هدایت و ابعاد آن

مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

نسخه متنی -صفحه : 64/ 9
نمايش فراداده

(هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسوُلَهُ بِالْهُدَى وَ دينِ الْحَقِّ....)(43)

او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد.

هـدايـت تـشـريـعـى خـدا نـسـبت به انسان از همان آغاز پيدايش انسان بر روى زمين پديد آمد و تا آخرين لحظه حيات بشرى در روى زمين ادامه دارد.

اصول هدايت تشريعى در همه اديان آسمانى يكى است ، همانند : دعوت به توحيد، معاد ونبوت و اصـلاح اخـلاق و دسـتـور بـه دورى از رذايل و گناهان و تسليم و خضوع در برابر خداوند به وسـيـله انـجـام عـبـادات و وظـايـف شـرعـى . چـنـان كـه آيـه شـريـفـه ذيل نيز بدين معنا گويا مى باشد:

(شـَرَعَ لَكـُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي اءَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى اءَنْ اءَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ ....)(44)

آيـيـنـى را بـراى شـمـا تـشـريـع كرد كه به نوح توصيه كرده بود، و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه : دين را برپاداريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد!

تـفـاوت شـرايع تنها در فروع و جزئيات همچون تشريع عبادات خاص و در سطح بيان معارف الهـى بـوده كـه در هـر زمـان بـا تـوجـه بـه رشـد عـقـلانـى بـشر ميسر مى شده است . به همين دليـل در شـريـعـت اسـلام كـه خاتم شرايع و پيامبر آن خاتم پيامبران است ، آخرين و برترين هدايت تشريعى كه بشر توان و طاقت درك و تحمل آن را دارد، ابلاغ شده است .

ضرورت هدايت تشريعى

در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت سـؤ الى مـطـرح شـود كـه بـا وجـود هـدايـت تـكـويـنـى كـه خـداونـد مـتـعال براى به كمال رساندن همه موجودات و از جمله انسان در عالم خلقت قرار داده ، چه نيازى بـه هـدايـت تـشـريـعـى وجـود دارد؟ و بـه عـبـارت ديـگـر آيـا هـدايـت انـسـان كـه در سـايـه عقل عملى و الهامات فطرى به او صورت مى پذيرد براى هدايت او كافى نيست و نمى تواند او را به كمال مطلوبش سوق دهد؟ در پـاسـخ ايـن سـؤ ال بـايد گفت كه هر چند خداوند در هدايت تكوينى خويش انسان را به نعمت عـقـل مـزين كرده و همچنين فطرت الهى او را به گونه اى قرار داده كه حق جو و حق پذير است و در اعماق دل او ميل به خدا و پرستش او قرار دارد و الهام خوبى ها و بدى ها نيز به او شده است امـّا ايـن بـرخـوردارى نـمـى تـوانـد بـه طـور كـامـل هـادى انـسـان بـه سـوى كمال باشد، زيرا ؛ 1 ـ انـسـان بـا عـقـل و فـطـرت خـدادادى خـويـش كـليـات بـسـيـارى از مـسـائل را مـى فـهـمـد و مـى تـوانـد بـه اثـبـات آنـهـا نـيـز بـپـردازد، امـّا در عـيـن حـال از تـشـخـيـص جـزئيـات و تـفـصـيـل آنـهـا عـاجـز اسـت . بـه عـنـوان مـثـال در مـسـائل مـربـوط به خداشناسى ، وجود خداوند و خالق جهان هستى را اثبات مى كند و از درون خـويـش نـيـز بـه وجـود او مـعترف است ، امّا قادر به شناخت تك تك صفات و اسماى حسناى الهـى نـيـست ؛ در مورد معاد ، اصل ضرورت آن را مى يابد امّا قادر به توضيح پيرامون كيفيت ، مـواقـف و چـگونگى حضور انسان در جهان آخرت و صدها مساءله ديگر در اين باره نيست .

درباره وظـيفه انسان نسبت به خداوند و نعم او نيز درك مى كند كه بايد او را بپرستد و به شكر نعمت هـايـش بـپـردازد ولى نـحـوه پـرسـتـش و شـكـرگـزارى را نـمـى دانـد. در مـورد مـسـائل اخـلاقـى نـيـز كـليـات را درك مـى كـنـد، مـثـلا" مـى فـهـمـد كـه ظـلم قـبـيـح اسـت و عـدل زيـبـاسـت امـّادر تـشـخـيـص مصاديق ظلم و عدل به اشتباه مى افتد. نكته اساسى اين است كه انـسان براى رسيدن به كمال وجودى خود نمى تواند به صرف كليات اكتفا كند، بلكه محتاج به شناخت جزئيات است تا بتواند تا حدى