فريضه ارزشمند (امر به معروف و نهى از منكر) ضامن اجراى احكام اسلام و بقاى شريعت آسمانى است .
حاكمان بنى اميه بر اثر بى تفاوتى مردم ، سرنوشت كشور اسلامى را دركف گرفتند و بـه دلخـواه خـود، در ديـن و ثروت و جان مردم دست بردند، و آن گاه كه تصميم گرفتند بـا خـليـفـه راسـتـيـن پـيامبر اسلام (ص ) بجنگند، نه تنها مردم با آنان مخالفت نكردند، بـلكـه بـه يـارى نيز شتافتند و امام حسين (ع ) را كه براى نهى از منكر برخاسته بود، با بدترين وضع به قتل رساندند.
اگـر بـگـويـيـم مـهـمـتـريـن عـامـلى كـه درطـول تـاريـخ سبب گمراهى و انحراف و جنايت و خيانت آدميان گشته ، (رياست طلبى ) بوده است ، سخن به گزاف نگفته ايم . نخستين نافرمانى ، هنگامى از آفريدگان سرزد كـه مـخـلوقـى گردنكش و جاه طلب به نام ابليس در برابر جايگاه والا و شايسته اى كه خداوند به حضرت آدم بخشيده بود، حسادت ورزيد و آن را براى خويش طلبيد.
هـمـه مـسـتـكـبـران و طاغوتيان ، از جمله بنى اميه و نوكرانشان به اين بيمارى كشنده مبتلا بودند و انديشه و كردار و گفتارشان تحت تاءثير آن بوده است .
نـقـل اسـت عـمـر بـن سـعـد پـيـش از رخـداد كـربـلا، حـكـم ولايـت رى را از عبيدالله گرفته بـود.وقـتى امام حسين (ع ) و يارانش به كربلا رسيدند، عبيدالله ، عمر را خواست و به او گـفـت :
(نـخـسـت به كربلا برو و كار حسين (ع ) را يكسره كن و سپس به سر كار خويش برو.)
عمر گفت : (مرا از رويارويى با حسين (ع ) معذور دار.)
عبيدالله گفت : (اگر حكم رى را پـس دهـى ، تـو را مـعـاف مـى كنم .)
عمر سعد يك روز مهلت خواست تا در اين باره انديشه و رايزنى كند. از قضا با هر كس به رايزنى پرداخت ، او را از رفتن به كربلا نـهى كرد.
عمر سعد سپس نزد عبيدالله رفت و گفت :
(خبر ولايت من بر رى ميان مردم پخش شـده و درست نيست كه من بدان جا نروم .)
عبيدالله ، كه گويا از روحيّات عمر آگاه بود، گـفـت :
(تـنـهـا در يـك صورت به ولايت رى مى رسى و آن جنگ با حسين (ع ) است .)
عمر سـعـد چـون پاى فشارى عبيدالله را ديد، پذيرفت كه براى رسيدن به حكومت رى ، خون پـاك حسين (ع ) را بريزد.(164)
چنين روحيّه اى در بيشتر فرماندهان و كارگزاران يزيد به چشم مى خورد كه در منابع تاريخى ، از آن سخن رفته است .
يكى از وظايف مسلمانان ، بيزارى از دشمنان خدا و دوستى با خـدا و اوليـاى اوسـت كـه آن را (تـبـرّى و تولّى ) مى گويند. بنابر اين وظيفه دينى ، مـسـلمـانـان بـايـد در مـوضـعـگـيـرى هـاى سـيـاسـى ـ اجـتـمـاعـى خـود، هـمـواره اصـل دشـمن داشتن و دوستى كردن براى خدا را در نظر گيرند و روابط فردى و اجتماعى خـود را بـر مـحـور آن تنظيم كنند.
قرآن مجيد در چند سوره بارها از (تبرّى ) سخن گفته (165)و در آيـاتـى پـرشـمار، با واژه هاى (حبّ)، (ودّ)، (ولايت ) و مانند آن ، از تـولّى يـادكـرده است .
امام صادق (ع ) نيز در سخنى ژرف ، اين فريضه الهى را با دين برابر دانسته ، مى فرمايد:
هَلِ الدّينُ اِلا الْحُبُّ وَ الْبُغضُ(166)
آيا دين ، چيزى جز دوستى و دشمنى [براى خدا] ست ؟!
با اين همه ، اين اصل ارزشمند، از دهه هاى دوم و سوم هجرى به بعد فراموش شد و بلكه مـى توان گفت ، مردم به عكس آن عمل كردند؛ به دشمنان خدا و اسلام و پيامبر(ص ) ، دست يـارى و دوسـتـى دادنـد و بـا ديـن خـدا و عـتـرت پـيامبر(ص ) و مؤ منان راستين به دشمنى پرداختند و عاشورا نقطه اوج اين رفتار نابخردانه است .
حـادثـه عاشورا نشان داد كه ارزش هاى اخلاقى جامعه به گونه اى چشمگير كاهش يافته است و عموم مردم به پيروى از حاكمان فاسد به ضد ارزش ها روى آورده اند.
بـى بـنـد و بـارى اخـلاقى در حكومت هاى ستمگر ابعادى پر دامنه دارد و بى شمار است . آنـچـه در زيـر مـى آيـد، تـنـها گوشه اى از مفاسد آن روزگار است كه بايد از آن عبرت گرفت .