در مرحله دوم، خودى بايد از طريق نگهدارى رغبتها و جلوگيرى از شهوات و مقاصد و هدفهايى كه دارد، حالت ثابت و مستقرى از فشار و محروميت را تحمل كند، تا اينكه مقام خلود و جاويدانى را احراز كند.
مبناى اين فلسفه ايمان قوى انسان به دو وجهه اولوسيون، يعنى تكامل و ترقى، است و آن دو وجهه عبارتند از:
آزادى شخصى و جاويدانى شخصى.
اولوسيون، يا سير تكامل چگونه بايد تحصيل شود؟
از طريق تقويت كردن شخصيت.
انسان بايد از تمام وسايلى كه موجب تقويت شخصيت وى مىشود استفاده كند و از آنچه محتملاً باعث تضعيف شخصيت اوست احتراز كند. آنگاه ملاحظه خواهد شد كه مطالعه عواملى كه موجب تقويت خودى يا ذات بشرى مىشود، تا چه حد اهمّيّت دارد.
به عقيده اقبال، اين عوامل عبارتند از:
1. عشق؛
2. فقر، يعنى بىاعتنايى مطلق به پاداشهايى كه جهان مىدهد؛
3. غيرت؛
4. تحمل و بردبارى (تلرانس)؛
5. كسب حلال، يعنى از راه مشروع زندگى كردن؛
6. شركت كردن در فعاليتهاى خلاقه.
براى تشريح و توصيف ماهيت عوامل سابقالذكر توضيحات ذيل ضرورت دارد.
در نظر اقبال مدلول عشق، بالاتر از آن است كه مفهوم اين كلمه فقط براى شخص موجب حصول لذت و مسرتى شود. به عقيده وى، عشق عبارت از روحى است كه جهان راتجدد مىبخشد؛ و اين روح داراى چنان معنا و خاصيتى است كه بايد عقيده پيچيده حيرت و سرگشتگى را بگشايد و در حكم پادزهرى است كه همه امراض بشرى را علاج مىكند.
اقبال ضمن نامهاى كه به پروفسور نيكلسون نگاشته چنين مىنويسد:
‹‹ اين كلمه به معناى وسيعى به كار برده شده و به معنى ميل و آرزوى بلعيدن و به خود جذب كردن است. عاليترين و راقيترين شكل اين معنى عبارت است از ايجاد ارزشها و ايدهآلها و كوشش در تحقق دادن به آنها. عشق، عاشق و معشوق را از يكديگر مشخص مىسازد. ››
شايد نزديكترين مفهوم عشق در منطق اقبال همان مفهوم عشق شاعر و صوفى بزرگ شرق، مولانا رومى، باشد.
اقبال رابطه بين عشق و خودى را در اين اشعار تشريح كرده است كه مىگويد: