ولى انسان يگانه موجودى است كه از هر نظر بايد ساخته شود . عرض كردم كه طلا را بايد ساخت به آن صورتى كه از معدن استخراج مى شود قابل استفاده نيست نقره و آهن را هم بايد ساخت حيوان را هم بايد ساخت بايد اهلى كرد تربيت كرد ولى اين تفاوت هست كه طلا در طلا بودن خودش ديگر " ساخته شده " است نقره هم در نقره بودن خودش ساخته شده به وجود آمده است و همچنين اسب در اسب بودن خودش و گوسفند در گوسفند بودن خودش .
اينها به اصطلاح فيلسوفان از نظر " ماهيت " ساخته شده به دنيا آمده اند و از نظر كيفيت و كميت نياز به ساخته شدن دارند . طلا ماهيتش طلاست منتها يك زرگر عيارش را درست مى كند آن را پرداخت مى كند براق مى كند و امثال اينها ولى ديگر آهن نمى تواند در دست زرگر طلا شود طلا در دست زرگر نقره شود .
اينها از نظر ماهيت ساخته شده به دنيا آمده اند يعنى خلقت ماهيت آنها را ساخته است . اگر نياز به ساخته شدن دارند در كيفيت است . ولى انسان يگانه موجودى است كه حتى از نظر ماهيت هم ساخته و پرداخته به دنيا نيامده است و لهذا اين كه واقعيت انسان چه واقعيتى و ماهيت انسان چه ماهيتى باشد همه جور ممكن است از آب در بيايد همه جور ممكن است ساخته شود .
ممكن است انسان فرشته شود و صد درجه از فرشته بالاتر . ما چون لفظى بالاتر از فرشته نداريم مى گوييم فرشته . اگر از اين تعبير كسى به اشتباه نيفتد مى گويم :
" انسان ممكن است موجودى شود كه از خدا هم جدايى ندارد "
نمى گويم انسان خدا بشود
به قول حافظ :
قطره اى را مى گويد كه آرزوى اقيانوس شدن در آن هست . ممكن است همين انسان از هر موجودى كه شما تصورش را بكنيد منحطتر و پست تر شود يا صورتش صورت انسان يك سر و دو گوش پهن ناخن باشد و روى دو پا هم راه برود ولى واقعيتش مثلا يك گرگ و يا يك سگ باشد .