كند، در حاشيه آن صفحه كتاب نوشت : (( اين حديثى است كه مولايم امام زمان (عج ) مرا به آن خبر داده است )) عدّه اى از علما، همان خط را در حاشيه همان كتاب ديده اند. .(28)
نقل مى كنند: بعضى از علماى متعصّب ، كتابى در ردّ مذهب جعفرى نوشته بود و آن را براى مردم مى خواند و مردم را نسبت به مذهب تشيّع ، گمراه و بدبين مى نمود.
علاّمه حلّى تصميم گرفت به هر نحو ممكن ، آن كتاب را از وى به عنوان امانت بگيرد و پس از اطّلاع از مطالب آن ، رد آن را بنويسد ولى آن دانشمند سنّى ، آن كتاب را به هيچ كس نمى داد.
علاّمه حلّى ، مدّتى به عنوان شاگرد، به كلاس درس او رفت و ارتباط خود را با او گرم كرد و پس از ايّامى ، از او تقاضا كرد كه مدّتى آن كتاب را به عنوان امانت به وى بدهد. سرانجام او گفت : (( من نذر كردم كه اين كتاب را بيش از يك شب به احدى ندهم )) .
علاّمه فرصت را از دست نداد، به عنوان يك شب ، آن كتاب را از او گرفت و به خانه اش آورد و تصميم گرفت از روى آن كتاب تا آنجا كه امكان دارد، رونوشت بردارد مشغول نوشتن آن كتاب شد تا نصف شب فرا رسيد ناگهان شخصى در لباس مردم حجاز، در همان نصف شب (به عنوان مهمان ) بر علاّمه وارد شد و پس از احوالپرسى ، به علاّمه گفت : نوشتن اين كتاب را به من واگذار و تو خسته اى استراحت كن .
علاّمه قبول كرد و كتاب را در اختيار او گذاشت و به بستر رفت و خوابيد، پس از آنكه از خواب بيدار شد ديد كسى در خانه نيست و آن كتاب (با اينكه قطور بود) به طور معجزه آسايى ، تا آخر نوشته شده است و در پايان آن ، نام مقدّس امام زمان حضرت مهدى (عليه السلام ) امضا شده است ، فهميد كه آن شخص امام زمان (عليه السلام ) بوده و علاّمه را در اين كار كمك نموده است . .(29)
بعضى در مورد اين حكايت گفته اند: (( اين كتاب ، بسيار ضخيم بود كه رونويسى از آن ، يك سال يا بيشتر طول مى كشيد، علاّمه در آن يك شب ، چند صفحه از آن را نوشت و خسته شد، ناگهان مردى به قيافه مردم حجاز بر او وارد شد و سلام كرد و نشست و به علاّمه گفت : تو خط كشى كن و نوشتن را به من واگذار، علاّمه قبول كرد و به خط كشى مشغول شد و او مى نوشت ، اما بقدرى سريع مى نوشت كه علاّمه در خط كشى صفحات به او نمى رسيد، هنگامى كه صداى خروس در سحر آن شب بلند شد، علاّمه ديد همه كتاب تا آخر نوشته شده است )) . .(30)
علاّمه حِلّى پسرى داشت به نام محمّد، معروف به (( فخرالمحقّقين )) و فخرالدّين كه به راستى خلف صالح و نمونه اى شايسته از پدر بود، در دوران نوجوانى به مرحله اجتهاد رسيد و كتابهاى بسيارى تاءليف نمود و از مفاخر مراجع تقليد عصر خود گرديد، او از شاگردان برجسته پدرش بود و بعضى از كتابهاى پدرش را شرح كرد، مانند شرح تهذيب الاصول و شرح مبادى الاصول و ايضاح الفوائد فى شرح مشكلات القواعد و...
وى در شب بيستم جمادى الاولى سال 682 هجرى قمرى متولّد شد و در شب جمعه 25 جمادى الثّانيه سال 771 در سن 89 سالگى از دنيا رفت . .(31)
صاحب (( نخبة المقال )) در شعر خود مى گويد:
يعنى : (( فخرالمحقّقين ، فرزند فاضل (علاّمه حلّى ) است ، بعد از عمرى پربار و پرمهر، رحلتش آشكار شد )) .
واژه (( ذاع )) به حساب ابجد 771 مى باشد؛ و واژه (( ناحل )) 89 مى باشد، يعنى او در 89 سالگى به سال 771 هجرى قمرى ، رحلت كرد.
علاّمه حِلّى توجّه عميق به اين فرزند داشت و فوق العاده به او احترام مى كرد، بعضى از كتابهايش مانند قواعد، تذكرة الفقهاء و اَلْفين را به خاطر پاسخگويى به التماس فرزندش فخرالمحقّقين ، تاءليف كرده است تا آنجا كه علاّمه در مقدّمه كتاب تذكرة الفقهاء مى گويد: (( اين كتاب ، خلاصه اى از گفتار فقها در احكام است كه آن را تاءليف نمودم : اِجابةً لا لتماس اَحَبُّ الخلق اِلَىّ واَعَزُّهُم على وَلَدى محمّد اَيَّدَهُ اللّه تعالى بالسَّعادات و... ))