نمى گردند، شخصيت حقيقى خويش را با ثروت و قدرت مجازى مبادله مى كنند، به ثروتى دست يافته اند كه به قول امير بيان و امين رحمان على عليه السلام ، هرگز پايان نمى پذيرد : القناعه مال لاينفد ؛ (227) قناعت دارايى است كه نيست و نابود نمى شود.
اين جاست كه اويس قرنى شاگرد اميرالمومنين على عليه السلام ، در زندگانى خويش راه قناعت مى پويد و در سخنان خود از قناعت مى گويد و شرافت را در قناعت مى داند، و كسى به قله شرافت نرسد، مگر اين كه بر سر سفره قناعت بنشيند. به قول حافظ :
اويس مى گويد : و طلبت الراحه فوجدتها فى الزهد ؛ (229) آسايش و آسودگى را جتسجو كردم ، آن را در زهد و پارسايى يافتم .
انسان راحت طلب است ، در جستجوى آسودگى و آسايش به اين در و آن در مى زند و به اين جا و آن جا مى رود و استراحت او را سر حال نگه مى دارد، او قلبا به سكون و آرامش تمايل دارد، و از طرف ديگر ناآرامى او را عصيانى مى كند، و تب و تاب و رنج و تعب ، مطلوب او نيست .
آدمى نشستن را بر ايستادن ، دراز كشيدن را بر نشستن ، و خوابيدن را بر دراز كشيدن ترجيح مى دهد و توجيه مى كند كه براى جهد و كوشش بايد استراحت كرد و آرامش روحى داشت . اما انسان افسرده و بى قرار، گرفتار ناراحتى و نارضايتى است .
اويس قرنى نيز همانند همه انسانها، طالب راحتى و آسايش است ، او نيز قلبا تمايل به آسايش و آرامش دارد.
اما آسايش در چيست ؟ آيا در بيشتر داشتن است ؟ يا در كمتر داشتن ؟ كداميك از فقر و غنا خشنودى دل را تاءمين مى كند؟ و خرسندى درونى با چيز به دست مى آيد؟ اويس سوالات ما را در يك كلمه پاسخ مى دهد، او مى گويد : من به دنبال راحتى و آسودگى گشتم ، و آن را در زهد و پرهيزكارى يافتم .
آرى ، بايد مزرعه دل ، تشنگى كاشت ، انسانى كه تشنه و طالب نيست ، هرگز در زندگى كامياب نمى شود، آدمى بايد تشنه راحتى باشد و دشنه بر قلب ناراحتى فرو برد، و اين ممكن نيست مگر با زهد. البته بايد توجه داشت كه زهد عبارت از كار نكردن ، نداشتن ، نخوردن ، نياشاميدن ، نپوشيدن نيست ، بلكه زهد آن است كه انسان كوشش و مجاهده نمايد، نعمتهاى خداوندى را كسب كند، حتى بيشتر از نياز خويش كار و درآمد داشته باشد، ولى به دسترنج خود دل نبندد و گنج فراهم نكند، تمايل به دنيا و تعلق به مال و منال نداشته باشد، و از حرام دورى گزيند كه امام الزاهدين ، اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد : لا زهد كالزهد فى الحرام ؛ (230) هيچ پارسايى همانند بى رغبتى در حرام نيست . زاهد، افزون بر نياز خويش ، كسب و درآمد دارد، اما همه را براى خود نگه نمى دارد، بلكه از آنها به اندازه نياز استفاده مى كند و باقيمانده را در راه خدا انفاق كرده و ذخيره آخرت مى نمايد.
زهد بى رغبتى به دنياست ، ولى پرهيز و ستيز با نعمتهاى الهى نيست ، زاهد اسير دنيا و ديناپرستان نمى شود، او در كمال آزادگى و وارستگى زندگى مى كند و به قول اويس او آسايش را در زهد يافت . (231)
اويس قرنى مى گويد : و طلبت الفخر، فوجدته فى الفقر ؛ (232) فخر و افتخار را طلب كردم ، پس را در فقر و افتخار يافتم .
داشتن مايه افتخار است . داشتن مقام قدرت و ثروت ، عده اى را به وجد مى آورد و آنها ره به باتلاق فخر مى اندازد، داشتنى ها گروهى ره سرمست مى كند و آنان را به خاطر آن چه كه دارند، به طور تخيلى برترى مى بخشد : اين است خانه من ! اين است تجارتخانه من ! اين است ثروت من ! اين است نوكران و چاكران من ! و كيست كه همانند من ، خانه ، تجارتخانه ، ثروت و مكنت داشته باشد؟!
هركس كه به داشتنيهاى خود مغرور و به ثروتهاى خويش مسرور باشد، لحظه به لحظه از خدا دور و دورتر مى شود. اين جاست كه مال و ثروت بر انسان سلطه مى يابد و آدمى در بيراهه فخر فروشى گرفتار و سرگردان مى