چـنـانـم مـى گـزد زنـبـور حـسـرت
يزيد آزاد و زينب در اسارت
جفاى نى لب و دندان خورشيد
گرفتار شغالى ، بچه شيرى
چه درد افزا بود در كام افعى
تمام تار و پودم مى بلرزد
لهيب و شعله اين درد كارى
كـه بـود آن زن كـه زنـيـب بـود نـامـش ؟
سـپـهـدارى ، رشـيـدى ، اسـتـوارى
زنى در پايدارى ، مرد ميدان
زنى مرد آفرين اندر شهامت
هنرمندى ، اديبى ، كوه عزمى
پرستار و زن شب زنده دارى
پرستار دل شبهاى تاريك
كلامش آتشين ، كوبنده ، قاطع
به هنگام سخن بر قلب دشمن
زبانش بر قلوب آل سفيان
زنى داراى حلم و صبر و ايمان
زهرگونه صفات خوب و عالى
درين زن بود، آرى ، آرى آرى