خوف هستند، و به آيات پروردگار خويش ايمان دارند، و به خداى خود شريكى در پرستش قرار نمىدهند و از غير او طاعتى نمىبرند و به غير او دل نمىدهند، و آنچه را كه وظيفه عبودى آنان است انجام مىدهند، و با اين همه قلوب آنان ترسان است از اينكه بسوى پروردگار خويش مىروند و با او روبرو خواهند شد، آنان كه از چنين خصوصياتى برخوردارند، در خيرها و خوبيها مسارعت مىكنند، و بسوى خير و سعادت سبقت مىجويند».
اين آيات از تعظيم حق و بعبارتى، از تجليات صفات جلال براى بيداران، خبر مىدهد.
حضرت سيد الاولياء اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه در خصوص اصحاب پاك رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چنين مىفرمايد: «لقد رأيت أصحاب محمد صلى الله عليه و آله، فما أرى أحداً منكم يشبههم، لقد كانوا يصبحون شعثاً غبراً و قد باتوا سجداً و قياماً، يراوحون بين جباههم و خدودهم، و يقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم، كأن بين أعينهم ركب المعزى من طول سجودهم، اذا ذكر الله هملت أعينهم حتى تبل جيوبهم و مادوا كما يميد الشجر يوم الريح العاصف خوفاً من العقاب و رجاء للثواب»(جزء دوم شرح نهج البلاغه ميثم بحرانى، كلام 94).
يعنى «من اصحاب پيامبر را ديدم و كسى از شما را نمىبينم كه مانند ايشان باشد. آنان صبح مىكردند با سر و صورت غبار آلود و با موهاى پريشان و ژوليده، در حالى كه شب را بيدار بوده و با سجده و قيام به آخر برده و گاهى پيشانيها و گاهى صورتهاى خود را بر خاك مىنهادند. و به هنگام ياد قيامت و بازگشت، مانند اين بود كه روى آتش پارهها ايستادهاند. پيشانيهاى آنان بر اثر طول سجده همانند زانوهاى پينه بسته و تغيير كرده بزها بود. وقتى سخن از خداى متعال بميان مىآمد، از شدت خوف و نيز از وجد و شوق، چشمهايشان آنچنان اشك مىريخت كه گريبانهايشانتر مىگشت، و همانند درختى كه در برابر باد تند قرار بگيرد برخود مىلرزيدند».
دقت در اين بيان را به عهده ارباب ذوق مىگذاريم. اين، بيان آن حضرت و اشارات آن، و اين هم شما و تأمل شما.
(دفتر دوم مثنوى)
جامى در نفحات الانس از عارفى نقل مىكند كه: از وى پرسيدند كه مرد به چه داند كه وى بيدار است؟ گفت:
به آنكه چون حق را ياد كند از فرق تا قدمش از ياد كرد حق خبر داشته باشد.
چهارم: از آثار يقظه، شناخت بهتر نفس اماره است شناخت بهتر نفس اماره، و توجه به خطراتى كه از جانب آن مىآيد نيز از آثار يقظه و انتباه است. اين شناخت در عين اينكه از آثار يقظه محسوب مىگردد، در حقيقت كليد حل معماست و مشكل از همين رهگذر بايد حل شود. زيرا اصل مسئله همين است كه اين حقيقت براى يك سالك در ابتداى امر بصورت جدى و بعنوان يك واقعيت مسلم معلوم گردد كه مانع و حاجب بين او و بين خداى متعال همان «نفس» خود اوست و اصل حجب در آن خلاصه مىشود و اگر اين حجاب كه حجب را در بر دارد از ميان برخيزد، مشكل بر طرف شده و مقصود حاصل گرديده است.
اگر چه اين معنى به گوش همه مىخورد كه نفس انسان براى وى خطرها و هلاكتها مىآورد، و اگر چه همه