ریشه های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قیام امام حسین (ع)

حسین عبدالمحمدی

نسخه متنی -صفحه : 139/ 47
نمايش فراداده

حق موروثى خودم را به غارت رفته مى بينم .

(اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى )(273) جايگاه من در حكومت و خلافت جايگاه محور سنگ آسياست . يعنى محور حكومت اسلامى من هستم .

و در شوراى شش نفرى پس از تعيين و انتخاب عثمان از طرف عبدالرحمن بن عوف فرمود: (قـَدْ عـَلِمـْتُمْ اَنّى اَحَقُّ النّاسِ بِها مِنْ غَيْرى وَ وَاللّهِ لاَُسلِمَنَّ ما سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسلِمينَ وَ لَمْ يَكُنْ فيها جَوْرٌ اِلاّ عَلَىَّ خاصَّةً)(274) شـما مى دانيد من از همه براى خلافت شايسته ترم [امّا] به خدا سوگند مادامى كه كار مسلمين رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد مخالفتى نخواهم كرد.

ابـن ابـى الحـديـد مـعـتـزلى مـى نـويـسـد: (مـتـواتـر از عـلى (ع) نـقـل شـده اسـت كـه خـود را مـظـلوم مـعـرفـّى نموده و حقّ خود را به يغما رفته خوانده است همانند قـول آن حـضـرت كه فرمود: (ما زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ حَتّى يَوْمَ النّاسِ هذا)؛ (بـعـد از پيغمبر(ص) همواره مظلوم بوده ام حتى امروز!) (نَجزى قُرَيْشاً عَنّى اَلْجَوازى فَاِنَّهُم ظَلَمُونى حَقّى وَاغْتَصَبُونى سُلْطانَ اِبْنَ عُمّى ) (خدايا قريش را كيفرها بده ! كه آنها در حق مـن ظـلم كـردنـد و سـلطنت پسر (زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللّه رَسُولَهُ)(275)؛ (امام شنيد كسى فرياد دادخواهى سر مى دهد و مى گويد مظلومم . حضرت فرمود: بيا با هم ناله كنيم . مـن هـم پـس از رحـلت پـيـامـبر خاتم (ص) همواره مظلوم بوده ام .) امّا در اينكه چرا على بن ابى طـالب (ع) حـق خـود را از غـاصـبـان نـگـرفـت ، سـخـن بـسـيـار اسـت بـعـلّت ضـيـق مجال تنها به نقل كلماتى از آن بزرگوار اكتفا مى كنيم : (فَنَظَرْتُ فَاِذَا لَيسَ لى مُعينٌ اِلاّ اَهلُ بَيتى فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ اَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ شـَرِبـْتُ عـَلَى الشَّجـى وَ صـَبـَرْتُ عـَلى اَخـْذِ الْكـَظـَمِ وَ عـَلى اَمـَرَّ مِنْ نگاه كردم و ديدم (براى گـرفـتـن حق خود) ياورى جز خاندان خويش ندارم ، به مرگ آنان راضى نشدم ، چشم هاى پر از خـاشـاك را فـرو بـسـتـم و بـا هـمـان گلويى كه گويا استخوانى در آن گير كرده بود (جرعه حـوادث ) را نـوشـيـدم ، بـا ايـنكه تحمّل در برابر گرفتگى راه گلو و نوشيدن جرعه اى كه تـلخ ‌تـر از حـنـظـل است ، كار طاقت فرسايى بود شكيبائى كردم هنگامى كه يكى از فرزندان ابو لهب اشعارى مبنى بر فضيلت و ذى حق بودن على (ع) خواند حضرت فرمود: (سَلامَةُ الدّينِ اَحَبُّ اِلَيْنا مِنْ غَيْرِهِ)(276) سلامت دين را بيش از چيز ديگر دوست دارم .

(لَوْ لا مَخافَةُ الْفُرْقَةِ بَينَ الْمُسْلِمينَ وَ اَنْ يَعُودَ الْكُفْرَ وَ يَبُورَ الدّينَ لَكُنّا عَلى غَيْرِ ما كُنّا لَهُمْ عَلَيْهِ)(277) اگـر تـرس ايـن نـبـود كـه مـسـلمـانـان مـتـفـرق شـونـد و ديـن خـدا تـضـعـيـف شـود (در مقابل خلفاء) غير از اين بودم كه هستم .

و در جاى ديگرى مى فرمايد: (ديـدم صبر بر اين مصيبت برتر است از تفريق وحدت مسلمين و ريخته شدن خون آنها. چون مردم تازه با اسلام آشنا شده بودند، تفرّق آنها منجر به تضعيف دين مى شد.)(278)

خشونت و ستم

يـاوران آنـهـا مـى بـاشد. هنگامى كه ابوبكر از قريش و اكثريت قريب به اتّفاق انصار بيعت گـرفـت نـوبت به بنى هاشم رسيد. برخى از آنان كه در خانه على (ع) جمع بودند و حاضر به بيعت نمى شدند. ابوبكر عمر را ماءمور كرد، از على (ع) و اطرافيانش بيعت بگيرد. او نيز براى اخذ بيعت از هيچ خشونتى خوددارى نكرد. چنانكه پيامبر اكرم (ص) فرمود: (دوره اى براى مردم پيش خواهد آمد كه در آن فرمانروايى جز از راه آدمكشى و زورگويى و برترى جويى به دست نمى آيد.)(279) ابـن ابـى الحديد از كتاب (السقيفه ) جوهرى داستان بيعت گرفتن از على (ع) و يارانش را چنين نقل مى كند: بياوريد. عمر و خالد به در خانه زهرا(س ) آمدند، در خانه ، جمعى از اصحاب از جمله مقداد و عدّه اى از بـنـى هـاشـم حـضـور داشـتـند... عمر از پشت در گفت : (به خدايى كه جان من در دست اوست بـايـد براى بيعت