گردد، و مشمول مغفرت شوى.
به گذشتهات هم نظر بينداز، و گذشته طولانى توأم با غفلت خويش را خوب در نظر خود مجسم كن. ببين چگونه عمرى را با روى گردانى از حضرت معبود گذراندهاى، و جناب او را فراموش كرده، و از او بكلى غافل بودهاى. شب و روز، و همه اوقات خويش را با ياد اين و آن، و در فكر و ذكر اين و آن سپرى كرده، و با اين وصف، دعوت بندگى هم مىكردهاى، و ورد زبان تو در صبح و شام اين بوده است كه: «اياك نعبد»!! و نيز، هميشه مىگفتهاى كه: «لاالهالا الله»!!.
نمىخواهم در اين باب گفتنيها را بگويم كه مثنوى هفتاد من كاغذ شود، و علاوه بر آن، حق مطلب هم آنچنان كه هست، ادا نگردد، زيرا كه بسيارى از حقايق و دقايق اين باب به عبارت نيابد، و در محدوده مفاهيم ذهنيه نگنجد، حقايقى كه سالك صادق خود آنها را مىيابد، و دقايقى كه محب طالب خود آنها را مىفهمد ،و تو نيز، اگر از اهل صدق و طلب باشى، و خوب فكر بكنى، آنها را خواهى يافت، و خواهى فهميد كه چه بوده، چه گذشته، و يا با غفلت مداوم در طول سالهاى عمر چه خسران و فضيحتى كسب گرديده است؟!.
هر چه در جوانب امر به فكر و تأمل بپردازى، حقيقتهاى بسيارتلخ براى تو روشن خواهد شد، و وظيفه خود را در استغفار سنگينتر خواهى ديد.
پس فكر كن، تا فرصت از دست نرفته به استغفار بپرداز، و تا عمر دارى طلب مغفرت كن، و در اين امر مسامحه نكن. در ضمن بپرهيز از اينكه استغفارت، استغفار صورى و بى روح باشد. مىدانى كه روح و جان استغفار، ندامت جانكاه صادقانه، اصرار، مسكنت، و گريه و تضرع است.
(دفتر پنجم مثنوى)
براساس امر هشتم از امور و وظايف اين مرتبه از مراقبه، آنچنان كه در جاى خود توضيح داده شد، بر «اوراد» لازم مداومت مىكنى. دانستهاى كه اين نيز يكى از وظايف عبودى، و از جمله امورى است كه سالك را مسامحه در آن جايز نيست، و ترك آن، يا سستى در آن به جاى خود و در مرتبه خود تقصير و خطاست.
به اين حقيقت تا حدى رسيدهاى كه اين از شئون بندگى به معنى كلمه است كه حضرت معبود هميشه بنده را «ورد زبان» باشد، آن هم به اشكال گوناگون، و در هر مقامى به شكل. گاهى از وصف حضرت احدى گويد، جمال و كمال او بشمارد، مدح و تمجيد او كند، و به حمد و ثناى او بپردازد. گاهى از قدس او گويد، تنزيه او كند، و به تسبيح او روى آورد. گاهى از جلال و عظمت او گويد، و اوصاف حضرت كبريايى بشمارد. و نيز، به حكم فقر و طلب، وبه حكم خوف و رجا، گاهى در پيشگاه او عرض طاعت و محبت كند، از حب قلبى و دردمندى خويش گويد، و گاهى از قصور و تقصير خود گفته، معذرت خواسته، اظهار ندامت كرده، و عفو مغفرت خواهد. و در هر كدام از اين حالات هم جناب او را با اسم مناسب، و با صفتى از صفات او ياد كند. و بالاخره، چيزى جز او «ورد زبان» براى وى نباشد.
دقت در آيات و روايات، و در نمازها، تسبيحات، اذكار، اوراد، و دعاهايى كه دستور داده شده است، چه واجب باشد، و چه مستحب، و نيز، تأمل در حالات حضرات معصومين صلوات الله عليهم، به وضوح ما را به اين حقيقت هدايت مىكند. و اين معنى در اصل، به نكته توحيد، به سر عشق، و به رمز عبوديت بر مىگردد كه اهل آن مىدانند، و صاحبان آن مىفهمند.
چه بايد كرد كه اين سه موضوع، يعنى نكته توحيد، سر عشق و طلب، و رمز عبوديت، و در يك جمله، معنى بندگى و حقيقت آن براى اكثر مردم ناشناخته مانده، و بلكه به شكل ديگرى فهميده شده است كه از واقعيت امر بسيار دور مىباشد، و در بعضى موارد هم ناصحيح و به عكس؟!.