مريم سنگي
اميرالمؤمنين علي(ع) در دوران دشوار خلافت، عدالت حقيقي را بر كرسي قدرت نشاند و پرچم عدالتخواهي را بر فراز قله ايمان و اسلام برافراشت.
«فردوسي» داد را زيربناي سعادت و بهروزي اجتماعات بشري و مهمترين وسيله رهايي فرزند آدم از هر پليدي و تباهي ميداند. در انديشه «خواجه نصيرالدين طوسي»، اعتدال ميان سه قوه متباين «ناطقه»، «غضبيه» و «شهواني» از راههاي سعادت انسان معرفي ميشود. از ديدگاه «فارابي»، عدالت از فضيلت و حكمت ناشي ميشود.
در بين انديشمندان معاصر، «دكتر شريعتي» با طرح عدالت، شعار عرفان، برابري و آزادي را به عنوان سه نياز همزمان و ضروري انسان ميداند كه با يكديگر تعارضي ندارد و سعادت وي در گرو توجه به هر سه است. «شهيد مطهري» عدالت را به عنوان رعايت حقوق افراد و اعطاي حق به ذيحق دانسته و رعايت استحقاقها و اولويتها را شرط عدالت دانسته است. «امام خميني(ره)» بر نقش حكومت در اجراي عدالت تأكيد خاصي دارد و ضرورت تحقق عدالت اجتماعي در مقررات اسلامي را اصلح بودن زمامدار و شايستگي وي در امور معنوي (عالم بودن) و آگاه بودن و هشيار بودن در امور اجتماعي مسلمين دانستهاند و اساسا اجراي حدود و مقررات اسلامي را وسيله نيل به «عدالت اجتماعي» ميداند. اسلام در عين حال كه يك «ايدئولوژي» است و انسان را متعالي ميسازد و با ايجاد جامعه ميانه، الگويي مناسب براي مردم جهان ارائه ميكند، همچنين با ايجاد انقلاب اجتماعي به دنبال ساختن جامعهاي عاري از طبقات آزاد و استوار بر قسط و عدل با افرادي آگاه، آزاد و مسئول است.
(يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لايجرمنكم شنآن قوم علي ان لا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوي.)1
مبحث دشوار و پيچيده «عدالت»، سالهاي دراز و بلكه قرنهاي متمادي ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. با سيري در تاريخ دور ميتوان دريافت كه عدالت همواره مسألهاي بوده كه در تجلي آرمانهاي طلايي بشريت، ميدرخشيده است و اينگونه مينمايد كه دست يافتن به اساس عدالت و بر طبق عدالت صريح و عليگونه عمل كردن همواره دغدغه بشريت بوده است. جالب توجه است كه در ابتداي وارد شدن به دين مبين اسلام و مذهب تشيع ما با مسألهاي روبهرو هستيم و آن اعتقاد قلبي و غيرتقليدي به اصول دين است. حال اين اصول چيست كه بايد تحقيقي و نه تقليدي باشد؟ بايد بدان رسيد و همواره آن را مطمح نظر قرار داد؟
ابتدا توحيد مطرح ميشود؛ يعني يكتايي، يكتويي، خالص شدن براي او، به سوي او و ايمان آوردن به وحدانيت حضرت حق و سپس بلافاصله مبحث عدل پيش ميآيد؛ يعني كسي كه به توحيد و احديت حضرت ربوبيت اعتقاد دارد مستلزم اين است كه به اصل عدالت هم ايمان بياورد. حال اين عدالت، هم به ذات اقدس الهي مربوط ميشود و هم عدالتي است كه در جامعه بشري لحاظ ميشود. در هر صورت به طور كلي مؤمنِ معتقد به اسلام ميبايد با «عدالت» به معناي اعم آن آشنايي داشته، و آشنايي كه نه تقليدي بلكه كاملاً تحقيقي باشد. انسان به عنوان موجودي خداگونه كه روي زمين، سِمت «خليفة اللهي» را بر دوش دارد به اقتضاي فطرتش نميتواند و نبايد ظلم و جور را برتابد. بايد براي احياي عدل، اين واژه مقدس، در هر كجاي دنيا به پا خيزد. آيا اين كار دشوار و اين مسئوليت بزرگ برعهده ما، كه به اسلام ايمان داريم و به علي و عدل وي اعتقاد داريم، گذاشته نشده است؟
حضرت حق ميفرمايد:
«انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولاً.»2
ما بر آسمانها و زمين و كوههاي عالم عرض امانت كرديم، همه از تحمل آن خودداري و انديشه كردند تا انسان (ناتوان) بپذيرفت و انسان هم (در اداي امانت) بسيار ستمكار و نادان بود.
اين «امانت» چيست كه كائنات با تمامي عظمتش از قبول آن خودداري ميورزد و آدمي آن را ميپذيرد؟ البته هر مشرب فكري و مسلك عقيدتي آن را گونهاي تفسير كرده است؛ از جمله عرفا معتقدند كه اين امانت كه در دل آدمي به وديعه نهاده شده عشق است و آيا قبول مسئوليت انساني و در راه تحقق اهداف متعالي آدمي گام برداشتن جز با عشق و معرفت امكانپذير است؟
به قول خواجه عبداللّه انصاري «در اين راه مرد ميبايد بود و با دل پردرد بايد بود. عاشق بايد بيباك باشد اگرچه او را بيم هلاك باشد. عشق دردي است كه او را درمان نيست و كار عشق هرگز به دعا نيست».
اينگونه عشق ورزيدن به همنوع و به آزادي بشريت، عدالتخواهي را درپي ميآورد.
طبق آيه صريح قرآن كه ميفرمايد: «فطرة اللّه التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه»3 پس روي به جانب آيين پاك اسلام آور و از دين خدا، كه فطرت خلق را بر آن آفريده است، پيروي كن كه هيچ تغييري در خلقت خداوند نيست.
بنابر اين، عدالتخواهي، كمالجويي، زيباييطلبي و مانند آنها براساس فطرت الهي بنا شده و در درون هر انساني به وديعت نهاده شده است.
جرج جرداق در كتاب «الامام علي صوتُ العدالة الانسانيه» ميگويد: «اي روزگار! كاش ميتوانستي همه قدرتهايت و اي طبيعت كاش ميتوانستي همه استعدادهايت را در خلق يك انسان بزرگ، نبوغ بزرگ و قهرمان بزرگ جمع ميكردي و يك بار ديگر به جهان ما يك علي ديگر ميدادي».
پنج سال مبارزه علي با چهرههاي معروف اسلام براي تحقق عدالت و عدالت اجتماعي است. زيرا در اينجا مشرك نيست تا براي مكتب مبارزه شود؛ منافق و رند و مقدس مآب است كه علي بايد با اينها در جمل و صفين و نهروان بجنگد و در جمل از همه مشكلتر. در صفين قيافههاي شناخته شده و پليد بنياميه است كه با علي ميجنگد و در نهروان قيافههاي ناشناخته مقدس مآب مؤمن! اما در جمل كيست؟ عايشه امالمؤمنين است و طلحةالخير و زبير نواده عبدالمطلب؛ يعني بزرگترين شخصيتهاي اسلامي. اين مبارزه غيرقابل تحمل و تكاندهنده است؛ حتي براي پيرو علي كه همراه او به جنگ آمده است. يكي از آنان به عنوان اعتراض به او ميگويد: «اگر نصيحت كردي و به صلح دعوت كردي و زير بار نرفتند چه ميكني؟» علي پاسخ ميدهد كه با آنها ميجنگم. سرباز با تعجب ميپرسد كه حتي با امالمؤمنين و طلحه و زبير ميجنگي؟ مگر ممكن است كه اينها بر باطل باشند؟
علي در اينجا جملهاي دارد كه طه حسين ميگويد: «در زبان بشر از وقتي كه سخن گفتن پديد آمده است جملهاي به اين عظمت به وجود نيامده است».
آن جمله اين است كه ميگويد: «تو حق را به مرد ميسنجي يا مرد را به حق؟» حقيقت را از روي شخصيتها تشخيص ميدهي و يا شخصيتها را از روي حقيقت؟4
اينجاست كه عدالت اين چنين دشوار ميشود.
همين طلحه و زبير وقتي ميبينند در خلافت علي حتي نميتوانند به استانداري دو شهر اميد داشته باشند، نزد عايشه ميروند كه جنگ بهپا كنند. قبل از رفتن نزد علي ميآيند تا براي خارج شدن از شهر از او اجازه بگيرند. علي به آنها ميگويد كه ميدانم به كجا و براي چه كاري ميخواهيد برويد، اما برويد!
عجيب است! اين دو نفر ميخواهند از قلمرو حكومتش خارج شوند و از مرز بيرون بروند تا قيام مسلحانه عليه او راه بيندازند و بر رويش شمشير بكشند و بزرگترين توطئه زمان علي(ع) را درست كنند در عين حال علي به آنها ميگويد: «برويد!» چرا؟ براي اينكه اين دو نفر انسان هستند و اگر پيش از اينكه جرمي مرتكب شوند آنها را از رفتن منع كند آزادي آنها را كه حق هر انسان است سلب كرده است؛ آزادي سفر و آزادي مسكن و اگر اين آزاديها سلب شود قانوني به وجود ميآيد كه همه جباران و ستمگران تاريخ براي پايمال كردن آزادي افراد به علي متوسل ميشوند و به او استناد ميكنند.
به گفته جرج جرداق: «كجا هستند نويسندگان حقوق بشر تا حقوق بشر را در عمل بفهمند نه در سخنراني و خطبه و مراسم و سازمان ملل و يونسكو كه دروغند».5
علي، ميثم خرمافروش را، كه خرماهاي خوب را از بد جدا ميكند و به دو قيمت مختلف ميفروشد، ميبيند و برآشفته به او ميگويد: «چرا بندگان خدا را تقسيم ميكني؟!» آنگاه با دستهايش خرماهاي بد و خوب را مخلوط ميكند و ميگويد كه همه را با يك قيمت ميانگين بفروش؛ «يعني تساوي در مصرف» اساس عدالت در همه مكتبهاي عدالتخواه جهان؛6 همانگونه كه در نهجالبلاغه ميفرمايد: «پر و بالت را براي مردم بگستر و با چهره گشاده با آنان روبهرو شو. نرمش را نسبت به آنها نصبالعين خود گردان و در نگاه، اشاره، تحيت و درود ميان آنها مساوات را رعايت كن تا زورمندان در تبعيض طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نگردند.»7
در نامه 53 در نهجالبلاغه ميفرمايد: «تو به بهانه پرداختن به كارهاي بزرگ و مهم نميتواني در برباد دادن حقي هر چند ناچيز و ناديده گرفتن كارهاي هر چند كوچك عذر بياوري.»8
بدين ترتيب عدالت از ديدگاه علي(ع) بسيار حساس و مسئوليتساز است كه بايد براي احياي آن بهپا خاست و براي تحقق بخشيدن بدان از هيچ كوششي نبايد فروگذار كرد.
عدالتخواهي و كوشش براي به اجرا درآوردن اين مهم در سخن بزرگان و انديشمنداني چون حكيم فردوسي بهگونهاي بسيار برجسته مطرح ميشود. در فضاي روحاني كاخ شكوهمندي كه استاد توس به ياري انديشه و خيال و به انگيزه احساسات بشردوستانه و علايق ملي خود ـ به نامه شاهنامه ـ برپاي كرده است كاخي چنان استوار و مجلل كه از باد و باران زمانه و گردش روزگاران هرگز صدمه و گزندي نخواهد ديد و جاودانه سر بر آسمان افتخارات فرهنگي و ملي ايران زمين خواهد ساييد، دادگري و عدالتخواهي، صدرنشين اين كاخ پرجذبه و جلال است و ستمستيزي مشخصترين بعد اعتقادي و فكري معمار چيرهدست و فرزانه آن بهشمار ميرود.
در جهانبيني فردوسي، داد به منزله زيربناي سعادت و بهروزي اجتماعات بشري و مهمترين وسيله رهايي فرزند آدم از هر پليدي و تباهي معرفي شده است. به اعتقاد اين سخنسراي فرزانه، خداوند از بندگان خويش به جز داد دادن در كارها و مهرورزي به همنوع چيزي نخواسته است:
زيرا اگر عدل، حكمفرماي جوامع انساني شود و عدالت اجتماعي تحقق يابد، همه خوبيها و بركات و نعمتها و آباداني و فراخي زندگي و آرامش و صلح براي نوع انسان فراهم ميشود و چنانچه ستمگري بر دادگري و مردمي چيره گردد، سيهروزي و فقر و فساد بر اجتماعاتي كه پذيراي ستم گشتند و ظالم را در ظلمش مددكار شدند روي ميآورد و زمانه بر آنان سخت ميگيرد و سرانجام، ظلم چونان آتشي فروزان، خرمن هستي چنين مردمي را ميسوزاند و مستأصلشان ميكند.
در سراسر شاهنامه، موضوع ظلمستيزي و عدالتجويي به اقتضاي مباحث و رويدادهاي حماسي از زبان پادشاهان، وزيران و پهلوانان آرماني و مطلوب فردوسي چه در دورههاي اساطيري و پهلواني شاهنامه و بعضا در دوران تاريخي با تعابيري زيبا و آموزنده كه ابيات ذيل مشتي است از خروار آن حكمتها چنين اظهار شده است:
منوچهر در آغاز پادشاهياش، جهان را سراسر مژده ميدهد كه:
كيقباد به هنگام مرگ، كاووس كي را با چنين نصايح به دادگري و ظلمستيزي سفارش ميكند:
كيخسرو هنگامي كه گودرز، پهلوان نامي سپاه خود را به جنگ تورانيان ميفرستد به وي توصيه ميكند:
از ميان پادشاهان و سرداران دوران تاريخي اين منظومه، آرزوي بهرام گور درباره دادگستري و ستمستيزي اين است:
از خسرو انوشروان درباره لزوم دادگري پادشاه اينگونه سخنان و توصيهها برجاست:
حكيم فردوسي در شاهنامه ضمن تمثيلاتي آموزنده و داستانهايي جالب و آگاهيبخش، آفات ظلم و آثار سوئي كه به ستم و ستمگري مترتب است و مزايا و موهبات عدالت را به بهترين وجه، توجيه و تبيين ميفرمايد و خواننده را با توجهدادن به فرجام غمبار زندگي ستمكاران به تفكر وا ميدارد و به پرهيز از تعدي و تجاوز فرا ميخواند و نتيجه ميگيرد كه هرگاه ستمگري در ذهن رهبران جوامع راه يابد و بيداد، جاي داد را بگيرد، تأثير وصفي ظلم اين است كه جريان كارها از مجراي طبيعي آنها خارج ميگردد؛ خير و بركت از هر چيزي ميرود و فساد و تباهي آشكار ميشود.
اين انديشه و اعتقاد استاد توس درباره تأثير مثبت و منفي داد و بيداد، همگون با فكر و جهانبيني است كه در متون اسلامي چنين آمده است كه «چون نيت پادشاه از نيكي منحرف گردد، احوال زمانه فاسد و اوضاع روزگار تباه ميشود؛» چنانكه كلام صدق نظام امير مؤمنان علي(ع) بدان تصريح دارد: «اذا تغيرت نية السلطان فسد الزمان.»15
اصولاً انديشه ظلمستيزي و عدالتخواهي فردوسي، كه ركن اساسي بينش و جهانبيني سياسي ـ ديني او را تشكيل ميدهد، تركيبي از عناصر اعتقادي، آيين مزدايي و اساطيري زردشتي با معتقدات كهن قوم ايراني و عمدتا از اصل اعتقادي عدل است كه از اركان مذهب تشيع، كه كيش فردوسي است، نشأت ميگيرد.
بيگمان شخصيت حكيم فرزانه توس به واسطه اينكه تحت تأثير تعاليم عالي اسلامي و در سايه معارف قرآن و نهجالبلاغه پرورش يافته و از رسالت انبياي بزرگ الهي كه مبارزه با طواغيت و ائمه كفر و ظلم بوده است آگاهي دارد و از طرفي او كه به اينگونه حقايق بيان شده در قرآن درباه بيداد آشناست كه خداوند از فرجام بد ستمكاران با چنين آياتي ياد فرموده است:
«و لا تركنوا الي الذّين ظلموا فتمسكم النّار و ما لكم من دون اللّه من أولياء ثم لا تنصرون.»16
هرگز شما نبايد با ظالمان همدست و دوست شويد وگرنه آتش كيفر آنان در شما درخواهد گرفت و در آن حال، جز خدا هيچ كستان ياري نخواهد كرد.
يا: «و سيعلم الذّين ظلموا ايَّ منقلب ينقلبون.»17
كساني كه ستم روا ميدارند به زودي خواهند دانست به چه كيفرگاهي بازگشت ميكنند.
از سوي ديگر او با چنين توصيهها و دستورهايي از پيشوايان راستين اسلام آشنايي دارد و بدانها معتقد است كه فرمودهاند:
«اتّقوا دعوة المظلوم فانّها تصعد الي السّماء كانّها شرارة.»18
از نفرين مظلوم بترسيد كه چونان شعله آتش بر آسمان ميرود.
يا: «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.»19 دشمن ستمپيشه و يار مظلوم باشيد.
به طور كلي هدف فردوسي از توصيف ميدانهاي كارزار و شرح زورآزمايي دلاوران ايران با دشمنان اهرمن خويشان چيزي جز تحليل رازهاي زندگي شرافتمندانه و ارائه راه كمال و سعادت با رهتوشه نيكي، دانايي و دادگري نيست؛ زيرا شعار سراينده دادخواه حقيقتجويي چون استاد فرزانه توس كه ترجمان احساسات و آرزوهاي ملت خود نيز هست هميشه اين است كه:
همانطور كه قبلاً ذكر شد مسأله عدالتطلبي و عدالتخواهي، همواره ذهن انديشمندان را به خود مشغول كرده است تا به واسطه اين امر، روزي ظلم و جور بر ستمديدگان جاي خود را به عدالت اجتماعي و صفا و آرامش و امنيت بدهد.
اما در ميان اين فلاسفه و انديشمندان، فارابي، مهمترين مسألهاي را كه مورد بحث و بررسي قرار داده مسأله عدالت است. عدالت چيست؟ هدف مردم مدينه فاضله رسيدن به سعادت است. سعادت مطلق نه سعادت اعتباري. سعادت مطلق در تأمين رفاه و زندگي طبيعي است. زندگي كه براساس رفاه اجتماع باشد نه فرد، اصولاً رفاه جمع است و رفاه جمع تأمين نميشود مگر در تحت لواي رياست فاضله. رياست فاضله، رياستي است كه براساس عدالت باشد و عدالت از فضيلت و حكمت ناشي ميشود.
نزد مردم مدينه فاضله عدالت اين است كه همه به سعادت و كمال افضل خود برسند؛ همه زندگي كنند؛ همه به زندگي خود ادامه دهند؛ جنگ و ستيز از ميان برداشته شود؛ هر عضوي وظيفه خود را انجام دهد؛ لاجرم همه اعضا سالم ميمانند و به حيات و زندگي خود ادامه ميدهند. همه تابع يك رهبر و فرمانده باشند و آن فرمانده نيز مقهور اراده خود و عقل فعال باشد و حكيم و دانا و متصنف به اخلاق حميده باشد و هيچ عضوي از اعضاي جامعه به حقوق و وظايف ديگري تعدي نكند.
انسان علاوه بر اينكه موجودي طبيعي، و در بسياري از افعال و حركات و نيازها و خواستهاي خود تابع و مقهور طبيعت است، موجودي داراي قوه ناطقه و ادراك كليات و امتياز بين سعادت و شقاوت است.
اگر مميز عدالت، اين قوه باشد در اين صورت عدالت معني خاصي خواهد داشت و نظام افضل بين جامعه برقرار خواهد كرد. ولي اگر مميز عدالت، قواي طبيعي و حيواني انسان باشد، عدالت مفهوم و معني ديگري پيدا خواهد كرد كه طرز تفكر مردم مدينه جاهله و فاسقه بر اين روش است.
مردم مدينه فاضله گويند: عدالت اين است كه همه افراد انساني به زندگي خود ادامه دهند و در اين حكم از فرمان عقل و قوه ناطقه اطاعت كنند. مردم مدينه فاسقه گويند: «الحق لمن غلب» همانطور كه بناي موجودات طبيعي بر تضاد و ضديت و خصومت است و هر موجودي با موجودات ديگر در جدال و مبارزه است و خواهان نفي و طرد و محو موجودات ديگر است. در جهان انساني نيز عدالت همين است كه به انواع تغلبات و تقلبات و مكرها و حيلهها ديگران را محو و نابود كند تا خود زنده بماند و يا همه را برده و در استخدام خود قرار دهد تا در زندگي و بقاي او سودمند باشند.21
خواجه نصير توسي نيز از ديگر انديشمندان اسلامي در كتاب وزين «اخلاق ناصري» ميگويد: «اجناس فضايل كه همه بر آن اجتماع كردهاند چهار بود: حكمت، شجاعت، عفت و عدالت». پس سعادت يا جسماني بود يا نفساني، سعادت جسماني آنگاه كامل بود كه سع ادت نفساني با آن توأم گردد. نفس انساني را سه قوت متباين است: 1ـ قوت ناطقه 2ـ قوت غضبيه 3ـ قوت شهواني. هر يك اگر غالب آيد نفس انساني از اعتدال خارج شود. لاجرم اخلاق و رفتار او ناپسنديده شود و بايد همواره در حدّ اعتدال باشند: پس عدالت در اين مورد حد اعتدال نگه داشتن بود.22
بنابر اين خواجه نصير، عمدهترين دليل محقق شدن عدالت اجتماعي را در تصفيه اخلاق و تهذيب نفس ميداند؛ چه اگر آدمي اندرون خويش را از خبائث و زيادهطلبيها حفظ كند، قاعدتا هيچگاه حاضر به تعرّض كردن نسبت به حقوق ديگران نخواهد شد.
غزالي بر اين اعتقاد است كه همانطور كه بدن از آغاز كامل آفريده نشده و با پرورش و غذا، كمال مييابد، همچنين نفس آدمي نيز در آغاز ناقص ولي پذيراي كمال آفريده شده و كمال او به تربيت و تهذيب اخلاق و تغذيه به علم است.
سپس غزالي به «جمهوريت» افلاطون روي ميآورد و تقسيم قواي نفس را به سه قوه عاقله و غضبيه و شهويه از او اقتباس ميكند و مانند افلاطون ميگويد: «عدالت در توازن اين قواست. چنانكه زيبايي صورت به زيبايي چشم بدون زيبايي بيني و دهان و گونه تمام نميشود بلكه بايد همه از زيبايي برخوردار باشند تا زيبايي صورت كمال يابد، همچنين در باطن آدمي نيز چهار ركن است كه بايد همه از زيبايي برخوردار باشند و چون اين چهار ركن معتدل و متناسب گشتند، حسن خلق حاصل ميشود و اين چهار ركن عبارت است از: قوه علم، قوه غضب و قوه شهوت و قوه اعتدال ميان اين سه قوه.»
در عين حال كه غزالي نظريه فضايل اصلي چهارگانهاي را كه افلاطون نام «فضايل سقراطي» به آنها داده يعني حكمت و شجاعت و عفت و عدل اتخاذ كرده است، ميبينيم كه با ارسطو نيز همآواز شده و معتقد است فضيلت، حد وسط ميان دو حد متقابل است و ميگويد: «هر كس كه همه اين خصال در او به حدّ اعتدال باشد حسنالخلق است به طور مطلق و هر كس كه بعضي از اين صفات در او به حدّ اعتدال باشد نسبت به آن معني خاص داراي حسن خلق است؛ مثل كسي كه پارهاي از اجزاي صورتش زيبا باشد. حسن قوه غضبيه و اعتدال آن را شجاعت ميگويند، حسن قوه شهويه و اعتدال آن را عفت خوانند. اگر قوه غضبيه به جانب زيادت ميل نمود تهور خوانده شود و اگر به نقصان ميل كند جبن و سستي باشد و اگر شهوت به جانب زيادت ميل كند شره باشد و اگر به جانب نقصان ميل كند جمود بود. پس صفت پسنديده حد وسط باشد و فضيلت همان است و دو جانب افراط و تفريط هر دو مذمومند و رذيلت. اما عدل طرف زيادت و نقصان ندارد و نقطه مقابل آن جور است. اما حكمت چون در اغراض فاسده به كار رود و در اين امر جانب افراط پويد خبث باشد و جانب تفريط آن بلاهت و آنچه حد وسط است همان است كه شايسته عنوان حكمت باشد پس امهات و اصول اخلاق چهار است: حكمت و شجاعت و عفت و عدل.
مقصود از حكمت حالتي است براي نفس كه بدان در همه كارهاي اختياري، ثواب را از خطا تميز ميدهد و مقصود از عدالت حالتي است براي نفس و قوهاي است در آنكه غضب و شهوت را راه ميبرد و روا ميدارد تا بر مقتضاي حكمت باشند و ظهورشان به جا و به موقع بود و مقصود از شجاعت اين است كه قوه غضب در اعمالي كه انجام ميدهد منقاد عقل باشد و مقصود از عفت تأدب قوه شهوت است برحسب موازين عقل و شرع و از اعتدال اين چهار همه اخلاق جميله حاصل ميشود.»23
بدين ترتيب ميبينيم كه غزالي نيز همچون خواجه نصير توسي و فارابي رسيدن به كمال انساني را مرهون اعتدال در قواي سهگانه وجودي آدمي ميداند و انصافا كه اگر درون آدمي از رذايل پاك، و فضيلتها برجسته شود، رذيلتها يكي پس از ديگري از وجود آدمي رخت برميبندد و دل، آينهوار محل تجلي انوار حضرت باري تعالي قرار ميگيرد و پس از آن ديگر جهان شاهد بيعدالتيها، نامردميها و كژانديشيها نخواهد بود كه حضرت مولانا ميفرمايد: مادر بتها، بت نفس شماست.
اين بت نفس زماني كه شكسته شود تمامي مسائل و معضلات زندگي بشر امروز خود به خود حل ميشود. مسأله اين است كه بايد به آن معرفتشناسي رسيد و به معناي واقعي عدل واقف شد كه همانا وضع هر چيز در موضع حقيقي خويش است.
بنابر اين عدل، اساس حكومت و ظلم، آفت آن است. ولي عدل ثمره معرفت حقيقي است و ظلم ثمره جهل. فضيلت، خود، همگان را به احترام حقوق و قيام به وظايف خود وادار ميكند و چون چنين است مردم بايد براي وصول به اين حكومت فاضله با فضايل آشنا شوند.
در قرن معاصر با حضور بيعدالتيها و تضادهاي عميق طبقاتي در اجتماعات مختلف بشري آرا و نظريههاي گوناگوني از متفكران بزرگ اسلامي صادر ميشود.
در نظريه مرحوم شريعتي تحت عنوان «عرفان، برابري، آزادي» سه جريان تازه بعد از جنگ جهاني دوم مطرح ميشود:
جريان اول: جرياني معنوي در رابطه انسان، هستي و عرفان است كه آن رابطه عظيم را در جهانبيني انسان مطرح ميكند.
جريان دوم: در سوسياليسم و كمونيسم و در همه مكتبهايي عرض وجود ميكند كه درباره برابري انسان و نفي تضاد صحبت ميكند. اينها نقطه تنظيم رابطه طبقاتي دو گروه و دو قطب در متن يك جامعه: تنظيم رابطه دهقان و ارباب، سرمايهدار و كارگر و رابطه اجتماعي فكر ميكند؛ در صورتي كه عرفان، رابطه جهان و انسان و هستي را مطرح ميكند.
جريان سوم: اگزيستانسياليسم است كه ميگويد اين هر دو رابطه باز انسان را فراموش ميكنند و يا درگير با آن موضوع خارجي ميكنند؛ مسأله عدالت و سرمايهداري و جنگ سياسي و طبقاتي در سوسياليسم و رابطه غيبي و معنوي و امثال آن در عرفان. اما هر دو خود انسان را رها كردهاند، پس به خود انسان برگرديم و آن چيزي را كه هم مذهب و هم سوسياليسم ميخواهند از انسان بگيرند بچسبيم، بچسبيم به آن آزادي انساني.24
بنابر اين، اين سه جريان اساسي در سه كلمه خلاصه ميشود (كه همه جريانات ديگر بشري يا پرتند و يا فرع از همين سه اصلند) يكي عشق كه ريشه تجلي مكتبهاي عرفاني و مذهب هم جلوهاي از آن است. دوم عدالت مادي بين ملتها و طبقات در رابطه استعماري و رابطه استثماري داخلي و سوم اصالت وجود انسان به معناي تكيه كردن و برگشتن به درون ذاتي و نوعي ارزشهاي انساني و اعطا كردن اختيار و آزادي به خود «منِ» انساني براي رشد و كمال آن است.25
به هر حال اين سه جريان اساسي و واقعي و حقيقي در عمق خصلت انسان هست و اساس نياز وجود انسان است. بنابر اين كاملترين انسان يا مكتب كه ميخواهد انسان را به فلاح برساند، انسان و مكتبي است كه اين ابعاد اساسي را در خود داشته باشد و اگر نمونه بخواهيم، اسلام ارزشش در اين است كه روي هر سه بعد هماهنگ با هم تكيه ميكند: اسلام ريشه و روحش و جوهرش، عرفان است اما تكيهاش به مسأله عدالت اجتماعي است و سرنوشت ديگران و حتي سرنوشت فرد ديگر و ميگويد اگر يك فرد ديگر را زنده نگه داشتي و احيا كردي مانند اين است كه همه انسانها را احيا كردهاي و اگر يك فردي را كشتي مانند اين است كه همه انسانها را كشتهاي؛ يعني نسبت به رابطه من و ديگران اين اندازه حساسيت دارد و يا مسأله ربا كه يك امر اجتماعي و طبقاتي است به صورتي كه از رباخوار نفرت دارد و از مشرك و منافق ندارد. در اينجا تكيهاش به مسائل اجتماعي و رابطه من با جامعهاي است كه در آن زندگي ميكنم و نشان ميدهد كه به اين امر حساسيت دارد.26
بدين ترتيب بهزعم مرحوم شريعتي آشتي برقرار كردن بين عرفان، آزادي و برابري و ارج نهادن به اين سه عنصر اصلي در رشد و تعالي انسان باعث سعادتمند شدن بشريت خواهد شد و متذكر ميشود كه اسلام مخصوصا در مورد عدالت اجتماعي؛ يعني بهرهمند بودن تمامي انسانها از همه امكانات و برنامههايي كه ميتواند به آدمي رشد و تعالي فكري، فرهنگي، مادي و معنوي بدهد و احقاق حقوق انسانها و مجازات كردن افراد خطاكار براي حفظ سلامتي و تعادل جامعه، رهنمودهاي بسيار ارزندهاي دارد.
شهيد مطهري از اين ديدگاه به عدالت اجتماعي نگاه ميكند:
رعايت حقوق افراد و عطا كردن به هر ذي حق، حق او را و ظلم، پامال كردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق ديگران است. معني حقيقي عدالت اجتماعي بشري يعني عدالتي كه در قانون بشري بايد رعايت شود و افراد بشر بايد آن را محترم بشمارند همين معني است. اين عدالت متكي بر دو چيز است: يكي حقوق و اولويتها يعني افراد بشر نسبت به يكديگر و در مقايسه با يكديگر نوعي حقوق و اولويت پيدا ميكنند؛ مثلاً كسي كه با كار خود محصولي توليد ميكند، طبعا نوعي اولويت نسبت به آن محصول پيدا ميكند و منشأ اين اولويت كار و فعاليت اوست.
يكي ديگر خصوصيت ذاتي بشر است كه طوري آفريده شده كه در كارهاي خود الزاما نوعي انديشهها كه آنها را انديشههاي اعتباري ميناميم استخدام ميكند و با استفاده از آن انديشههاي اعتباري به عنوان «آلت فعل» به مقاصد طبيعي خود نائل ميگردد. آن انديشهها، يك سلسله انديشههاي «انشايي» است كه با «بايدها» مشخص ميشود؛ از آن جمله اين است كه براي اينكه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند «بايد» حقوق و اولويتها رعايت شود و اين است مفهوم عدالت بشري كه وجدان هر فرد آن را تأييد ميكند و نقطه مقابلش را كه ظلم ناميده ميشود محكوم ميسازد.27
مولانا در اين باره ميفرمايد:
مبحث عدالت اجتماعي از ديدگاه امام خميني(ره) با تأكيد بر صلاحيت زمامدار مطرح ميشود.
زمامدار بايد از كمال اعتقادي و اخلاقي برخوردار و عادل باشد و دامنش به معاصي آلوده نباشد. كسي كه ميخواهد حدود جاري كند يعني قانون جزاي اسلام را به مورد اجرا گذارد، متصدي بيتالمال و خرج و دخل مملكت شود و خداوند اختيار اداره بندگانش را به او بدهد بايد معصيت كار نباشد: «و لا ينال عهدي الظالمين» خداوند تبارك و تعالي به جائر چنين اختياري نميدهد.
زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمين، اخذ مالياتها و صرف صحيح آن و اجراي قانون جزاي عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزديكان خود را بر جامعه تحميل نمايد و بيتالمال مسلمين را صرف اغراض شخصي و هوسراني خويش كند.28
هدف بعثت انبيا به طور كلي اين است كه مردمان براساس روابط اجتماعي عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردانند و اين با تشكيل حكومت و اجراي احكام امكانپذير است. خواه، نبي خود موفق به تشكيل حكومت شود مانند رسول اكرم(ص) و خواه پيروانش پس از وي توفيق تشكيل حكومت و برقراري نظام عادلانه اجتماعي را پيدا كنند.29
فقط فقهاي عادلند كه احكام اسلام را اجرا كرده، نظامات آن را مستقر ميگردانند. اسلام، قانون را آلت و وسيله تحقق عدالت در جامعه ميداند. وسيله اصلاح اعتقادي و اخلاقي و تهذيب انسان ميداند. قانون براي اجرا و برقرار شدن نظم اجتماعي عادلانه به منظور پرورش انسان مهذب است.30
امام خميني با شاهد آوردن از سيره حضرت علي(ع) در زمان خلافت، عدالت را اينگونه تعريف ميكند:
امام وقتي ميشنود ارتش غارتگر معاويه، خلخال از پاي يك زن اهل ذمه درآوردهاند به قدري ناراحت ميشود و عواطفش چنان جريحهدار ميگردد كه در نطقي ميفرمايد: اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد قابل سرزنش نخواهد بود. با اين همه عاطفه روزي هم شمشير ميكشد و افراد مفسد را با كمال قدرت از پا درميآورد. معناي عدالت اين است.31
همانطور كه سعدي عليهالرحمه در گلستان ميفرمايد: «درشتي و نرمي به هم دربه است.»
امام خميني در مورد پياده كردن عدل اجتماعي بر پايه احكام و مقررات اسلام بر اصلح بودن زمامدار و شايستگي وي هم در امور معنوي (عالم بودن) و هم آگاه بودن و هشيار بودن در امور اجتماعي مسلمين (عدالت اجتماعي) تأكيد ميورزد و اساسا به اجرا درآمدن حدود و مقررات اسلامي و رسيدن به عدالت اجتماعي را مرهون تشكيل حكومت اسلامي ميداند و دو ويژگي زمامدار حكومت يعني عالم بودن و عادل بودن زمامدار بر ويژگيهاي ديگر ميچربد.
اين نكته در اينجا قابل توجه است كه در تمامي ديدگاههاي ذكر شده از هزار و چهارصد سال پيش تا كنون براي رسيدن به اهداف مذهبي ـ اجتماعي ـ سياسي ـ اقتصادي و... خودسازي و تهذيب نفس و كسب اخلاق حميده و صفات جميله ضروري مينمايد؛ يعني ابتدا وجود آدمي و درون انسان بايد از خبائث پاك شود تا بها دادن به خواستههاي ديگري و احترام به حقوق اجتماعي افراد كه در پارهاي موارد درگرو از دست دادن آزادي خود و يا نرسيدن به خواسته مطلوب خود است، در عين حال از خود گذشتگي داشته باشد تا ديگران هم حقوقشان محفوظ بماند و اين كار ميسر نميشود مگر اينكه ابتدا خودسازي، و سپس به مسايل مختلف پرداخته شود.
بدين ترتيب است كه ديگر در مدينه فاضله فارابي و خواجه نصير و... و جامعه اسلامي مسلمين ظلم و تعدي و تجاوز جايي ندارد و قلوب تمامي انسانها نسبت به يكديگر سرشار از رأفت و مهر است و اينگونه است كه اسلام بيش از اينكه براي عبادت شخصي افراد، ارزش قائل شود بر روابط اجتماعي حسنه و خداپسندانه تأكيد ميورزد.
بنابراين اسلام در عين حال كه يك «ايدئولوژي» است كه هم انسان متعالي ميسازد و هم «جامعه ميانهاي كه براي مردم جهان نمونه باشد» (وجعلناكم اُمة وسطا لتكونوا شهداء عليالناس و يكون الرسول عليكم شهيدا)32 انقلابي اجتماعي نيز هست براي ساختن جامعهاي بيطبقه،آزاد،استوار بر «قسط و عدل»، با افرادي آگاه، آزاد و مسئول.
10ـ همان، ص 60 19ـ نهجالبلاغه، صبحيصالح، ص 421 11ـ همان، ص 108 16ـ هود/13 12ـ شاهنامه، چاپ ژول مول، ج 3، ص 212 17ـ شعراء/227 13ـ همان، ج 6، ص 9 1ـ مائده/8 14ـ همان، ج 6، ص 81 15ـ ملا احمد نراقي، معراجالسعاده، چاپ سنگي، تهران 1332ه·· . ق، ص 157 18ـ نهجالبلاغه، مجموع كلمات قصار حضرت رسول(ص)، مترجم ابوالقاسم پاينده، چاپ سيزدهم، تهران، 1360 ش، ص 9 24ـ دينداري و آزادي، محمدتقي فاضلميبدي، ص 369ـ370 20ـ شاهنامه، چاپ ژول مول ـ ج 3 ـ ص 143 25ـ همان، ص 373 22ـ اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين توسي، ص 48 23ـ احياء علوم دين، امام محمد غزالي، ج 3، ص 47 27ـ عدال الهي، مرتضي مطهري، ص 62 29ـ همان، ص 89ـ90 21ـ انديشههاي اهل مدينه فاضله، فارابي، ص 49 26ـ دينداري و آزادي، محمدتقي فاضلميبدي، ص 378ـ379 28ـ ولايت فقيه (حكومت اسلامي)، آيتاللّه خميني، ص 61 2ـ احزاب/72 3ـ روم/30 30ـ همان، ص 94ـ95 32ـ بقره/143 31ـ همان، ص 11 4ـ علي(ع) ـ علي شريعتي، ص 148ـ149 5ـ همان، ص 151 6ـ همان، ص 152 7ـ نهجالبلاغه، فيضالاسلام، نامه 46، ص 976 8ـ نهجالبلاغه، فيضالاسلام، نامه 53، ص 1019 9ـ شاهنامه، چاپ ژول مول، ج 1، ص 19 منابع: 11ـ ترجمه و شرح نهجالبلاغه، فيضالاسلام، چاپ دوم، 1351، تهران 4ـ نميرم از اين پس كه من زندهام (مجموعه مقالات كنگره جهاني بزرگداشت فردوسي) ـ غلامرضا ستوده ـ انتشارات دانشگاه تهران ـ چاپ اول ـ 1374 ـ تهران 10ـ ولايت فقيه (حكومت اسلامي) ـ امام خميني ـ انتشارات اميركبير ـ 1360 ـ تهران 9ـ عدل الهي ـ مرتضي مطهري ـ انتشارات صدرا ـ چاپ دوم ـ 1361 ـ تهران 7ـ قرآن كريم ـ انتشارات صراطالنور ـ چاپ دوم ـ ترجمه استاد مهدي الهيقمشهاي ـ 1375 ـ تهران 8ـ دينداري و آزادي ـ محمدتقي فاضلمبيدي ـ انتشارات آفرينه ـ چاپ اول ـ 1378 ـ تهران 5ـ شاهنامه ـ چاپ ژول مول ـ انتشارات سازمان كتابهاي جيبي ـ 1345 ـ تهران 3ـ علي(ع) ـ علي شريعتي ـ نشر آمون ـ چاپ هشتم ـ 1377 ـ تهران 2ـ انديشههاي اهل مدينه فاضله ـ ابونصر فارابي ـ ترجمه و شرح سيد جعفر سجادي ـ انتشارات شوراي عالي فرهنگ و هنر ـ 1354 ـ تهران 1ـ تاريخ فلسفه در جهان اسلامي ـ حناالفاخوري ـ خليلالجر ـ ترجمه عبدالمحمد آيتي ـ انتشارات كتاب زمان با همكاري انتشارات فرانكلين ـ چاپ اول ـ 1355 ـ تهران 6ـ اسلام و حكومت ـ حسين شفايي ـ دفتر انتشارات اسلامي ـ چاپ اول ـ 1367 ـ قم