسيار خوبي است. آنچه كه اتفاق افتاده ـ يعني انتخاباتي كه انجام گرفته و اساسنامهيي كه در دستور كار شماست ـ كار مباركي است كه بايد محكم آن را حفظ كنيد و نگذاريد به هيچ وجه با ايراد شبهه، كار لنگ بماند. كار مهمي انجام گرفته است.
خداوند، نور و رحمت و فضل خودش را بر روان پاك امام عظيمالشأن ما ـ آن انسان استثنايي دوران معاصر ـ فرو ببارد كه در آخرين قدمهاي زندگي سرشار از بركت خود، چنين بركتي را به وجود آوردند. "من سن سنه حسنه فله اجرها و اجر من عمل بها". هر كاري بكنيد، دنبالهي آن سنت حسنهيي است كه ايشان با پيام پرطنين و پرمحتوا و سرشار از روح و تپش خود، بنيانگذاري كردند. اين را دنبال كنيد و سعي نماييد در همان چارچوبي كه امام در آن پيام آوردند، كار را محتوا بدهيد و پيش ببريد; يعني نگذاريد اندكي توقف در كار به وجود آيد.
اگر تشكيلاتي به وجود آمد، اما هدف روشني نداشت، يا هدف داشت و ليكن برنامهريزي براي رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت و تشكيلات بيكار ماند، بهخودي خود، تشكيلات از هم خواهد پاشيد و اگر هم بماند، صورت بي جاني خواهد بود. خاصيت تشكل انساني اين است. هدف را محدد كنيد و مشخص نماييد كه ميخواهيد چه كار كنيد. هدف را از پيام امام(ره) بگيريد. امام در اين پيام، پيشنهاد و طرح خاصي را ارايه نفرمودند; اما اول تا آخر پيام، سرشار از جهتها و اعلام لازم و تابلوهاي سر راه است كه انسان را هدايت ميكند. بايد هدف اين پيام مبارك ـ كه من ديدم آقايان روي آن كار خوبي كردند و نكات پيام را استخراج نمودند و روي آن تأمل و دقت كردند ـ روشن بشود و حيطهبندي گردد. بايد مشخص بشود كه ميخواهيم در حوزه چه كار بكنيم. بعد بر اساس آن هدف، برنامهريزي كنيد و بر پايهي آن برنامهريزي، هر دستگاهي مشغول كار خودش بشود.
اگر بتوانيد كاري بكنيد كه هر طلبهي احساس مسؤوليتداري در قم، صبح كه بلند ميشود، همچنان كه به فكر برنامهي درس و بحث روزانهاش است، بداند كه براي آن هدف چهكار بايد بكند. اين، شكل ايدهآل كار است و حداعلي ميباشد. ليكن اگر اين كار هم نشود، همين اندازه معلوم باشد كه شما ميخواهيد ده سال ديگر چه اتفاقي در قم بيفتد و حوزه در ده سال ديگر چه فرق و تفاوتي با امروز داشته باشد. اين، تعقيب همان هدف است. اين را مشخصش كنيد و بر اساس آن هدف، برنامهريزي نماييد.
سؤالي پيش ميآيد و آن اين است كه رابطهي اين مجموعه با هدفهاي عمومي حوزه، چه رابطهيي است؟ آيا حوزهي علميه بايد به دست طلاب و با اراده و فكر آنها متحول و متغير بشود يا شكل ديگري وجود دارد؟ طبيعي است كه در حوزه، مراجع معظم حضور دارند كه آنها طلبهها و فضلا و مدرسان سابق و مراجع امروزند. يعني راهي را كه شما امروز طي ميكنيد، آنها مثلا چهل يا پنجاه سال پيش، با سلامت طي كردهاند و امروز مرجع تقليد شدهاند. پس، نقش آنها در آيندهي حوزه، نقش بسيار بارزي است; كمااين كه در همين پيام هم، امام(ره) به نقش مراجع در آينده تصريح ميكنند.
اين فكر براي ما پيدا نشود كه طلبهها بايد مثل نيروهاي انقلاب كه در جاهايي از پايين به بالا انقلاب شروع شد و بالاييها را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند، عمل كنند. طلاب تصور نكنند كه ميتوانند انقلابي را از پايين شروع كنند و حوزه را بهصورتي كه ميخواهند، در بياورند و بعد به مراجع و بزرگان بگويند: بسمالله، اين حوزه را اداره كنيد! اين كار، نه شدني است و نه جايز ميباشد; زيرا در اينجا، مسألهي تقابل قشر پايين و بالا ـ مثل كارگر و سرمايهدار و كشاورز و مالك ـ نيست; بلكه همه سر و ته يك مجموعه هستند. آن مثال اعلي و ربالنوعش وجود دارد، بقيه هم بالقوههايي هستند كه به آنجا منتهي خواهند شد. بنابراين، جهت حركت، همان جهت است البته، همه نميكوبند كه مرجع بشوند و صحيح و جايز و مفيد هم نيست; اما جهت، جهت فقاهت و دينشناسي و همان چيزي است كه امروز مراجع ما در سطح بالاي آن قرار دارند. بنابراين، مراجع كه حسابشان مشخص است و در آيندهي حوزه، نقش وافري هم دارند و بدون نظر و موافقت و كمك و اراده و اقدام آنها، نه جايز و نه ممكن است كاري انجام بگيرد.
خوشبختانه، مراجع ما موافقند. امروز، مراجع ما مثل مراجع دوران مرحوم آقاسيدابوالحسن اصفهاني نيستند كه فقط به تدريس فقه و اصول راضي باشند. خاطرهيي را مرحوم آقاي تهامي(رضواناللهعليه) ميگفتند كه همين نكته را ثابت ميكند. ايشان ميگفتند كه جلسهيي با مرحوم آقاسيدابوالحسناصفهاني برگزاركرديم و در آن جلسه مطرح شد كه طلاب برنامه و نظام پيدا كنند و بعضي از علوم جديده را بخوانند و زبان خارجي ياد بگيرند. ايشان هم اجمالا موافقت كردند و بناشد طرحي فراهم بكنيم. جلسهي دوم كه خدمت ايشان رفتيم، در اتاق بيروني بهانتظار نشستيم. ايشان از اتاق شخصي خود تشريف آوردند و در چارچوب در ظاهر شدند. ما بلند شديم و احترام كرديم. ايشان در حالي كه قباي دگمه نبسته بر تن داشتند، گفتند كه من نميخواهم بيايم بنشينم; فقط خواستم نكتهيي را به آقايان بگويم و آن اين است كه اين پول و شهريهيي كه من به طلاب ميدهم، ملك شخصي من است. به اين صورت كه آن را قرض ميكنم، بعد كه وجوهات آمد، قرض خودم را ادا ميكنم. بنابراين، شهريهيي كه من ميدهم، ملك من است و من راضي نيستم كه كسي اين سهم امام و شهريه را مصرف كند; در حالي كه غير از فقه و اصول چيز ديگري را در حوزه بخواند. ايشان، اين مطلب را گفتند و در را بستند و رفتند. آقاي تهامي ميگفتند: ما همينطور متحير مانديم چه كنيم. ما آمده بوديم با ايشان ترتيبات دروس جنبي و كلام و تفسير و اخلاق و زبان انگليسي و امثال اينها را بدهيم و ايشان هم همينطور سرپا جوابمان را دادند و تشريف بردند!
البته، آقاسيدابوالحسن اصفهاني، مرجع بزرگوار عالم شيعه است و حق فراواني هم به گردن اسلام و تشيع و روحانيت و فقاهت دارد. ما به ايشان اعتراضي نداريم. تشخيص ايشان اين بوده; ليكن امروز مراجع اينگونه نيستند. امروز، مراجع به ضرورتهايي كه حوزه با آنها مواجه است، آشنا هستند و براي آن كه حوزه را ـ آنچنان كه نياز زمان است ـ سازماندهي بكنند، آمادهاند. من، اين نكته را از روي قراين تقريبا علميه و از روي سوابق گذشته عرض ميكنم. ما كه آن وقتها در قم بوديم و افكار آقايان را از نزديك ميشناختيم، ميدانيم كه الان خوشبختانه وضعيت گذشته وجود ندارد و مراجع ما الان با اين برنامهريزي و آيندهنگري موافقند و در اين زمينهها همكاري و تدبير و ابتكار عمل و پشتيباني و عزم و تصويب و تأييد را خواهند داشت.
بعد سراغ مدرسان ـ و به طور خاص جامعهي مدرسين ـ ميآييم. امام(ره) در پيام خود، به جامعهي مدرسين اشاره كردند و خطاب به طلاب فرمودند كه شما جذب جامعهي مدرسين بشويد. مسأله، جذب شدن است. جذب شدن به چه معناست؟ همه ميتوانند اين نكته را بفهمند. امام در پيام خود، جهت را مشخص كردند. در آن وقتها، حرف و فكري در حوزه رايج بود و به آن دامن هم زده ميشد كه جامعهي مدرسين را از همهي امور حوزه و انقلاب، بكلي مسلوب الاعتبار و الاختيار بكنند. امام با پيام خود خواستند با اين فكر معارضه كنند و صريحا نيز مبارزه كردند. توصيهي امام به فضلا و مدرسان اين بود كه به نظر طلاب جوان انقلابي مؤمن توجه شود و با آنها گرم بگيرند و به همان طلاب انقلابي هم گفتند كه شما جذب جامعهي مدرسين بشويد. پس نميشود ما يك حركت طلبگي و حوزهيي عمومي داشته باشيم; در حالي كه اين طرف از آن طرف جدا باشد. اين دو طرف، يك جريان هستند كه بايد با هم باشند و همچنان كه در اساسنامهي شما آمده است، مجموعهي طلاب، مجموعهي مدرسان را در رتبه و ردهيي بالاتر از خودشان مشاهده كنند.
شوراي مديريت هم همينطور است. البته، شوراي مديريت و جامعهي مدرسين، هر دو عناوينند. اگر چه اشخاص محترم و بزرگوار فراواني در اين مجموعهها هستند كه ما بايد به حضور چنين عناصري در مجموعهي حوزهي علميهي خود افتخار كنيم; اما آنچه كه مورد نظر امام بزرگوار و عزيزمان بود، عنوان شوراي مديريت و جامعهي مدرسين است. بالاخره افراد در اين شورا و آن جامعه ميآيند و ميروند; همچنان كه در مجموعهي شما مجمع نمايندگان، افراد ميآيند و ميروند. بنابراين، قوام عنوان به افراد نيست. عنوان، عنوان است و محل ورود مدح و ذم و داشتن اعتبار و امثال اينهاست. البته، افراد در ذيل اين عنوان قرار ميگيرند و مصداق آن ميشوند; ولي بعضي از افراد به عناوين ـ بيش از آنچه كه دارد ـ اعتبار ميبخشند.
پس، ملاحظه ميكنيد آنچه كه در حوزهي علميه بايد انجام بگيرد، يك حركت سازنده و يك كار ذوجوانب است; يعني فكر و اراده و تشخيص طلاب ـ بخصوص نيرويشان ـ در آن نقش دارد. همچنين مدرسان و جامعهي مدرسين و فضلا و شوراي مديريت و مراجع محترم و معظم در او نقش دارند. يك كار چند بعدي بايد انجام بگيرد. در اين جمع و در اين صفحهي مشتركفيه، سهم طلاب چيست؟ آن را جستجو و دنبال كنيد. اين چيزي است كه بايد در بحثهاي شما مورد توجه و تأمل قرار بگيرد و پس از آن، با برنامهريزي و بدون اندكي وقفه، پيش برويد. بنابراين، حركت مباركي است كه بايد دنبال بشود. خصوصياتي هم كه مطرح كردم، در اين حركت وجود دارد.
ما واقعا ميخواهيم حوزه را چگونه بسازيم؟ وقتي كه بحث سازندگي و تشكيلات و نوسازي حوزه ميشود، نبايد فورا ذهنها به اين طرف برود كه حالا ميخواهيم تمام پايههاي حوزه را بههم بريزيم. نه، اصلا چنين چيزي نيست. بايد از موجودي ارزشمند حوزهي علميهي قم استفاده بشود و سازماندهي و جهتدهي بشود و از دوباره كاريها پرهيز گردد. اين كار براي چيست و ميخواهيم چه چيزي در حوزه تحقق پيدا بكند؟ اصل قضيه اين است. دوسه نكته را در اين مورد مطرح ميكنم تا معلوم بشود كه توقع ما از حوزه چيست.
مطلب اول اين است كه نظامي بر اساس اسلام تحقق پيدا كرده است و موفقيت و عدم موفقيت آن در دنيا و تاريخ، به حساب اسلام گذاشته خواهد شد; چه من و شما بخواهيم و چه نخواهيم. اين نظام، بر محور تفكرات اسلامي بنا شده و بايستي برمحور مقررات و بينشهاي اسلامي اداره بشود. اين تفكرات و بينشها و مقررات، در كجا بايستي تحقيق و تنقيح بشود؟ اين استفهامها، در كجا بايد پاسخ داده بشود؟ اگر حوزهي علميهي قم كه امروز در كشور ما و بلكه در عالم تشيع، مادر و محور حوزههاي علميه است و در درجهي بعد بقيهي حوزهها، تنقيح و تبيين مقررات و احكام و معارف اسلامي را ـ كه نظام با آنها حركت خواهد كرد ـ به عهده نگيرند، چه كسي بايد به عهده بگيرد؟ حوزهها بايستي اين مسؤوليت را احساس بكنند.
حوزه، تاكنون اين مسؤوليت را به صورت مستقيم برعهده نگرفته است. من، اين نكته را به صورت صريح عرض ميكنم. غيرمستقيم به عهده گرفته است; ولي مستقيم نه. در حوزهها كساني هستند كه كار و تلاش ميكنند و از لحاظ فكري، مشكلات و گرههاي نظام را با مباحث خود باز ميكنند. كساني از حوزهها متخرج شدهاند و به سراسر كشور يا در داخل تشكيلات گوناگون نظام رفتهاند و كار ميكنند; اما حوزه ـ به ماهي حوزه ـ هنوز تنظيم و تدوين مقررات اسلامي و نظام ارزشي اسلام و اخلاق عمومييي را كه ما ميخواهيم ملت داشته باشند و متكي به مدارك قطعي شرع باشد و ديگر جاي بحث و ليت و لعل ولم و بم نداشته باشد، متكفل نشده و الگوي زندگي اسلامي را ارايه نداده است. هي به ما ميگويند: الگوي زندگي اسلامي را بدهيد. چه كسي بايد اين كار را بكند؟ طبيعي است كه حوزه بايد در اين جهت گام بردارد.
حوزه بايد مراكز متعدد تحقيقاتي داشته باشد تا در تمام اين زمينهها، مثل يك مجموعهي توليدي مرتب و مدرن كار كند و محصول بدهد. اگر چنانچه دستگاه در مسألهيي دچار سؤال شد ـ مثل مسألهي زمين و موسيقي و در يك چارچوب وسيعتر، سيستم اقتصادي و روابط خارجي و ارتباط با ملتها و مسايل پولي و ارزشهاي كارگزاران حكومت و صدها مسأله از اين قبيل كه هر دستگاهي همواره با اين سؤالات از لحاظ مبنايي مواجه است كه ما بر چه اساسي قانون بگذرانيم و بر چه اساسي مقررات اداري بگذاريم و بر چه اساسي عمل بكنيم ـ بداند كه مركزي اين گونه سؤالها را جواب ميدهد.
حوزههاي علميه ـ مخصوصا حوزهي علميهي قم ـ در تصوير مطلوب و ايدهآلي، يك كارگاه ايدئولوژي و مركز ايدئولوگهاست. البته ـ همان طور كه مطرح كردم ـ تاكنون حوزه اين نقش را مستقيما به عهده نگرفته است. اگر چه بركات نازل بر اين كشور، از شخص شخيص امام بزرگوارمان ـ كه ريشهي همه چيز و مايهي اصلي همهي اين بركات بود ـ ناشي ميشد و ديگران همه متخرجان حوزهاند; اما اين غيرمستقيم است. حوزه بايد مستقيما در اين مسايل دخالت كند.
مطلب دوم در باب كارهاي اصلييي است كه بايد از حوزه توقع داشته باشيم. ما وقتي به تصوير دنياي اسلامي كشورمان نگاه ميكنيم، پنج كار اصلي را ميبينيم كه بايد انجام آن را از حوزه توقع داشته باشيم. از آن پنج كار، سه كار است كه خود حوزه براي بقاي خودش، تقريبا به آنها احتياج دارد و دو كار ديگر را بيرون حوزه بدان احتياج دارند. البته، اين تعريف و تقسيمبندييي كه ما ميكنيم، جامع و مانع نيست.
كار اول، عبارت از مرجعيت و افتاست. مردم هميشه محتاج مرجع و مفتي هستند و حوزه متكفل تربيت و توليد مرجع و مفتي است. كار دوم، تربيت مدرس است. حوزه، طبعا مدرساني لازم دارد كه بايد در خود حوزه تربيت بشوند. كار سوم، تحقيق و تأليف در مسايل علمي است; چه كارهايي كه از بيرون به حوزه عرضه ميشود و چه كارهايي كه متعلق به خود حوزه است و به محققان و مؤلفاني كه كتابهايي بنويسند، احتياج دارد و چه كتابهايي كه براي بيرون حوزه لازم است و چه كتابهايي كه حاوي تحقيقات جديد در مسايل فقهي است و شيوهي نوين استنباط را بيان ميكند ـ كه امام در همين پيام و يكي از پيامهاي قبليشان به آن اشاره كردند ـ و چه كتابهاي درسي. اين سه كار، بيشتر به درون حوزه توجه دارند; ولي دو كار ديگر به بيرون حوزه نگاه ميكنند.
كار چهارم، مسألهي قضاست. سيستم قضايي اسلامي، فقيه و مجتهد و عادل را ميطلبد. قضاي اسلامي اين است. آن وقتي كه ما مجتهد و مفتي و صاحبنظر نداريم، به قاضي مأذون من قبلالمجتهد اكتفا ميكنيم. اين از باب ضرورت است كه "الضرورات تبيح المحذورات". آن وقتي كه قاضي عادل قطعي نداريم، به آن كه مورد اعتماد باشد، اكتفا ميكنيم; والا بايد فقيه و مجتهد عادل، منصب قضا را به عهده بگيرد. پس، اين هم كار ديگر حوزههاي علميه است كه بايستي دايما يك رشته از رشتههاي پنجگانهي آن، براي اين مهم كار كند.
كار پنجم، تبليغ در سطح وسيع و به شيوهي مطلوب و مدرن است كه در مطلب سوم، شأن تبليغ و ابعاد گوناگون تبليغي را كه امروز از ما متوقع است، توضيح خواهم داد.
اين پنج مسؤوليت را حوزهي علميه بايد انجام بدهد. آيا بدون نظم و تقسيمبندي و تقسيم كار و كوتاه كردن راهها و زدن از زوايد و پرداختن به بعضي از كارهاي لازمي كه امروز به آنها پرداخته نميشود، ممكن است اين پنج وظيفه را از حوزه متوقع باشيم و حوزه آنها را برآورده كند؟ ما بايد حساب كنيم فرضا در سي سال آينده، اين كشور اسلامي چند نفر قاضي مجتهد عادل لازم دارد. حوزه بايستي اين طور خيز بردارد كه بتواند تا سي سال آينده، اين تعداد را تربيت كند. همچنان كه براي تربيت پزشك، به دانشگاهها ميگوييم مثلا براي بيست سال آينده، اين تعداد پزشك لازم داريم. دانشگاههاي پزشكي هم طوري برنامهريزي ميكنند كه اين نياز تأمين بشود. حالا اگر پزشك نداشتيم، از كشورهاي ديگر ميآوريم; ولي اگر ملا نداشتيم، از كجا بياوريم؟ اين توقع نيز جز با سازماندهي درست انجام نميگيرد.
مطلب سوم در باب حوزه و انتظاراتي است كه از حوزه ميرود. آقايان! ما ملت ايران، انقلاب بسيار بزرگي كرديم. عظمت اين انقلاب، خيلي زياد است و من محكم به شما عرض ميكنم كه اغلب ما خيلي از چيزها را ميدانيم; ولي هنوز نميدانيم چه كار عظيمي انجام گرفته است. اين انقلاب، حادثهي فوقالعاده و عجيبي است. همهي دنياي استكبار و طغيان و جاهليت يكطرف و اين انقلاب طرف ديگر. واقعهي خيلي مهمي اتفاق افتاده است و در خودش اين كفايت را ميبيند كه به مصاف تمام طغيان و كفر جهاني برود. ما در اين انقلاب قرار گرفتهايم و نميفهميم چه قدر بزرگ و مهم است.
اين انقلاب، با اين عظمت و ابعاد و آثار عملي، از لحاظ ارايهي مباني فكري خودش، يكي از ضعيفترين و كم كارترين انقلابها و بلكه تحولات دنياست. مثلا وقتي بازار مشترك به وجود ميآيد، دهها كتاب و جزوه و تحقيق و فيلم، در باب مباني فكري اين كار، در سطوح مختلف منتشر ميشود و براي اقتصاددانها و سياستمدارها و عامهي مردم و جهان مصرفكننده و توليدكننده ارسال ميشود. مگر بازار مشترك چيست؟ آيا غير از اين است كه چند كشور دور هم نشستهاند و مثل چند تاجر با هم تجارت ميكنند و مبادلات بازرگاني دارند؟ بازار مشترك، مثال كوچكي در دنياست; ولي اگر شما انقلابهاي بزرگ دنيا را هم در نظر بگيريد، باز هم مشخص ميشود كه ما كم كار كردهايم.
وقتي انقلاب اكتبر تحقق پيدا ميكند، در طول ده پانزده سال، آن قدر كتاب و فيلم و قصه و جزوه در سطوح مختلف راجع به مباني فكري اين انقلاب نوشته ميشود كه در كشورهايي كه باد آن انقلاب به آنها رسيده، ديگر مردم احتياجي ندارند از كتابهاي آنها استفاده كنند! آن قدر فضاي ذهني پرشده است كه روشنفكرهاي خود كشورها مينشينند راجع به مباني ارزشي و فكري آنها كتاب مينويسند! در سه چهار دههي گذشته، چه قدر ايرانيها دربارهي مباني فكري انقلاب شوروي، به زبان فارسي كتاب نوشتند; چون ديگر اشباع شده بودند. يعني آنها اينقدر نوشتند كه همهي روشنفكرهايي كه به نحوي از لحاظ فكري با آنها ارتباط پيدا ميكردند، از لحاظ فكري اشباع ميشدند و بعد يك آدم مثلا دست به قلم و با فكر و روشنفكري، خودش ميجوشيد و مطالبي ـ غير از ترجمههاي فراواني كه از آثار آنها ميشد ـ مينوشت.
ما چه كار كرديم؟ كاري كه ما در اين زمينه كرديم، واقعا خيلي كم است. گاهي انسان دلش نميآيد كه بگويد در حد صفر; چون واقعا كساني با اخلاص كارهايي كردهاند. اما اگر نخواهيم ملاحظهي اين جهات عاطفي را بكنيم، بايد بگوييم يك ذره بيشتر از صفر و خيلي خيلي كم كار شده است. البته، اين كم كاري دلايلي دارد: بعضي از روشنفكران و متفكران اصلي را در اول كار از ما گرفتند و بعضي از آنها نيز مشغول كارهاي گوناگون اجرايي شدند; اما اساس قضيه اين است كه ما توليد نكرديم. يازده سال از انقلاب ميگذرد; خوب بود كه صدها نويسندهي اسلامي، مباني اسلام را بنويسند ـ چون انقلاب ما اسلامي است ـ و منتشر بكنند. ميبايست تربيت ميكرديم كه نكرديم. اين، يكي از كارهاي حوزه است. نميخواهم بگويم كساني كه بيرون حوزهها نشستهاند، مسؤوليتي ندارند; اما بيشترين مسؤوليت را حوزهي علميه ـ و بيش از همه قم ـ دارد. قم بايستي محصول وافري در اين زمينه ميداد.
اگر به مسؤولان راديو ميگوييم: چرا شما براي مسايل اسلامي منتشر شونده در راديو، اينقدر ضعيفيد؟ خواهند گفت: بنويسيد تا ما بخوانيم. حوزهي علميه در اين زمينهها موظف است. مثلا شما ميبينيد كه در راديو در باب زندگي ائمه و يا اين قطعههاي دينييي كه ميخوانند و صحبت ميكنند و بحثهاي دينييي كه در آن رسانه ميشود و از لحاظ حجم هم زياد است ـ ليكن كماثر ميباشد ـ واقعا شايد بشود گفت كه اين مطالب، يك نفر را مسلمان و هوشمند و داراي بينش در باب مسايل اسلامي نميكند. مطلبي كه ارايه ميشود، يا خيلي ضعيف است و يا نحوهي ارايهاش خيلي ضعيف ميباشد; به خاطر اين كه بدون هنر و زبان خوب و قدرت القا بيان ميشود. يعني يا آدمهاي معمولي متوسط، آن مطالب را بيان ميكنند و يا اين كه افراد كج سليقهيي ميآيند و يك سري مطالب عجيب و غريب ـ صورتا عرفاني و باطنا پوچ ـ را مطرح ميكنند.
اوايلي كه شعر نو رايج شده بود، يك عده از اين جوانها ميآمدند و همينطور چيزي ميگفتند. در آن زمان شايع بود كه وسطهاي يك شعر را پاك ميكنند و خيال ميكردند شعر نو ميسرايند! البته، اين شايعه واقعيت هم داشت و در مواردي به نحو موجبهي جزييه اتفاق هم افتاده بود. بعضي از مطالب عرفاني كه در راديو مطرح ميشود، همين حالت را تداعي ميكند و بعضي خيال ميكنند عرفان همين است كه آدم چيزي ببافد! ديدهاند كه اگر كسي مطالب عرفاني ميگويد، آدم نميفهمد. بههمين خاطر خيال كردند هر مطلبي كه آدم نفهميد، عرفان است! يكچيزي ميسازند و با يك زبان بيربط چرندي، در رسانههاي ما پخش ميكنند و هر چه آدم فكر ميكند، ميبيند هيچ چيز در آن پيدا نميشود و هيچ معنايي ندارد. به مسؤولان راديو اعتراض ميكردم كه چرا اينطوري است؟ در دلم به خودم جواب دادم كه اينها چه كار كنند و به چه كسي مراجعه كنند و از چه كسي بخواهند؟ تا من بگويم: چرا اينگونه است؟ ميگويد: بنويسيد تا من بخوانم. من چه جوابي بايد به او بدهم؟ وضع تبليغ ما اين است و حوزهي علميه در اين زمينهها موظف ميباشد.
در حوزههاي علميه، استعدادهاي فوقالعاده وجود دارد. واقعا فهميدن بعضي از مطالب اصولي و فلسفي و بعضي از ريزهكاريهاي فقهي، مشكلتر از فهميدن بسياري از فرمولهاي علمي دنياست و طلبهها با آن دقت فكري خودشان، اين مطالب را ميفهمند. مگر ميشود آدم مغزي مثل مغز صاحب "قوانين" به آساني پيدا كند؟ در حوزههاي علميه، از اين قبيل متفكران كه مرتب فكر و دقت و ريزبيني ميكنند، زياد است. اگر اين استعدادها و خلاقيتها و ذوقهايي كه گاهي مشاهده ميشود، به شكل صحيحي به سمت يك تبليغ درست هدايت شود، ما ديگر محتاج چيزي نيستيم.
خارجيها كتاب مينويسند و ما بايد پاسخ آنها را بدهيم. يكي از وعاظالسلاطين مصري ـ كه واقعا حيف است وعاظ السلاطين بناميم; بلكه بايد آنها را خدامالسلاطين ناميد; چون وعاظ السلاطين بعضي وقتها سلطان را وعظ ميكردند ـ كتابي به نام "الشيعه والمهدي والدروز" نوشته و به اصطلاح، تحقيقي در باب شيعه و حضرت مهدي و دروز كرده است. حالا چه ارتباطي بين شيعه و دروز وجود دارد، خودش بحثي است! اين خدام السلاطين، از بس پول و ثروت فهد و صدام و شاهحسن را در شكمهاي خود ريختهاند كه ديگر چاشتهخور شدهاند و گرفتن اين همه شيريني و لذت از آنها سخت است. آنها واقعا ضايع شدهاند و اگر علم و دين هم ميداشتند، حالا ديگر به دردشان نميخورد. از اين نوع كتابها زياد مينويسند. ما بايد در حوزهي علميهي قم و در مراكز علمي خود، صد جواب رد در مشتمان داشته باشيم و به آنها پاسخ بدهيم.
هنوز كه هنوز است، در دنياي اسلام به ما ميگويند: شما قايل به تحريف قرآنيد! چرا كه يك روز فصلالخطابي نوشته شد و ما هنوز نتوانستهايم آن قدر فضاي فرهنگي دنياي اسلام را از حرف حق خودمان و اينكه قايل به تحريف قرآن نيستيم، اشباع كنيم تا اگر بيدين لامذهبي خواست بنويسد كه شيعه قايل به تحريف قرآن است، بداند كه فردا شاگرد سر كلاسش در الازهر، يقهاش را خواهد گرفت كه اين كتاب شيعه پاسخ شما را داده است.
هرچه مرحوم "سيد شرفالدين" و مرحوم "اميني" نوشته، همان است ديگر. البته، هر كدام از آن كتابها براي جاهايي به درد ميخورد; اما نكته اين است كه ما به صورت مدرن و طبق نيازهاي امروز، از حق خود و تشيع و اعتقاد و انقلاب و اسلام و حتي اماممان دفاع نكرديم. امام را متهم كردند كه ميگويد: پيامبران ناموفق بودند(!) ما چند جلد كتاب در جواب اين اتهام نوشتيم و به دنيا ارايه داديم و پخش كرديم؟ پس، ببينيد اينها كارهاي حوزه است. ما بايد اينها را باور كنيم.
آقايان! ما تا كي به سازمان تبليغات و وزارت ارشاد فشار بياوريم كه بنويسيد و بدهيد؟ آنها ميگويند: نميتوانيم. راست هم ميگويند، كار آنها نيست; كار حوزه و طلبه است. اين گونه كارها بايد در آنجاها انجام بگيرد. من از آقايان سؤال ميكنم كه آيا ميدانيد امروز در درجهي اول، چند عنوان كتاب براي دنياي اسلام لازم است؟ گمان نميكنم كسي از شما بداند. من شايد از بعضي از شما يك ذره بيشتر بدانم; اما به طور دقيق نميدانم. حوزه هم نميداند. اگر من ندانم، عيب نيست; ولي اگر حوزه نداند، عيب است. حوزهي علميه بايد بداند كه مثلا امروز پنجاه عنوان كتاب وجود دارد. در درجهي اول، ما بايد در پنجاه موضوع و در درجهي دوم، در صدوبيست موضوع كتاب نوشته باشيم يا بنويسيم.
بايد به تناسب تهمتهايي كه به ما ميزنند و به تناسب فحشهايي كه به ما ميدهند و به تناسب كتابهايي كه عليه ما مينويسند، نيازها را بدانيم. مركز و بانك اطلاعات حوزه كجاست كه اينها را نگاه كند و دربارهي آن موضوعات تحقيق نمايد و بنويسد؟ يكي از كارهايي كه حوزه بايد انجام بدهد، همين است. يعني مركزي داشته باشد و كتابهايي را كه در دنيا راجع به انقلاب نوشتهاند، جمع كند; چه آنهايي كه مستقيما دربارهي انقلاب است و چه آنهايي كه به خاطر انقلاب، به شيعه و يا اسلام فحش دادهاند و چه كتابهايي كه از ما تعريف كردهاند و نقاط قوت ما را ـ كه بعضا خودمان هم از آنها غافل بودهايم ـ يادآور شدهاند.
در اين مركز، محققان حوزه بايد مشابه اين كتابها را نيز در داخل كشور جمعآوري كنند و مورد بررسي قرار دهند. وقتي كه محقق ميگوييم، فورا ذهن به سمت پيرمردهاي از كار افتاده نرود. محققان جوان ـ مثل خود شما ـ بنشينند اينها را تقسيمبندي كنند و تفكر و ذهنيت انقلاب و به تعبير اروپايي آن، ايدئولوژي انقلاب را ـ كه متأسفانه هنوز معادل فارسي آن را پيدا نكردهايم ـ تدوين كنند و آن را ـ نه در يك جلد كتاب و نه با يك بيان ـ بيرون بدهند; كه اگر از ما پرسيدند: انقلابتان چيست؟ بگوييم اين است. اگر شما چنين كاري نكرديد، ديگراني كه غالبا صلاحيت ندارند، خواهند كرد.
مطلب چهارم اين است كه امروز تهاجم فرهنگي عظيمي عليه اسلام هست كه ارتباط مستقيمي با انقلاب ندارد. اين تهاجم، وسيعتر از انقلاب و عليه اسلام است. چيز عجيب و فوقالعادهيي است كه با تمام ابعاد فرهنگي و اجتماعي و سياسي، عليه اسلام ـ و حتي اسلامي كه در تودهي مردم الجزاير نفوذ دارد ـ وارد كارزار شده است. فقط يك استثنا دارد و آن اسلام وابسته به دستگاههاي استعماري و فهدگونه است; والا حتي اسلامهاي به معناي اعتقاد عوامانهي مردم هم مورد تهاجم است; چه برسد به اسلام ناب و انقلابي ـ و به تعبير آنها اسلام ايران ـ كه ديگر وضعش روشن است.
تهاجم عجيبي وجود دارد. چيزهايي كه شما ميشنويد ـ مثل حجاب در فرانسه و مبارزه با دختران محجبه در اين كشور ـ اينها جرقههايي است كه نشان از آتشهاي زير خاكستر ميباشد و از كار عظيمي در پشت پرده خبر ميدهد. قضيه فقط اين نيست كه يك دولت مثلا لاييكي بگويد كه ما نميخواهيم محجبهيي باشد; نه، اينها اصلا از اسلام به شدت احساس خطر كردهاند. البته، اين موضوع تازگي هم ندارد; از سابق نيز اينطور بوده است.
من در كتاب "مسلمانان در نهضت آزادي هندوستان" اين نكته را يادآور شدهام كه يكي از نايبالسلطنههاي هند قبل از استقلال اين كشور در سال 1947 گفته بود كه اوايلي كه انگليسيها وارد هند شده بودند ـ يعني بعد از دوران كمپاني هند شرقي ـ و ميخواستند حكومت هند را به دست بگيرند، گفته بودند كه مسألهي ما در هند، مسلمانها هستند و بزرگترين هدف ما بايستي قلع و قمع و سركوب آنها باشد! سخن معروف "گلادستون" را هم كه حتما شنيدهايد كه گفته بود: اين قرآن را بايد برداشت. استعمارگران، از قديم نسبت به اسلام همين احساس را ميكردند كه آن هم ناشي از چيزهايي بود كه از اسلام ديده بودند.
مدتي از قضيهي تنباكو و قضاياي مختلفي كه در همان هند و افغانستان و ايران و مصر و ساير كشورها اتفاق افتاده بود، گذشته بود و استكبار و استعمار جهاني، از قدرت اسلام غافل شده بودند و ديگر آن حساسيت را نسبت به اسلام خيلي نشان نميدادند. علتش هم اين بود كه از اين طرف، اسلام چيزي از خودش نشان نداده بود و آنها قدري دچار غفلت شده بودند. چند دههيي كه گذشت، انقلاب ما پيروز شد و تمام معلومات و معارف استعماري آنها ـ كه در طول سالهاي متمادي اندوخته بودند ـ بههم ريخت و ناگهان احساس كردند كه همان اسلام قديمي ـ كه از او ميترسيدند ـ با قدرت فراوان به ميدان آمده است.
اينها، راجع به اسلام كارشناس و متفكر دارند كه مينشينند بررسي ميكنند و دربارهي ملتها و انديشهها و روحيات و مذاهب گوناگون، پروندههايي درست ميكنند و در مراكز تحقيقاتي و فرهنگي و جاسوسي و سياسي خود، تمام آن پروندههاي آرشيو شده را دو مرتبه مطرح ميكنند و كارهاي تحقيقاتي جديد انجام ميدهند. اين كه ميشنويم در اسرائيل، سميناري تحت عنوان "شناخت اسلام و تشيع در ايران" برگزار ميشود، به همين معنا و در همين جهت است. در بسياري از جاهاي دنيا، سمينارها و جلسات تحقيقاتييي توسط دنياي غرب و سرمايهداري و استكبار تشكيل ميشود و تزهاي گوناگوني براي بازنگري به اسلام مطرح ميگردد.
استكبار، همهي وجودش را انديشمندانه در جهت ادارهي مطلوب خودش به كار ميگيرد و كاملا با فكر حركت ميكند و جريانات جهاني را هدايت مينمايد تا محفوظ بماند; چون ميداند كه اگر فكر و پيشبيني و آيندهنگري نكرد و اگر آمار نداشت، ضربه خواهد خورد. عاليترين و ممتازترين دستگاههاي فكري، در اختيار استكبار است. اينها، از پانزده يا بيست سال پيش، براي مسايل بلند مدت سرمايهداري، فكر و طراحي ميكنند و نقشه ميريزند تا در آينده از آن جواب بگيرند.
من، مقايسهيي بين انقلاب ايران و كودتاي عراق ميكنم تا شما ببينيد كه انقلاب اسلامي ايران، چه ضربهيي بر استعمار وارد كرد. وقتي كه در سال 37 در عراق كودتا شد و "فيصل" را سرنگون كردند و "نوري سعيد" را به جاي او نشاندند، "ايدن" ـ نخست وزير انگليس ـ در خاطراتش نوشت: من در جزيرهيي مشغول تفريح آخر هفته بودم كه خبر كودتاي عراق به من رسيد و بزرگترين ضربه به مغز من وارد شد و ناگهان احساس كردم كه دنيا تكان خورده است. (تعبيرات دقيق او الان يادم نيست.) براي انگليس و دستگاه استعمار، آن قدر كودتاي عراق مهم بود كه حد نداشت. اين نگراني، در تمام نوشتهها و خاطراتي كه بعد از كودتا منتشر شد، منعكس شده بود و عظمت ضربه، خودش را نشان ميداد. اين كودتا، در كشوري انجام گرفت كه بعدها معلوم شد بعضي از دستگاههاي استعماري، در آن نقش داشتهاند و بعضي هم بعدا از آن استفاده كردهاند و در مشت خود گرفتهاند. حالا هم شما دنبالههاي آن كودتا را ميبينيد كه بعد از گذشت حدود سي سال، تحفههاي امروز عراق، دنبالهي همان كودتا ـ و به قول خودشان انقلاب(!) ـ هستند.
ملاحظه كنيد، يك كودتاي معمولي در يك كشور اتفاق افتاد و فقط به اين جهت كه عراق مستعمرهي انگليس بود و انگليس از قبل حاكميت بر عراق، از آن كشور استفاده ميكرد، اين قدر برايشان سنگين بود. حالا شما آن كودتا را با انقلاب اسلامي مقايسه كنيد; اصلا قابل مقايسه نيست. انقلاب اسلامي، ناگهان تمام موجوديت و نظام ارزشي دستگاه استعماري غرب و دنياي سرمايهداري را زير سؤال برد. يعني آيندهشان را كلا تهديد كرد و ابهامي به آيندهي آنها داد; چون اين انقلاب بر مبناي اسلام بود و نتيجتا هرجا مسلماني باشد، ممكن است اين انقلاب بالقوه در آنجا تحقق پيدا كند. بعد هم مرتب نمونههاي آن را از افغانستان گرفته تا اندونزي و مالزي و مصر و تونس و حتي در كشورهايي كه سيستمهاي به اصطلاح انقلابي دارند ـ مثل الجزاير يا ليبي ـ ديدند و مشاهده كردند كه همين اسلام در آن جاها سر بلند كرده است و هل من مبارز ميگويد و آينده را ترسيم ميكند.
اينها، احساس وحشت كردند و تمام دنياي سرمايهداري و استكباري دست بههمدادند، براي اين كه در مقابل اسلام بايستند. البته، دنياي سوسياليسم به گونهي ديگر مقابله ميكرد; منتها مثل غربيها ابزار لازم انديشمندي و آيندهنگري و توجه را در اختيار نداشت. اين، رشتهيي از تمدن صنعتي و مسألهي آمار و آرشيوها و آيندهها و حدسيات است كه شرقيها به همان نسبت كه در كار صنعتي عقبند، در اين قضيه هم از غربيها عقبند. علاوه بر اين، آنها اشتراك منافعي نيز با اين انقلاب حس ميكردند; چون ميديدند غرب صدمه ميخورد. آنها، خيال ميكردند كه برايشان خوب است; ولي حالا ديگر همه چيز يك كاسه شده و بلوك غرب و شرق معنا ندارد و آرزوها و ايدهآلهاي ماركسيستي و سوسياليستي تمام شده است و چند كشور منزوي بختبرگشته ـ مثل آلباني و روماني و ... ـ باقي ماندهاند كه اينها هم چيزي بارشان نيست. ما روماني را از نزديك ديدهايم و ميدانيم كه آنجا چه خبر است. اصلا چيزي نيستند و واقعا نميشود گفت كه اينها هستند، پس دنياي سوسياليسم وجود دارد! امثال كوبا و كشورهاي ضعيف عقبمانده هم كه ديگر اصلا قابل ذكر نيستند. تنفس آنها هم با اجازهي روسها و اربابهاي شرقي بود.
امروز، همان تفكر ضد اسلام ناب، يا اگر بخواهيم دقيقتر بگوييم، ضد مذهب ناب ـ كه دايرهاش از انقلاب وسيعتر است ـ به كليت اسلام و به يك معنا به هر مذهبي كه احساس ميكنند در آن اصالتي وجود دارد، متوجه است. امروز، كاردينالهاي مسيحي امريكاي لاتين، به همان اندازه مغضوبند كه علماي انقلابي مصر يا تونس مورد غضب واقع شدهاند. الان تمام دنيا متوجه اين است; منتها همه ميدانند و متوجهند كه ايران، كانون اصلي است.
در حال حاضر، يك جبههبندي عظيم فرهنگي كه با سياست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانهها همراه است، مثل سيلي راه افتاده تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامي نيست. بسيج عمومي هم در آنجا هيچ تأثيري ندارد. آثارش هم بهگونهيي است كه تا به خود بياييم، گرفتار شدهايم. مثل يك بمب شيميايي نامحسوس و بدون سروصدا عمل ميكند. فرض كنيد در محوطهيي يك بمب شيميايي بيفتد كه احدي نفهمد كه اين بمب در آنجا افتاد; ولي پس از هفت، هشت ساعت ببينند صورتها و دستهاي همه تاول زده است.
الان در مدرسهها و داخل خيابانها و جبههها و حوزههاي علميه و دانشگاههاي ما، ناگهان نشانههاي اين تهاجم تبليغي و فرهنگي را خواهيد ديد. الان مقداري هم آن را ميبينيد و بعدا هم بيشتر خواهد شد. يك كتاب چاپ ميشود، يك فيلم توليد ميشود و به صورت ويدئو داخل كشور ميآيد و زمينهي چنين تهاجمي را فراهم ميكند. ديشب يكي از آقايان ميگفت: وسايل كوچكي اختراع شده كه در آن، بيست فيلم ويدئويي به صورت ميكروفيلم ضبط ميشود و هر فردي ميتواند آن را لاي دكمهاش مخفي كند و به داخل كشور بياورد و بين جوانها توزيع كند!
هدف اين تهاجم با چنين ابعادي، اسلام و انقلاب و ما هستيم. البته، شكي نيست كه مقابله با اين تهاجم، پول و بودجه و امكانات و پشتيبانيهاي سياسي دولت را ميخواهد; اما دولت پول بدهد و پشتيباني بكند كه چه بشود؟ طبيعي است كه فكري پخش بشود. آن فكر كجا توليد خواهد شد؟ آيا آن هم در دولت است يا در حوزه؟ اينها انتظاراتي است كه از حوزه ميرود.
من، چهار انتظار را مطرح كردم كه حوزهي علميه پاسخگو باشد. حالا شما بفرماييد كه حوزه با شكل و سازماندهي كنوني، ميتواند پاسخگو باشد؟ پاسخ من منفي است. شما هم همين جواب را ميدهيد. من، خودم طلبه هستم و از حوزه منسلخ نيستم و حوزه را خوب ميشناسم و در آن بودم و زندگي كردم و درس خواندم و بعد هم بي ارتباط با حوزه نبودم. حوزههاي ما با وضع كنوني نميتواند آن انتظارات را پاسخ دهد; مگر در آن برنامهريزي شود و طرح نويني افكنده و دنبال گردد.
شما به عنوان نمايندگان طلاب، در اين مجموعه سهمي داريد; آن سهم را پيدا كنيد، ببينيد كجاست و آن را با كمال جديت انجام بدهيد. همان طور كه عرض كردم، در كنار مراجع و جامعهي مدرسين و هر كسي كه در اين قضيه ذيسهم است، سهم شما سهم وافري است. اين، آن مطلب اصلي است كه ميخواستم مطرح بكنم.
البته، يك چيز ديگر هم در اينجا وجود دارد و آن نقش حوزه ـ غير از جنبههاي فرهنگي ـ در ادارهي جامعه است. ما نبايد از نقش سياسي حوزه و شخصيتهاي حوزوي در ادارهي جامعه غافل شويم. اين، چيز مهمي است. شما بايد رهبران آيندهي انقلاب و كشور را در حوزه بسازيد و بپرورانيد و فراهم كنيد; شخصيتهايي كه بتوانند رئيس جمهور و وزير و نماينده و نظريهپرداز سياسي باشند. كما اين كه شما ملاحظه ميكنيد، بعد از پيروزي انقلاب، منهاي شخص شخيص امام بزرگوار ـ كه "لايعادله احد" ـ سهم و نقش معممان و متخرجان حوزه در ادارهي انقلاب و مسؤوليتپذيري در مسايل آن ـ چه در قانونگذاريش، چه در قضايش، چه در قوهي مجريهاش و چه در زمينههاي سياسيش ـ اگر نگوييم بيشتر است، اقلا نقشي برابر با غيرحوزويها داشتهاند. اينها، متخرجان قبل از انقلابند. به قول آن باغبان قديمي: كاشتند و خورديم، كاريم و خورند. حوزه، در اين مورد چه كرده و چه خواهد كرد؟ البته، در اين زمينه حوزه تلاشهاي خوبي داشته است و نميشود آن را منكر شد; اما مطمئنا كمتر از آن چيزي است كه لازم ميباشد.
من، توجه به اين طلبههاي جوان را به شما آقايان محترم كه بحمدالله از فضلا و برجستگان هستيد، توصيه ميكنم. اين طلاب جوان، خيلي مهمند. طلاب، محور ادارهي حوزه نيستند; اما در حقيقت محور اميدها و انرژيهاي بالفعل و بالقوهي حوزهاند. اگر طلبه نااميد شد، شما چيزي در دست نخواهيد داشت; مراجع هم چيزي نخواهند داشت. اين، نكتهي مهمي است. سعي بشود كه طلاب، مأيوس و مسألهدار نشوند. البته، اين نكته را نيز سفارش و خواهش بكنم كه نگذاريد مجموعهي شما، از حالت يك مجموعهي طلبگي و كاري خارج شود و به يك مجموعهي سياسي و خطي تبديل گردد. به شدت مراقبت كنيد كه اين طور نشود; چون واقعا چيز بدي است. حوزه، به وحدت احتياج دارد. شما حتي در درون خودتان، اختلافات داخل حوزه و اختلافات خطي و جرياني را حل كنيد.
همانطور كه در پيام چند روز پيش مطرح كردم و به عموم مردم توصيه نمودم، بخصوص به شما آقايان نيز توصيه ميكنم كه كوشش كنيد حسن ظن داشته باشيد. مضمون روايت هم همين است كه وقتي خير حاكم و غالب بر زمان است، آدم بايد حسن ظن داشته باشد و وقتي شر غالب است، انسان بايد سوء ظن داشته باشد. امروز، ديگر اسلام و خير غالب و حاكم است و حكومت و رهبري و دولت، اسلامي است. اگر چه در جامعه شر هم وجود دارد; اما غلبه و حاكميت با خير است. امروز، روز حسن ظن است.
من خواهش ميكنم كه گرايشهاي سوءظنگونه را رشد ندهيد. بهعنوان مثال، آن موردي را كه شايد مقداري هم به من بيارتباط نيست، عرض ميكنم: راضي نيستم كه به عنوان حمايت و اظهار لطف و محبت نسبت به من، بعضي از برادران بهاين مجموعه اعتراض كنند. هيچ كس نبايد بهعنوان حمايت و طرفداري از من، هيچگونه موضعگيرييي عليه كسي بكند. اگر كسي به من محبت و لطف دارد و واقعا ميخواهد از من جانبداري بكند، راهش اين نيست كه بايستد و بگويد كه مثلا چرا مراجع چنين كردند يا چرا جامعهي مدرسين چنان كرد يا چرا مجمع طلاب چنين كرد. بحمدالله ميانهي ما با مراجع بسيار خوب است. هميشه به مراجع ارادت داشتهايم; حالا هم همينطور است و ارتباطاتمان بسيار خوب ميباشد. با جامعهي مدرسين و قشرهاي گوناگون طلاب و جهتگيريها و جناحهاي مختلف سياسي هم ارتباطاتمان بسيار مستحكم و خوب است; يعني من با هيچ كس مسألهيي ندارم. بنابراين، تصور نشود كه حالا اگر مثلا فلان حرفي در جايي گفته شد يا فلان اظهاري ـ قولا يا كتبا ـ از كسي صادر گرديد، تعريض به من است و كسي به عنوان محبت به من، اعتراض و پرخاش كند و كسي را متهم نمايد. مطلقا نگذاريد كه در مجموعهتان و بلكه داخل حوزه، اين حرفها باب شود.
البته ـ همان طور كه در ابتدا هم اشاره كردم ـ نسبت به مسايل مربوط به حوزه، بههيچوجه خودم را غير مسؤول نميدانم. يعني وجدان طلبگي و وجدان مسؤوليت كنوني من، به هيچ وجه اجازه نميدهد كه مسألهي اهم اسلامي جامعه و كشورمان، يك مسألهي درجهي دو باشد. نخير، اين مسألهي مهم و درجهي يكي است. من خودم را نسبت به اين قضايا و نسبت به قم و آينده و ترتيباتش و هركاري كه شرعا بر عهدهي من باشد، مسؤول ميدانم و اگر تشخيص بدهم، انشاءالله انجام خواهم داد. به هر حال، غرض اين است كه مطلقا نگذاريد به بهانههاي گوناگون، در حوزه و داخل مجموعهتان، اين مشاجرات و حرفها راه پيدا كند.
والسلام عليكم و رحمهالله و برکاته