آن بود كه مردم را نسبت به خودشان خوشبين كنند . البته از سياست بى اطلاع و ابله و نادان بودند .
كارشان اين بود يك وقتى خليفه پيش آنها برود و آنها چيزى بگويند خليفه دلش بشكند و گريه كند و اين آقا معروف شود . كه بله مثلا عمرابن ابى به خليفه چهار كلمه حرف زد خليفه هم دلش شكست و گريه كرد . و اسم او در دهانها بپيچد . بهترين آنها كه در نوع چهارم ميتوان قرار داد آنهايى بودند كه در مدارس و در مراكز علمى سرگرم بحث و مباحثه و علميات و اينها بودند . يكى ميگفت قرآن از ازل خلق شده ديگرى ميگفت نه خير بعدا خلق شده . يكى ميگفت جبر درست است ديگرى ميگفت تفويض درست است . سر اين مسائل بحث و داد و بيداد ميشد . عده اى به طرفدارى اولى و عده اى به طرفدارى دومى دعوا ميكردند حتى در مواردى به خونريزى هم ميكشيد . اين افراد خوب آن دوره بودند كه نه سرگرم سياست بودند ( سياست هاى پليد ) و نه سرگرم ميگسارى و نامجويى آدمهاى ابلهى هم نبودند بلكه آدمهايى بودند عالم منتهى عالمانى به كلى جدا از همه جريانات زندگى كه نام هفت هشت نفر از اين علماى معروف و سرشناس زمان امام صادق و امام باقر عليهم السلام را در اين نوشته برده ام . قرآن و حديث كه مى بايست نهال معرفت و خصلتهاى نيك را زنده و بارور بدارد