مفخر شرق

غلامرضا سعیدی؛ هادی خسروشاهی

نسخه متنی -صفحه : 238/ 135
نمايش فراداده

حالا نمى‏دانم در شخصيت اقبال كدام بيشتر تأثير داشته ولى آنچه مسلم است نورمحمّد، كه حقّا پسرش از دعايش نورمحمّد شده است، مردى بسيار معتقد و مادرش هم زنى پاك طينت و محجّبه بود.

در تاريخ زندگى اقبال مى‏خوانيم كه نورمحمّد كاسب بود و سرمايه چندانى نداشت. وى روزهاى جمعه دانشمندان و افاضل شهر را به منزلش دعوت مى‏كرد تا بحثهاى علمى كنند و اقبال در دوره ابتدايى در اين مكتب حاضر مى‏شد.

اين بهره‏ها را برد، از تربيت پدر و مادر هم بهره‏هاى كافى گرفت و ذاتش را هم خدا مى‏داند كه چقدر عالى بود. ميرسيّد، كه حكيمى بود و از بزرگترين استادهاى مدرسه‏اى كه اقبال در آنجا تحصيل مى‏كرد به شما مى‏رفت، شخصيت بسيار جليل و مهذبى داشت و اقبال تحت‏تأثير او قرار گرفته بود.

همان روزهايى كه دوره تحصيلات متوسطه را مى‏گذراند اقبال آشنايى مختصرى به زبان عربى پيدا كرده بود و به توصيه پدرش هر روز صبح مشغول تلاوت قرآن مى‏شد.

روزى پدرش از در اتاق او مى‏گذرد و مى‏گويد:

‹‹ اقبال چه مى‏خوانى؟ ››

اقبال مى‏گويد:

‹‹ قرآن مى‏خوانم و اجراى امر شما مى‏كنم. ››

پدرش مى‏گويد:

‹‹ خوب مى‏كنى قرآن مى‏خوانى و خيلى ممنون هستم كه حرف مرا گوش كردى ولى خواهشى دارم و آن اين است  كه قرآن را آنچنان بخوان كه گويى بر تو نازل شده است و با تو حرف مى‏زند. ››

مقول قول نباشد، نوشته‏اند اين نصيحت پدر در شخصيت اقبال تأثير بسزايى داشت زيرا وقتى شعشعه شخصيت اقبال در قاره هند منعكس شد، سيّد سليمان ندوى، بزرگترين شخصيت علمى پاكستان كه آن وقت رئيس ندوةالعماء بود در لكنهو، با اشتياق تمام براى ديدار اقبال به لاهور آمد.

وقتى كه به ملاقات او نايل شد گفت:

‹‹ من اين سفر را صرفاً براى ديدار شما كردم و يك مطلب دارم كه آن مرا به ديدار شما فرستاده است. ››

اقبال گفت:

‹‹ بفرماييد. ››  گفت:

‹‹ من و امثال من چهل يا پنجاه سال بيشتر در قرآن و حديث و معلومات اسلامى كار مى‏كنيم، ولى هيچ وقت نتوانستيم مقام و موقعيت تو را احراز كنيم و به نسبتى كه تو مسلّط شدى و خود را در دل پير و جوان مسلمان جا كردى ما نتوانسته‏ايم، كارى نيز از ما ساخته نيست. سرّ اين چه باشد؟ ››

اقبال تعارفى كرد. او اصرار كرد كه حقيقت را بگو.

اقبال گفت:

‹‹ اگر شخصيت من و نغمه‏ها و سرودهاى من اثرى داشته باشد، قطعاً به اين دليل است كه حرف پدرم را گوش كردم و قرآن را طورى خواندم كه گويى با من حرف مى‏زند، در مسافرت، به هنگام تحصيل در كمبريج و مونيخ، در زمستان و تابستان. ››

به هر حال اين بود سرّ شخصيت و گوشه‏اى از تربيت اوّليه اقبال كه به اين مرحله رسيد.

ولى استاد سيّد ابوالحسن ندوى كه از بهترين شخصيتهاى جهان اسلام است طى چند كنفرانسى كه در قاهره و دمشق داده بود درباره خصوصيات اقبال صحبت كرد و اظهار نمود يكى از اسرار شخصيت اقبال، سحرخيزى او بود. اقبال مكرر گفته است كه من هرچه دارم از سحرخيزى دارم. به دليل اشعارى كه بعداً سرود اما من در فارسى آن را نيافتم، ولى گويا در زبان اردو باشد.

سيّد ابوالحسن گويد اقبال در مناجاتهايش گفته است:

‹‹ خدايا هرچه دارم و هرچه مى‏خواهى بگير ولى سوز و آه سحرى را از من مگير. خدايا از تو مى‏خواهم كه به جوانان مسلمان اين شور را بدهى تا آنها نيز از بركت قرآن برخوردار شوند. ››

به هر حال اينها گوشه‏اى از مقدمات شخصيت اقبال بود البته آقايان استفاضه فرمودند كه اقبال به چه كيفيت تمدن مهلك غرب را مورد انتقاد قرار داد.

در ذيل يكى از سروده‏هاى او را تحت عنوان ‹‹ تمدن فرنگ ›› كه از ديوان او رونويسى كرده‏ام شاهد مى‏آورم.


  • نوا از سينه مرغ چمن برد به اين مكتب، به اين دانش چه نازى كه نان در كف نداد و جان ز تن برد

  • ز خون لاله آن سوز كهن برد كه نان در كف نداد و جان ز تن برد كه نان در كف نداد و جان ز تن برد