مبدا و معاد

مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

نسخه متنی -صفحه : 51/ 30
نمايش فراداده

بيند.

و همچنين مى داند كه حتى از تصميم هاى او باخبرند و بر آنچه از دلش مى گذرند، آگاهند:

(وَ لَقـَدْ خـَلَقـْنـَا الاِْنـْسـانَ وَ نـَعـْلَمُ مـا تـُوَسـْوِسُ بـِهِ نـَفـْسـُهُ وَ نـَحـْنُ اءَقـْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)( 87)

بـه راسـتـى كـه انـسـان را آفـريـديـم و بـه آنچه نفس او وسوسه مى كند، آگاهيم و ما از رگ گردنش به او نزديكتريم .

بنابراين ، آن كس كه به عالم آخرت و روز پاداش و جزا ايمان دارد و خود را در پيشگاه خداوند مـسـؤ ول مـى دانـد، هـمـواره مـراقـب خويشتن است تا پاى از حريم قانون و برنامه الهى فراتر نگذارد و از مسير عدالت منحرف نشود. نهان و آشكارش يكسان است و هميشه و همه جا حقوق و حدود مردم را ارج مى نهد و مى كوشد كه لحظه اى از حقيقت دور نشود و همواره بر محور حق سير كند.

دلايل اثبات معاد

1 ـ عدالت خداوند

در مـيـان آفريدگان ، انسان داراى ويژگى (اختيار) است . از اين رو، بسا كه از آزادى و اختيار خـود بـه بـدى بـهـره بـرد و از عـمل به فرامين الهى روى برگرداند و به حقوق ديگران به ويژه يتيمان ، ناتوانان و بيچارگان دست دراز كند و حتى با پيامبران و مؤ منان نيز به مبارزه برخيزد.

سرانجام روزى فرا مى رسد كه ستمگر و ستمديده ، مؤ من و كافر، هر دو مى ميرند، درحالى كه مـؤ مـن ، پـاداش اعـمـالش را نـگـرفـتـه و كـافـر بـه كـيـفـر كـردارش نـرسـيـده اسـت ، و حـق پـايـمـال شـده مـظـلوم نـيـز از سـتـمـگـر گـرفـتـه نـشـده اسـت . حال اگر پس از اين جهان ، جهانى ديگر به نام (آخرت ) در پيش نباشد كه هر كس نتيجه بدى و خوبى كردار خود را ببيند، آيا با عدالت خداوند سازگار است ؟!

پـس ، عـدالت خـداونـد ايجاب مى كند كه از پس امروز، فردايى باشد، تا هر كس نتايج تلخ و شـيـريـن اعـمال خود را بنگرد و پاداش و كيفرى شايسته ببيند. خداى بزرگ در قرآن كريم مى فرمايد:

(اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّارِ)( 88)

آيا پرهيزگاران را همچون فاجران قرار مى دهيم ؟!

يـعـنـى چـنـيـن نـيـسـت كه آنان برابر باشند و البته نابرابرى آنان در دنيا آشكار نمى شود ونـاگـزيـر بـايـد قـيـامـتـى بـاشـد كـه تـفـاوت آنـان در دادگـاه عدل الهى نمود يابد.

2 ـ حكمت خداوند

حـكـمـت خـداى حـكـيـم اقـتضا مى كند كه مرگ ، پايان زندگى نباشد؛ زيرا در اين صورت ، كار خداوند كار كوزه گرى را مى ماند كه كوزه ها را از صبح تا شام مى سازد و پس از خشك شدن ، بر زمين مى كوبد و خرد مى كند.

خدا انسان را آفريده و از ناتوانى به توانايى ، و از نادانى به دانايى رسانيده است و چون انـسـان بـه كـمال دنيايى دست مى يابد، او را هلاك مى سازد. اما آيا با اين مرگ همه چيز پايان مـى پـذيرد؟ اگر چنين باشد، خردمندانه و حكيمانه نيست . حكيمانه اين است كه اگر انسان امكان تـعـالى و تـكـامـلى بـيشتر دارد، بسترش براى او فراهم گردد، و انسان بدان دست يابد و با مرگ ، نيست و نابود نشود.

3 ـ جاويدان طلبى انسان

حسّ بقا و ميل به ماندن ، يك درخواست فطرى در وجود انسان است . همه انسان ها زندگى را دوست دارنـد و مى خواهند باشند، و زندگى آنان با مرگ پايان نپذيرد و دستخوش نيستى و نابودى نشود. از اين رو، انسان ها از يك سو بنابر اقتضاى فطرتشان از مرگ مى گريزند و از سوى ديـگـر بـراى مـانـدن و جـاويـدان شـدن دسـت بـه كـوشـش مـى زنـنـد. بـه عـنـوان مـثـال ، آنـان مـى كـوشـنـد خـانـه هـايـى مـحـكـم و بـنـاهـايـى اسـتـوار و مـانـدنـى بـسـازنـد، و مـال و ثـروتـى فراوان بيندوزند و از بيمارى هاى جسمى به دور باشند. اين بدان معناست كه جـاويـدان طـلبـى و حـسّ بـقـا، جـزو خـواسـتـه هـاى درونـى انـسـان اسـت و از فـطـرت اصيل او سرچشمه مى گيرد.

وجـود هـر امـر فـطرى ، دليل بر وجود متعلق آن در خارج است . با توجه به اين كه اين جهان و موجوداتش ،