1ـ ((اسـمـاء بـنـت عـميس )) ابتدا همسر ((جعفر طيّار)) بود و براى او سه پسر به نـامـهـاى ((عـبداللّه ، عون و محمَّد)) آورد و چون ((جعفر طيّار)) در ((جنگ موته )) به شهادت رسـيـد، هـمسر ((ابوبكر)) شد و ((محمَّد بن ابوبكر)) را از او به دنيا آورد. بعد از فوت ابوبكر نيز همسر ((على بن ابيطالب (ع ))) گرديد. (رياحين الشريعه ، ج 2، ص 304. ناسخ التواريخ ) از على عليه السّلام هم داراى پسرى به نام ((يحيى )) شد (بانوى شجاع ، زينب كبرى ، ص 75) مـحـمَّد بـن ابـوبـكـر در خـانـه عـلى بـزرگ شـد و از جـمـله يـاران او گـرديـد. در ((جـنـگ جـمـل و صـفـين )) به يارى امام خويش با سپاه معاويه جنگيد و سپس از طرف حضرت على ، به حكومت مصر منصوب شد و در سال 38 هجرى در حمله ((عمرو بن عاص )) به آن سامان ، شـربـت شـهـادت نـوشـيـد (لغـتـنـامـه دهـخـدا) يـكـى از خـواهـران او هـمـسـر حـضرت ((حمزه سيّدالشهدا)) بود. 2ـ حضرت زينب كبرى ، عمادزاده ، ص 164. 3ـ بـانـوى شـجـاع ، زيـنـب كـبرى ، ص 32. رياحين الشريعه ، ج 3، ص 57 به نقل از: بحر المصائب (چاپ 1295 تبريز). 4ـ ريـاحـيـن الشـريعه ، ج 3، ص 57 وخصائص زينب ، جزايرى ، ص 27، تفسير صافى ذيل آيه شريفه . شايد سخن امام ناظر بر اين حديث است كه گفته اند: ((كهيعص )) اشاره به واقعه كربلا دارد و در آن : ((ك ))، اشاره به ((كربلا)). ((ها))، به ((هلاكت )). ((ى ))، به ((يزيد)). ((ع ))، به ((عطش )). و ((ص )) بـه ((صـبـر)) امام حسين عليه السّلام اشاره دارد چنانكه در ((تفسير صافى ))، ذيل آيه ((كهيعص )) آمده است . ((كـهـيـعـص ))، فـى الاكـمـال عـن الحـجـة القـائم عـليـه السـّلام فـى حـديـث انـه سئل من تأ ويلها فقال هذه الحروف من انباء الغيب اطلع اللّه عبده زكريّا عليها ثمّ قصّها على مـحـمَّد صـلّى اللّه عـليـه و آله وذلك ان زكـريـّا سـأ ل ربـّه ان يـعـلّمـه اسـمـاء الخـمـسـة فـاهـبـط اللّه عـليـه جبرئيل فعلّمه اياها فكان زكريّا اذا ذكر محمَّداً وعليّاً وفاطمة والحسن عليهم السّلامُرى عنه هـمـّه وانـجـلى كـربـه واذ اذكـر الحـسـيـن عـليـه السـّلام خـنـقته العبرة ووقعت عليه البهره فقال ذات يوم : الهى ما بالى اذا ذكرت اربعاً منهم تسليت باسمائهم من همومى و اذ اذكرت الحـسـيـن عـليـه السـّلام تـدمـع عـيـنـى وتثور زفرتى فانباه تبارك وتعالى عن قصّته فقال :((كهيعص ))، فالكاف اسم كربلا، والهاء هلاك العترة ، والياء، يزيد ـ لعنه اللّه ـ وهو ظالم الحسين عليه السّلام والعين ، عطشه ، والصّاد، صبره )). فـلمـّا سـمـع بـذلك زكـريّا عليه السّلام لم يفارق مسجده ثلاثة ايام ومنع فيها النّاس من الدّخـول عـليـه واقـبـل عـلى البـكـاء والنّحيب وكانت ندبته : الهى اتفجع خير خلقك بولده اتنزّل بلوى هذه الزرّية بفنائه . اِل هـى اتـلبـس عـليـّا وفـاطـمـة عـليـهـمـاالسـّلام ثـيـاب هـذه المـصـيـبـة . اِل هـى اتـحـّل كـرب هـذه الفـجـيـعـة بـسـاحـتـهـا. ثـمّ كـان يـقـول : اِل هـى ارزقـنـى اتـقـربـه عـيـنـى عـنـد الكـبـر واجـعـله وارثـا وصـيـّا واجـعل محّله منّى محل الحسين عليه السّلام فاذا رزقتنيه فافتنّى بحبّه ثمّ افجعنى به كما تـفـجع محمّد صلّى اللّه عليه و آله حبيبك بولده فرزقه اللّه يحيى عليه السّلام وفجعه بـه وكـان حـمل يحيى عليه السّلام ستة اشهر وحمل الحسين عليه السّلام كذلك ))، (تفسير الصافى ، تاءليف مرحوم ملا محسن فيض كاشانى ، ج 3، ص 272) 5ـ خصومت پدر معاويه ، ((ابوسفيان )) با اسلام ، تا به آن حد بود كه به قصد گـرفـتـن انـتـقـام كـسانى از بستگان خود و همسرش كه در ((بدر)) كشته شده بودند، جنگ ((احـد و احـزاب )) را بـه راه انـداخت و تا آن هنگام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مكه را فـتـح كـرد، او و هـنـد، همچنان در كفر باقى بودند و در فتح مكه هم ناگزير به تسليم شـدنـد. هـمـسـرش نـيـز كـه در جـنگ احد، به غلام خود ((وحشى )) دستور داد پس از شهادت ((حـمـزه سـيـدالشـهـداء))، جـگـر او را از سـينه مباركش بيرون بكشد و سپس هند آن جگر را جويد، به ((آكلة الاكباد)) ملقب گرديد. 6ـ اين حديث به گونه هاى ذيل نيز آمده است : ((لمـبـارزة عـلى بـن ابـى طـالب صـلوات عـليـه واله يـوم الخـنـدق افـضـل مـن اعـمـال امـتـى الى يـوم القـيـامـه ))، (مـنـاقـب اهل البيت ، ص 145. منتهى الامال ، ج 1، ص 152. اعيان الشيعه ، ج 1، ص 164) ضـمـنـا در هـمـيـن صـفـحـه اعـيـان الشـيـعـه ، حـديـث مـذكـور، بـه شكل ذيل هم نقل شده است : ((قتل على لعمرو بن عبدود افضل من عبادة الثقلين )). 7ـ ((حـجـر بـن عـدى )): از يـاران رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله و عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام سـت . و مـردى زاهـد، پـرهـيـزگـار، اهل ورع و تقوا و مستجاب الدعوه بوده . او در ((جنگ قادسيه )) حضور داشت . ((مرج العذراءِ شـام )) را بـراى اسـلام فـتـح كرد. در جنگهاى جمل ، صفين و نهروان ، در ركاب مولاى خود عـلى عـليـه السـّلام شـمشير زد. پس از شهادت على عليه السّلام در كوفه با امراى اموى بـه مخالفت پرداخت . ((ابن زياد)) او و گروهى از يارانش را به امر معاويه دستگير كرد و به شام فرستاد، در آنجا معاويه دستور داد همه آنان را بين سب كردن على عليه السّلام و كشته شدن مخير كنند، تمام آنان مرگ را انتخاب كردند و در همان ((مرج العذرايى )) كه ((حـجـر)) آنـجـا را بـراى اسـلام فـتـح كـرده بـود، هـمـگـى را بـه سـال 51 هـجرى به شهادت رساندند (اعيان الشيعه ، ج 4، ص 569 به بعد. و لغتنامه دهخدا) از جـمـله كـسـانـى كـه بـا ((حـجـر)) شـهـيـد شـدنـد، يـكـى ((وائل بن حجر خضرمى )) بود. حجر، قبل از شهادت ، دو ركعت نماز گزارد و گفت :((اگر بـه مـن سـوءظـن نمى بردند كه در اين هنگام نمازم را طولانى مى كردم ، نمازم را طولانى مى خواندم ))، (اسدالغابه ، ج 1، ص 461) جـلاد بـه حـجـر گـفـت : اول تـو را بـكـشـم يـا پـسـرت را؟ گـفـت : اوّل پـسـرم را بـه قـتل برسانيد؛ چون پسرش را شهيد كردند، گفت : مى ترسيدم كه با كشته شدن من او مرعوب شود و از روى تقيّه على را سب كند، شكر خدا را كه حتى به زبان هم تقيه نكرد، حال خيالم راحت شد. 8ـ ((عـمـرو بـن حـمـق بـن كـامـل خـزاعـى )): وى يـكـى از يـاران رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله على بن ابيطالب عليه السّلام و مردى زاهد و باتقوا بـود. اوايـل در شـام سـكـونـت داشـت و از آنـجـا بـه عـراق رفـت . او در جـنـگ جـمـل ، صـفـيـن و نـهـروان ، بـه حـمـايـت از مولايش شمشير زد، وقتى على عليه السّلام به شهادت رسيد، از جمله كسانى كه معاويه حكم بازداشت آنان را صادر كرد، يكى هم ((عمرو بن حمق )) بود، چون او را نتوانستند دستگير كنند، همسرش ((آمنه بنت الشريد)) را زندانى كـردنـد و تـا دو سـال او را در زنـدان نـگهداشتند. معاويه به ظاهر عمرو را امان داده بود، ولى جـاسـوسـانـش همچنان در تعقيب عمرو بودند تا اينكه سرانجام خواهرزاده معاويه به نـام ((عـبـدالرحـمـن بـن حـكـم )) كـه حـاكـم مـوصـل بـود، در سـال 50 هـجـرى ، عـمرو را يافت و سر از تنش جدا كرد و او را به شهادت رسانيد و سر وى را بـراى مـعـاويه فرستاد. اين اولين سرى بود كه در اسلام از جايى به جاى ديگر فـرسـتـاده شـد. بـعـد از آن ، هـمـسـرش را آزاد كـردنـد (اعـيـان الشـيـعـه ، ج 8، ص 376. اسدالغابه ، ج 4، ص 217 به بعد) 9ـ ((حضرميان )): ((حضرم )) چاه پرآب را گويند. ((حضارمه يا حضرمى ))، قومى از مـردم ايـران را گويند كه در اوايل اسلام ، هجرت كردند و در شام و عراق ساكن شدند، از ايـن قـومـنـد:((عـبـدالكـريـم حـضـرمـى بـن مـالك ، هـبـار حـضـرمـى بـن عقيل و عباس حضرمى بن حسن ))، (لغتنامه دهخدا، حرف ((خ ))، ص 606) در ((اسدالغابه )) آمده است كه ((وائل بن حجر حضرمى )) را همراه ((حجر بن عدى كندى )) شهيد كردند (اسدالغابه ، ج 1، ص 461) مسلّما او يكى از ايشان بوده است . در مـورد ايـشـان نـتـوانـسـتـم اطـلاعـات بـيـشترى به دست آورم ، آنچه مسلّم است ، ايرانيان طـرفـدار عـلى عـليـه السّلام بوده اند؛ زيرا معاويه به پسر زياد مى نويسد:((نسبت به ايـرانـيـان سـخـتـگيرى كن ، موالى و آنانكه از ايرانيان و عجم هستند را تحت نظر بگير و خـوار و پـسـت بـشمار، ايرانيان نبايد از عرب زن بگيرند! هيچيك نبايد در نماز جماعت بر عرب امامت كنند! و...))، (زندگى حضرت ابى عبداللّه ، ج 1، ص 192) در مـورد سـر مبارك حضرت ابى عبداللّه عليه السّلام در خانه خولى ، نوشته اند: وقتى زن حـضـرميه او براى نماز شب از حجره بيرون رفت ، نورى در خانه ديد كه مرغان سفيد در اطـراف آن در حـركـتـند، نزديك رفت ، سر را برداشت و بوسيد و احترام كرد آن زن به شـوهـرش گـفت : واى بر تو! با سر بريده پسر پيغمبر خدا آمده اى ! آنگاه ، سر را تا صـبـح كـنـار سـجـاده خود نهاد و بر او اشك ريخت ، روز بعد هم از آن خانه بيرون رفت و ديگر برنگشت . (زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ج 1، ص 130) از ايـن قـضـيـه ، چـنـيـن بـرمى آيد كه ((حضرميان )) داراى ايمانى سرشار و ولايتى قوى بوده اند. 10ـ ((مـيـثم بن يحيى التمار)): او خطيب و متكلم شيعه در كوفه و از ياران حضرت عـلى (ع ) بـود. تـفـسـيـر قـرآن را از مولاى خويش آموخت . وى در همان سالى كه او را به شـهـادت رسـانـيدند، به مكه رفت ، وقتى ((ام سلمه )) او را ديد و شناخت ، گفت :((سبحان اللّه ! بـه خـدا سـوگـنـد! شـب هـنـگـام بـود كـه شـنـيـدم رسول خدا 9 سفارش تو را به على مى كرد)). وقـتـى بـه عـراق رسـيـد، ابـن زيـاد، او و مختار بن ابوعبيد ثقفى را زندانى كرد، اندكى قـبـل از واقـعـه كـربلا، ابن زياد، دستور داد ((ميثم )) را با مصلوب كردن به نخله خرما و قطع بينى و زبان ، شهيد كردند (اعيان الشيعه ، ج 10، ص 198) ((معروف است كه او از كيفيت شهادت خود بر اساس فرموده على (ع ) خبر داده بود)). 11ـ زياد پسر سميه ، كنيز حارث بن كلده طائفى است و چون سميه به تبهكارى ، شناخته شده بود، دو پسر او زياد و ابوبكر را حارث به فرزندى نپذيرفت و از اين رو زيـاد را زيـاد بـن ابـيـه گـفـتـند: به سال 44 هجرى معاويه او را پسر پدر خود خواند و امارت بصره و كوفه را به او داد. او مردى سفاك بود و بسيارى از شيعيان را شهيد كرد، او به سال 53 هجرى مرد. (مروج الذهب ، ج 2، ص 10) 12ـ بحارالا نوار،ج 10،بخش 27،ص 212به بعد.چاپ جديد،ج 44،ص 212به بعد. 13ـ بحارالانوار، ج 33، ص 211. 14ـ بحارالانوار، ج 44، ص 213.