(( انيس )) آن حضرت ، فرق و تفاوت روشنى مى بيند چرا كه حتى كافر و منافق ، چه رسد به كسى كه عمل نيك و بد را به هم مى آميزد آن حضرت را مى ديده و با او مجالست مى كرده است . اما مصاحبى بوده است كه اعمال صالحه اش او را شايسته و لايق مصاحبت پيامبر اكرم - هم در دنيا و هم در آخرت - كرده است .
اين ديدگاه و برداشت با آنچه كه نزد پاره اى مردم مشهور و شايع است سازگار نيست كه مى گويند (( صحابى )) كسى است كه در سن تميز و در حال اسلام پيامبر - صلى الله عليه و آله - را ديده باشد، تا آنجا كه گفته اند اگر مرتد شود (( صحابى )) بودن او از ميان مى رود و چون به اسلام بازگردد (( صحابيت )) او نيز مى گردد چيزى كه درباره طليحة بن خويلد گفته اند.
تاريخ نشان دهنده اينست كه (( سلمان )) مواضع و كارهايى حائز اهميت بسيار داشته است : در ماجراى سقيفه بنى ساعده كه پيامد و نتيجه آن اين بود كه على رغم تاءكيدهاى رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - بر اين كه پس از او على ولى امر مسلمين است خلافت به صاحب شرعى آن امير المؤ منين على - عليه السلام - نرسيده موضع مخالف داشت .
علاوه بر اين : از جانب خليفه دوم عمر بن خطاب والى (( مدائن )) شد و سالهاى متمادى والى آن جا بود تا اين كه وفات يافت - رحمت خدا بر او.
او موظف شد موضع بناى (( كوفه )) را انتخاب كند، انتخاب كرد و در آن موضع دو ركعت نماز خواند و دعايى خواند.(89)
و همو حفر خندق در اطراف مدينه را مطرح ساخت و پيشنهاد كرد.(90) و گفته اند وقتى ديد نقطه اى از خندق تنگ و باريك است و سواره دشمن مى تواند از روى آن پرش كند دستور داد آن قسمت را فراخ كنند تا مشركين راه نفوذى پيدا نكنند.(91)
و پيامبر - صلى الله عليه و آله - بر فراز شهر (( طائف )) منجنيقى نصب فرمود كه سلمان آن را ساخت و گفته شده كه نصب منجنيق نيز به اشاره و پيشنهاد سلمان بوده است . (92) و در جنگهاى مسلمانان شركت جسته بعض سرزمينها را به تصرف درآورد.(93) و مسلمانها او را به فرماندهى لشگر انتخاب كرده ، دعوت و تبليغ اهل فارس را بر عهده او قرار دادند.(94) پس خداوند رحمتش كند و در گسترده ترين منزلها و بهترين غرفه هاى بهشتى جايش دهد كه او ولى و قدير است .
درست است اگر كسانى چون سلمان فارسى ، عمار بن ياسر، مالك اشتر و...را از آن استفاده مى كردند. چرا كه در آن زمان با حكومت مخالف بودند و از آن استفاده مى كردند. چرا كه اين افراد و نظاير ايشان با استناد به مواضع و گفته هاى بسيارى كه از پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - ديده و شنيده بودند معتقد بودند به اين كه بعد از رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - جانشين آن حضرت ، حق اميرالمؤ منين - عليه الصلاة و السلام - بوده است و ديگران در اين امر بدو ظلم و تجاوز كردند و حق او را به غير او دادند.
ابن ابى الحديد معتزلى حنفى براى ما روايت مى كند كه (براء بن عازب ) گفته است : چون با ابوبكر به خلافت بيعت شد او را ديده كه به همراه عمر، ابوعبيده و جماعتى به راه افتاده احدى را نمى ديدند مگر آن كه او را مى زدند و دستش را مى كشيدند و به دست ابوبكر مى ماليدند تا با او بيعت كند چه بخواهد و چه نخواهد!.
(( براء )) مى گويد: (( مبهوت و ديوانه وار شروع كردند به دويدن ، تا اين كه بر در سراى بنى هاشم رسيدم درب را بسته ديدم ... با رنج درونى خود درنگ كردم و شب هنگام مقداد، سلمان ، ابوذر، عبادة بن صامت ، ابوالهيثم بن التيهان ، حذيفه و عمار حذيفه و عمار را ديدم كه مى خواهند در بين مهاجرين مجددا شورا برگزار كنند )) .(95)
و نصوصى ديگر كه مخافت اين گروه را با برگرداندن امر خلافت از على - عليه السلام - به ديگران روشن مى سازد.
در اين جا سؤ الى پيش مى آيد كه بايد بدان پاسخ داده شود و آن اين است كه : ما اين افراد و همفكران آنها