درباره طبرسى صاحب مجمع البيان نوشته اند كه او بيهوش شده بود، و به گمان مرگ ، دفنش كرده بودند. پس در قبر بهوش آمده و ملتفت شده كه در گلوى مرگ گير كرده . نذر كرد كه اگر از اين ورطه نجان يابد تفسيرى بكلام الله بنويسد. از قضا توفيق الهى نباشى را رهنمون كرد كه براى اخذ كفن قبر او را شكافت ، خواست كفن از تن او بربايد دست نباش را گرفت ، نباش وحشت كرد و گفت : مترس من نمرده بودم اشتباها مرا دفن كرده اند خداوند تو را وسيله نجات من قرار داد. پس نباش او را به خانه خود آورده به كسان وى خبر كرد و خودش هم بوسيله وى از اين كار زشت توبه كرد و نجات يافت (124).
روزى آيت الله وحيد بهبهانى در حالى كه مشغول مطالعه بود، درب منزل را مى كوبند و وى در حالى كه قلم در دست داشت بسوى درب مى رود و آن را مى گشايد: آه تو هستى ميرزا شمس الدين ، سلام .
سلام استاد. چند نفر با شما كار داشتند. گويا از فرستادگان شاه ايرانند، من آنها را راهنمايى كردم .
آقا در حالى كه به فرستادگان دربار چشم دوخته بود، مى پرسد چه شده ؟
كارى دارند ؟
يكى از نمايندگان آغا محمد خان با سبيلهاى سياه تابداده ، هيكل درشت و قد بلند دست به سينه نهاده ، مى گويد: سلام قربان !
سلام عليكم .
سپس به اشاره مرد چهارشانه ، يكى از همراهانش كه ريش انبوه سياهى داشت ، در صندوقچه اى را گشوده ، در برابر ديدگان آقا قرار داد.
اين هديه اى است از سوى آغا محمدخان قاجار پادشاه ممالك مخروسه ايران . ايشان سلام رسانده ، فرمان دادند اين صندوقچه را به شما بسپاريم .
چه هست فرزندم ؟
قرآن قربان ، قرآنى بسيار نفيس به خط ميرزاى تبريزى . سپس قرآن را گشوده ، مى گويد: ملاحظه مى فرماييد قربان ، بى نظير است .
اين دانه ها چيست كه بر جلد قرآن چسبانده اند ؟
قربان : اينها سنگهاى گرانبهاست كه جلد قرآن را زيبا ساخته و به ارزش آن افزوده اند.
فرزندم ، چرا كلام پروردگار را به پيرايه هاى مى آراييد كه به سبب آنها از دسترس مردم دور شود و در صندوقچه ها قرار گيرد ؟
اين دانه ها را جدا كرده ، بفروشيد و بهاى آن را ميان دانشجويان و مردم تهيدست پخش كنيد.
آقا پس قرآن را كه به خط ميرزاى تبريز است بپذيريد.
هركس قرآن را آورده ، نزد او باقى بماند تا پيوسته در آن بنگرد و كلام خداوند را بخواند!
سپس در را بسته ، باز مى گردد. محمد على كه بر سر صندوق كتابهاست ، مى پرسد: كه بود پدر ؟
فرستادگان دربار ايران . هديه اى آورده بودند.
چه هديه اى ؟
يك قرآن . چه روزگارى شده قرآنها را با طلا و زمرد و الماس آزين مى بندند و مى گويند بر ارزش كتاب خدا افزوده مى شود آيا چند تكه سنگ به اندازه اى ارجمند است كه مى تواند بر ارزش سخن پروردگار بيفزايد ؟
مى بينى چگونه است ؟
محمد على فرصت ادامه گفتار را از پدر مى گيرد و مى پرسد: حالا كجاست آن قرآن ؟
كجاست ؟
نزد فرستاده دربار نپذيرفتيد ؟
نه ، ما كه قرآن براى خواندن داريم ، گفتم نزد خودش باشد تا پيوسته بخواند و سپس مشغول ادامه مطالعه خود شد و اعتنايى به فرستادگان نكرد. (125) آيه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شيى را با آن به صبح آورد ابوذر مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شبى به عادت برخاست و همه وقت شب را با قرائت اين آيه گذرانيد:
ان تعذيهم فانهم عبادك وان تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم . (126)