محمد بن على بن حسين بن مقله معروف به ابن مقله كاتب در دربار خلفاى عباسى چون المقتدر بالله و القاهر بالله و الراضى بالله در پست وزارت مشغول خدمت بود تا اينكه به در خواست محمد ابن رائق كه از مخالفين ابن مقله بود به امر الراضى بالله دست راست او را بريدند. او براى بريده شدن دستش نوحه و گريه مى كرد و مى گفت : افسوس كه عمرى با اين دست در دربار خلفا خدمت كردم و با همين دست دو دفعه قرآن را از اول تا آخر نوشتم در آخر آن را قطع كردند چنانچه دست دزد را قطع مى كنند، الراضى بالله از اين كار پشيمان شد و ابن قله را آزاد كرد و طبيب دست او را معالجه كرد و ابن مقله دوباره از خليفه خواست كه او را به وزارت بپذيرد و مى گفت : قطع دست مانع وزارت نمى شود. او قلمرا بر بازوى خود مى بست و مى نوشت تا اينكه بجكم تركى وارد بغداد شد او كه از هواداران ابن رائق بود امر كرد زبان ابن مقله را نيز بريدند و حبس كردند. ابن مقله را اشعارى است در شرح حال خود و مرثيه اى براى دستش گفته است منجمله اين شعر است :
مى گويد: من به خاطر دنيا دينم را به خلفا فروختم و آنها پس از گرفتن دينم مرا از دنيا نيز محروم كردند. تا توانائى داشتم در حراست جان آنها كوشش كردم ولى آنها جان مرا حفظ نكردند. وقتى دست نباشد ديگر زندگى لذتى ندارد. اى زندگى چون دست راست من از من جداست پس تو نيز از من جدا شو.(157)