مفخر شرق

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

نسخه متنی -صفحه : 238/ 123
نمايش فراداده

در مرحله دوم، خودى بايد از طريق نگهدارى رغبتها و جلوگيرى از شهوات و مقاصد و هدفهايى كه دارد، حالت ثابت و مستقرى از فشار و محروميت را تحمل كند، تا اينكه مقام خلود و جاويدانى را احراز كند.

مبناى اين فلسفه ايمان قوى انسان به دو وجهه اولوسيون، يعنى تكامل و ترقى، است و آن دو وجهه عبارتند از:

آزادى شخصى و جاويدانى شخصى.

اولوسيون، يا سير تكامل چگونه بايد تحصيل شود؟

از طريق تقويت كردن شخصيت.

انسان بايد از تمام وسايلى كه موجب تقويت شخصيت وى مى‏شود استفاده كند و از آنچه محتملاً باعث تضعيف شخصيت اوست احتراز كند. آن‏گاه ملاحظه خواهد شد كه مطالعه عواملى كه موجب تقويت خودى يا ذات بشرى مى‏شود، تا چه حد اهمّيّت دارد.

به عقيده اقبال، اين عوامل عبارتند از:

1. عشق؛

2. فقر، يعنى بى‏اعتنايى مطلق به پاداش‏هايى كه جهان مى‏دهد؛

3. غيرت؛

4. تحمل و بردبارى (تلرانس)؛

5. كسب حلال، يعنى از راه مشروع زندگى كردن؛

6. شركت كردن در فعاليتهاى خلاقه.

براى تشريح و توصيف ماهيت عوامل سابق‏الذكر توضيحات ذيل ضرورت دارد.

1.عشق

در نظر اقبال مدلول عشق، بالاتر از آن است كه مفهوم اين كلمه فقط براى شخص موجب حصول لذت و مسرتى شود. به عقيده وى، عشق عبارت از روحى است كه جهان راتجدد مى‏بخشد؛ و اين روح داراى چنان معنا و خاصيتى است كه بايد عقيده پيچيده حيرت و سرگشتگى را بگشايد و در حكم پادزهرى است كه همه امراض بشرى را علاج مى‏كند.

اقبال ضمن نامه‏اى كه به پروفسور نيكلسون نگاشته چنين مى‏نويسد:

‹‹ اين كلمه به معناى وسيعى به كار برده شده و به معنى ميل و آرزوى بلعيدن و به خود جذب كردن است. عاليترين و راقيترين شكل اين معنى عبارت است از ايجاد ارزشها و ايده‏آلها و كوشش در تحقق دادن به آنها. عشق، عاشق و معشوق را از يكديگر مشخص مى‏سازد. ››

شايد نزديكترين مفهوم عشق در منطق اقبال همان مفهوم عشق شاعر و صوفى بزرگ شرق، مولانا رومى، باشد.

اقبال رابطه بين عشق و خودى را در اين اشعار تشريح كرده است كه مى‏گويد:


  • نقطه نورى كه نام او خودى است از محبت مى‏شود، پاينده‏تر از محبت اشتعال جوهرش فطرت او آتش افروزد ز عشق از نگاه عشق خارا شق شود عشق حق، آخر سراپا حق شود

  • زير خاك ما شرار زندگى است زنده‏تر، سوزنده‏تر، پاينده‏تر ارتقاى ممكنات مضمرش عالم افروزى بياموزد ز عشق عشق حق، آخر سراپا حق شود عشق حق، آخر سراپا حق شود