قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

گردآورنده: عمران علیزاده

نسخه متنی -صفحه : 80/ 66
نمايش فراداده

مرد گفت : آشكارا بهتر است : من از نزد خانواده ام با بصيرت بيرون آمده و در اين جنگ شركت كردم و يقين داشتم كه اهل شام گمراه هستند و باطل ، و ما حق هستيم ، تا شب گذشته فرارسيد، موذن ما در اذان گفت :

(( اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله )) موذن آنها نيز همانرا گفت ، ما نماز خوانديم و ايشان نيز مانند ما نماز خواندند، ما دعا كرديم و ايشان نيز مانند ما دعا كردند، ما قرآن خوانديم و ايشان هم قرآن خواندند، با ديدن اين وضع شك بر دلم مستولى شد و شب را با ناراحتى بسر آورده ، صبح پيش اميرالمومنين رفته وضع خود را معروض داشتم ، فرمود: آيا عمار را ملاقات كردى ؟ گفتم : نه ، فرمود: پس پيش او برو و هرچه گفت : از او پيروى كن ، لذا پيش تو آمدم .

عمار گفت : اين پرچم سياه را كه مقابل من است ميشناسى ؟ آن پرچم عمروعاص است ، در خدمت رسول خدا سه بار با صاحب آن جنگيده ام و اين بار چهارم است كه اين بارش بهتر از بارهاى قبلى نيست كه بدتر و ظالمانه تر است .

آيا در جنگ بدر و احد و حنين شركت داشتى ؟ و يا كسى از پدرات شركت داشتند كه جريان آنها را بتو نقل كنند؟ گفت : نه ، عمار گفت : مراكز پرچمهاى ما مراكز پرچمهاى آنها مراكز پرچمهاى كفار است (پرچمهاى ما امروز در دست كسانى است كه است كه پرچم رسول خدا در دست آنها بود، و پرچم رسول خدا در دست آنها بود، و پرچم آنها در دست پرچمداران اهل شرك است ) اين سپاه بزرگ را كه در اطراف معويه مى بينى بخدا قسم دوست ميدارم كه همه آنها يكنفر بودند و بدست من ميدادند كه در آنوقت سر او را بريده و قطعه قطعه ميكردم ، بخدا سوگند كه خون همه آنها از خون گنجشكى حلال تر است ، آيا خون گنجشك حرام است ؟ مرد گفت : نه ، حلال است ، عمار گفت : خون آنها هم همانطور است ، آيا ترا روشن كردم ؟ گفت : بلى .

مرد خواست برود عمار گفت : ايشان مار بقدرى با شمشير ميكوبند كه اشخاص باطل گويند: اگر اينها حق نبودند برما غلبه نميكردند، بخدا قسم در دست ايشان باندازه خاشاكى كه چشم را ناراحت ميكند چيزى از حق نيست ، اگر ما را درهم كوبند و تا نخلستانهاى شهر هجر فرارى دهند باز هم يقين دارم كه ما حقيم و ايشان باطلند.

مدرك

كتاب وقعه صفين ص 320

174 - قرآنها را بر نيزه ها زدند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

تميم بن حذيم گويد: در جنگ صفين يك روز صبح ديديم جلو صفهاى سپاه شام چيزهائى مانند پرچم نمايان شد، چون هوا روشن شد ديديم قرآنها را سر نيزه ها بلند كرده اند، قرآن مسجد اعظم شام با به سه نيزه بسته اند و ده نفر آنها را حمل ميكنند، با يكصد قرآن جلو سپاه اسلام ايستاده و فرياد زدند: اى گروه عرب خدا را در نظر بگيريد و درباره زنان و دختران فكر كنيد، اگر شما از بين رفتيد جواب روم و ترك را كه خواهد داد، خدا را در نظر داشته باشيد درباره دينتان ، اين كتاب خدا است كه ميان ما و شما حكم ميباشد.

على عليه السلام گفت : خدايا تو ميدانى كه ايشان قرآن را اراده نكرده اند، ميان ما و ايشان خودت حكومت كن ، در ميان اصحاب على عليه السلام اختلاف بروز كرد: عده اى گفتند: بايد جنگيد، و عده ديگر گفتند: ما را به كتاب خدا دعوت مى كنند بايد به حكمت راضى شويم و جنگ حلال نيست .

مدرك

كتاب وقعه صفين ص 478

175 - مالك اشتر و شيوخ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

چون اهل شام قرآنها رابه سر نيزه ها زدند على عليه السلام فرمود: اى بندگان خدا من بر حق ترين فردم كه بدعوت كتاب خدا لبيك گفته است ، ولى معاويه و عمروعاص و ابن معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سرح اصحاب دين و قرآن نيستند، من ايشانرا بيش از شما ميشناسم ، در بزرگى و كودكى با آنها زندگى كرده ام بدترين كودكان بودند و بدترين مردانند.