و خود را بزرگ بشمارد،چه اين كمال ياكمالات، از كمالات ديگر باشد، و چه از كمالات عبودى باشد. و آنچه در اين مبحث بيشتر مورد نظر هست، همان كمالات عبودى است. به اين معنى كه سالك در مقام عبوديت خود را صاحب كمالات عبودى ببيند و حالات خوب و موفقيتهاى خود در سلوك، و مقامات ومنزلتها را ازخود بداند، و خود رادر ميدان عبوديت چيزى بشمارد و از خود راضى باشد و بر خود و بر موفقيتهاى خود ببالد، و بالاخره «خود» در ميان بيند. و اين همان چشم دوختن بر اسباب و علل است كه «خود» انسان هم از جمله آنهاست. و به تعبيرى، اين همان ديدن اسباب و علل، و ديدن «خود» در ميان، و غفلت نمودن ازمؤثر اصلى و فاعل حقيقى است. و اين همان «شرك» است.
(دفتر سوم مثنوى)
آن كس كه گرفتار «عجب» است، در حقيقت، دو گرفتارى دارد. اول اينكه عبادات و مجاهدات خود را چيزى در مقام عبوديت مىبيند و چنين مىپندارد كه قدمى در اين مقام برداشته است ومناسب ساحت قدس پروردگار خود مجاهدتى كرده است. دوم اينكه عبادات، مجاهدات، حالات سنيه، و موفقيتهاى عبودى را از خود مىبيند و خود را منشأ اين كمالات مىداند و چنين ميپندارد كه او خود اين عبادت راكرده و آن مجاهدت را انجام داده، و او خود اينحالت را رسيده و آن منزلت رانايل گشته است، و بالاخره چنين و چنان از خود اوست.
او در هر دو مورد به خطا افتاده و در جهل و بى خبرى است. نه عبادات و مجاهدات او مناسب ساحت قدس جناب اوست، و نه عبادات و حالات و موفقيتهاى عبودى او از خود اوست. هيچ عبادتى از هيچ عبادت كننداى اداء كننده حق عبوديت پروردگار نمىباشد، و هيچ عبادت و مجاهدت و موفقيتى از خود