قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

گردآورنده: عمران علیزاده

نسخه متنی -صفحه : 80/ 21
نمايش فراداده

اساس بقدرى گستاخ بود كه عمر بن خطاب او را از نقل حديث ممنوع نمود، و مورد اعتراض عايشه يكى ديگر از حديث سازان ) و عثمان و على عليه السلام واقع شد، در سال 57 -59 از دنيا رفت ، وليد بن عقبه حاكم مدينه بر او نماز خواند.

43 - خدا على را رحمت كند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حسين بن على عليه السلام وارد مجلس معاويه شد، عبدالله بن زبير و ابو سعيد عقيل هم آنجا بودند، معاوبه رو به امام حسن كرد و گفت : على بزرگ بود يا زبير؟ امام حسن فرمود: سنشان نزديك بود، على از زبير بزرگ بود، خدا على را رحمت كند، ابن زبير گفت : خدا زبير را رحمت كند، امام حسن تبسم كرد و چيزى نگفت .

ابو سعيد گفت : حرف على و زبير رانزن ، على مردم را به كارى دعوت كرد كه خودش رئيس و در سركار بود، و مردم از او پيروى كردند، زبير مردم را به كارى دعوت كرد كه زنى در راءس آن بود، چون دو لشگر بهم رسيدند زبير فرار كرد، و صبر ننمود كه حق آشكار شود و باطل از بين برود، مرد كوچكى با او ملاقات كرد -(منظور ابن جرموز است ) او را كشته سرش را پيش على برد.

ولى على مانند پسر عمويش رسول اكرم براه خود ادامه داد و برنگشت ، خدا على را رحمت نكند، ابن زبير گفت : اگر غير از تو (منظورش امام حسن بود) اين سخنان را ميگفت جوابش را ميدادم ، ابو سعيد گفت : كسى كه باو كنايه ميزنى به تو توجه و اعتنا ندارد.

مدرك

? العقد الفريد ج 4 ص 14.

زبير بن عوام از اصحاب و عمه زاده رسول اكرم و برادرزاده خديجه بود، در پانزده سالگى چهارمين يا پنجمين نفر بود كه اسلام آورد به حبشه سپس به مدينه مهاجرت نمود، در تمام جنگهاى پيامبر شركت داشت ، پس از رحلت رسول اكرم از طرفداران على عليه السلام و مخالفين عثمان بود، در خلافت عثمان هفت نفر از صحابه به موقع مرگ زبير را وصى خود نمودند، زبير يكى از برپا نمايندگان جنگ جمل بود، در دهم جمادى الثانيه سال 36 هجرى در اثرتذكر على عليه السلام از جنگ كناره گرفته بطرف منزلش ‍ ميرفت كه بدست ابن جرموز كشته شد، موقع مرگ 66 يا 67 سال داشت .

44 - نام مقدس محمد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيش از رسول اكرم با نام مقدس (( محمد غير از سه نفر ناميده نشده بود پدران آن سه نفر به طمع رسيدن فرزندانشان بمقام نبوت آنها را محمد ناميدند، آنها عبارتند از: محمد بن سفيان مجاشعى جد جد فرزدق ، محمد بن احيحة بن حلاج برادر مادرى جناب عبدالمطلب ، محمد بن حمران بن ربيعه پدران اين سه نفر مهمان پادشاهى شدند كه از كتاب اول اطلاع داشت ، وى از نام و بعثت رسول اكرم به ايشان صحبت كرد، موقع مسافرت اين سه نفر همسران آنها حامله بودند، آنها در دل خود نذر كردند كه اگر فرزندشان پسر باشد نامش را محمد بگذارند، لذابه نذر خود عمل كرده و نام پسران خود را (( محمد )) گذاشتند.

مدرك

وفيات الاعيان ج 5 ص 148.

45 - تو رديف بزرگان نيستى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وائل بن حجر بن ربيعه از بزرگان حضرموت ، و پدارنش از پادشاهان آنجا بودند، وائل در مدينه شرفياب خدمت رسول اكرم شد، حضرت او را احترام بسيار نمود، عباى خود را روى زمين پهن كرده وائل را روى آن نشانيد، و قطعه زمينى به او بخشيد، معاويه را ماءمور نمود كه با او رفته زمين را به او معرفى كند.

روز بسيار گرم بود، معاويه با پاى عريان پشت سر شتر وائل ميرفت ريگهاى داغ پاى او را ناراحت كرد به وائل گفت : مرا هم سوار رديف خود كن ، وائل گفت : تو لايق آن نيستى كه رديف بزرگان شوى ، كفشهايت را بده