سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن

غلامرضا نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 78/ 44
نمايش فراداده

اگر نجات پيدا كنم تفسيرى مى نويسم

درباره طبرسى صاحب مجمع البيان نوشته اند كه او بيهوش شده بود، و به گمان مرگ ، دفنش كرده بودند. پس در قبر بهوش آمده و ملتفت شده كه در گلوى مرگ گير كرده . نذر كرد كه اگر از اين ورطه نجان يابد تفسيرى بكلام الله بنويسد. از قضا توفيق الهى نباشى را رهنمون كرد كه براى اخذ كفن قبر او را شكافت ، خواست كفن از تن او بربايد دست نباش را گرفت ، نباش ‍ وحشت كرد و گفت : مترس من نمرده بودم اشتباها مرا دفن كرده اند خداوند تو را وسيله نجات من قرار داد. پس نباش او را به خانه خود آورده به كسان وى خبر كرد و خودش هم بوسيله وى از اين كار زشت توبه كرد و نجات يافت (124).

چرا قرآن را با اين زينتها زندانى كرده ايد

روزى آيت الله وحيد بهبهانى در حالى كه مشغول مطالعه بود، درب منزل را مى كوبند و وى در حالى كه قلم در دست داشت بسوى درب مى رود و آن را مى گشايد: آه تو هستى ميرزا شمس الدين ، سلام .

سلام استاد. چند نفر با شما كار داشتند. گويا از فرستادگان شاه ايرانند، من آنها را راهنمايى كردم .

آقا در حالى كه به فرستادگان دربار چشم دوخته بود، مى پرسد چه شده ؟

كارى دارند ؟

يكى از نمايندگان آغا محمد خان با سبيلهاى سياه تابداده ، هيكل درشت و قد بلند دست به سينه نهاده ، مى گويد: سلام قربان !

سلام عليكم .

سپس به اشاره مرد چهارشانه ، يكى از همراهانش كه ريش انبوه سياهى داشت ، در صندوقچه اى را گشوده ، در برابر ديدگان آقا قرار داد.

اين هديه اى است از سوى آغا محمدخان قاجار پادشاه ممالك مخروسه ايران . ايشان سلام رسانده ، فرمان دادند اين صندوقچه را به شما بسپاريم .

چه هست فرزندم ؟

قرآن قربان ، قرآنى بسيار نفيس به خط ميرزاى تبريزى . سپس قرآن را گشوده ، مى گويد: ملاحظه مى فرماييد قربان ، بى نظير است .

اين دانه ها چيست كه بر جلد قرآن چسبانده اند ؟

قربان : اينها سنگهاى گرانبهاست كه جلد قرآن را زيبا ساخته و به ارزش آن افزوده اند.

فرزندم ، چرا كلام پروردگار را به پيرايه هاى مى آراييد كه به سبب آنها از دسترس مردم دور شود و در صندوقچه ها قرار گيرد ؟

اين دانه ها را جدا كرده ، بفروشيد و بهاى آن را ميان دانشجويان و مردم تهيدست پخش كنيد.

آقا پس قرآن را كه به خط ميرزاى تبريز است بپذيريد.

هركس قرآن را آورده ، نزد او باقى بماند تا پيوسته در آن بنگرد و كلام خداوند را بخواند!

سپس در را بسته ، باز مى گردد. محمد على كه بر سر صندوق كتابهاست ، مى پرسد: كه بود پدر ؟

فرستادگان دربار ايران . هديه اى آورده بودند.

چه هديه اى ؟

يك قرآن . چه روزگارى شده قرآنها را با طلا و زمرد و الماس آزين مى بندند و مى گويند بر ارزش كتاب خدا افزوده مى شود آيا چند تكه سنگ به اندازه اى ارجمند است كه مى تواند بر ارزش سخن پروردگار بيفزايد ؟

مى بينى چگونه است ؟

محمد على فرصت ادامه گفتار را از پدر مى گيرد و مى پرسد: حالا كجاست آن قرآن ؟

كجاست ؟

نزد فرستاده دربار نپذيرفتيد ؟

نه ، ما كه قرآن براى خواندن داريم ، گفتم نزد خودش باشد تا پيوسته بخواند و سپس مشغول ادامه مطالعه خود شد و اعتنايى به فرستادگان نكرد. (125) آيه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شيى را با آن به صبح آورد ابوذر مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شبى به عادت برخاست و همه وقت شب را با قرائت اين آيه گذرانيد:

ان تعذيهم فانهم عبادك وان تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم . (126)