مبانی نظری تزکیه

محمد شجاعی

جلد 1 -صفحه : 490/ 337
نمايش فراداده

ايشان در آخر با جمله «فافهم» به تأمل عميق در مسئله، كه از مسائل عاليه توحيد است، توصيه و تأكيد مى‏نمايند.

مقام ذات را لفظ و عبارتى نيست

هيچ لفظ و كلمه‏اى، و هيچ بيان و عبارتى نيست كه بشود حقيقتاً به ذات غيبى اطلاق نمود، زيرا هر لفظ و هر كلمه‏اى، و هر بيان و هر عبارتى را بخواهيم به ذات غيبى اطلاق كنيم، و هر مفهومى از مفاهيم را در مقام ذات اعتبار نماييم، موجب «حد» و «تعين» در اين مقام خواهد بود، و اين مقام از هر حدى و از هر تعينى مبرا و منزه است، اگر چه تعينات مفهومى باشد. (دقت شود).

اطلاق كلمه «مقام» و «مرتبه» يا عناوين «مقام ذات» و «مرتبه ذات» و هر كلمه و عبارت ديگرى به ذات غيبى نيز از باب ضيق تعبير، و به صورت مجاز است، و همين طور است اطلاق كلمه «وجود»، وجود صرف»، «صرف وجود» و نظاير اينها از الفاظ و كلمات ديگر.

فكر، عقل، و وهم را به مقام ذات راهى نيست

نه فكر بدان مقام راه دارد، نه وهم، و نه كشف ارباب كشف و شهود. همه اينها از اين مقام قاصرند، و در اين ميدان كاملا عاجز. و اگر قدم پيش بگذارند، همه حيران گشته، و يا به ضلالت افتاده، و خطا بروند، و به حقيقت نرسند، و بلكه از آن دورتر شوند. به كنه ذات او به هيچ وجه راهى نيست؛ يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم ولا يحيطون به علماً. [1] به ذاتى كه هيچ گونه تعين ندارد، و بالاتر از هر حد و هر تعينى مى‏باشد، حتى تعين نداشتن هم قيد آن نيست، عقل و فكر، و وهم و ادراك چگونه مى‏تواند نايل گردد؟! و چگونه مى‏تواند به آن راه يابد؟!

ادراك، چه عقل، چه وهمى، و چه نوع ديگر، به آنچه متعين است راه دارد، نه به ذاتى كه از همه تعينها بالاتر است، و تعينها همه متأخر از آن، و بعد از آن، و مخلوق آن. (دقت شود).

اشاره را نيز بدان مقام راه نيست، چه اشاره حسى باشد، و چه اشاره ذهنى، چه اشاره عقلى باشد،و چه اشاره وهمى. به ذاتى كه تعين ندارد، چگونه مى‏توان اشاره نمود؟!.

به آنچه متعين است مى‏توان اشاره نمود، چه در اشاره حسى، و چه در اشاره ذهنى، و عقلى و وهمى.

«عبدالرحمن جامى» در «لوايح» در لايحه بيست و دوم مى‏گويد:

«موجود حقيقى يكى بيش نيست، و آن عين وجود حق و هستى مطلق است. امااو را مراتب بسيار است. اول: مرتبه لا تعين و عدم انحصار است، و اطلاق از هر قيد و اعتبار. و از اين حيثيت منزه است از اضافت نعوت و صفات، و مقدس است از دلالت الفاظ و لغات، نه نقل را در نعت جلال او زبان عبارت است، و نه عقل را به كنه كمال او مكان اشارت. هم ارباب كشف از ادراك حقيقتش در حجاب، و هم اصحاب علم از امتناع معرفتش در اضطراب.

غايت نشان از او بى نشانى است، و نهايت عرفان [1]. سوره طه، آيه 110.

وى حيرانى».

اگر مخلوق بخواهد به سوى «او» عروج كند، و بخواهد به «او» برسد، نهايت عروج و منتهاى سفرش به فنا در وجه او، يعنى به فنا در اسماء او كه تجليات ذات غيبى و متأخر از ذات است مى‏انجامد، و راهى به مقام ذات ندارد. كمال معرفت، و كمال نيل به «او» با فنا در وجه او، و در «جمع جمع» است.

«أحديت» آخرين منزل براى واصلان است ؛ و عنت الوجوه للحى القيوم. و در اين منزل همه رسوم خلقى بر چيده و منتفى است، و نام و نشانى باقى نيست، و در عين حال، فوز عظيمى است كه در وهم نيايد، و در عقل نگنجد.

آن منى و هستيت باشد حلال كه در او بينى صفات ذوالجلال (دفتر چهارم مثنوى)