(1373/06/29 )
بسماللهالرّحمنالرّحيم
خيلي خوش آمديد؛ برادران بسيار عزيز. براي بنده، با خودتان سرور و اميد و رفعِ خستگي به همراه آورديد. بحمدالله، در جلساتي که اين روزها در گردهمايي خودتان داشتيد، حرفهاي بسيار با ارزشي گفته شده است و من از بعضي از آنها مطّلع شدم که خوب، مفيد و عميق بود. پس، تاکنون بحمدالله گردهمايي شما مبارک بوده است. اميدواريم که بعدها نيز همينطور باشد و با جريانِ آثارِ اين نشستن و گفتن و تصميم گرفتن و به خود پرداختن و از خدا کمک طلبيدن و تجديد پيمان با خداي متعال کردن، انشاءالله باز هم مبارکتر باشد.
بنده وقتي به جمع شما نگاه ميکنم، ميبينم که اين مجموعه و مجموعههاي مشابه - که البته چنين مجموعهاي را کمتر داريم - از لحاظ برخورداري از موهبتهاي معنوي و الهي، کم نظير و خيلي ممتازند. شما الطافي را از سوي خداي متعال دريافت کردهايد، که هر يک از اينها، براي کسي که آن را ندارد، خيلي شوق آور و آرزو بر انگيزاست. مجموعه اين الطاف، در شماست. اوّل اينکه جوانيد که خودِ اين نعمت، از بسياري نعمتها بالاتر است. ثانياً، دلهاي شما در طريق هدايت قرار دارد. چقدر جوانِ گمراه در اين عالم هست! جواناني که اين زندگي را مثل يک کور بهسر ميبرند و چشم آنها وقتي باز خواهد شد که وقت گذشته است! «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک اليوم حديد.» بعد از آن، آنچه بر آنها حاکم ميشود، حسرت است و چيز ديگري ندارند. شما قبل از آنکه به آن مرحله برسيد، چشمهايتان باز است: خدا را ميشناسيد. راه خدا، دين خدا و اولياي خدا را ميشناسيد.
نعمت ديگري که خيلي مهم است، نعمت جهاد است که شما بحمدالله يک جهاد پرشور استثنايي کم نظير را با پوست و گوشت و رگ و پِي خودتان لمس کرديد و سختيهايش را ديديد.
در دوران اختناق و مبارزه، بعضي که آنگونه مبارزات را قبول نداشتند يا نميفهميدند - افرادي که معرفت سياسيشان کم بود و نميفهميدند که چرا بايد مبارزه و جهاد کرد - اما آدمهاي مؤمني بودند، ميگفتند: «اي کاش وسيلهاي فراهم شود، تا ما برويم در جايي که دشمن خدا هست، شمشير بزنيم. در جبههها و سنگرها بجنگيم و از فضليتِ جهاد برخوردار شويم.» دلشان به سوي چنان حالتي پرواز ميکرد.
جهاد در اختيار هرکس قرار نميگيرد! جهاد با دشمن و در ميدان خطر، در اختيار هر کس قرار نميگيرد! پانزده سال است که شما در اين ميدانيد. حالا بعضي فقط هشت سال جهاد کردند. اما جهاد سپاه، قبل از آن هشت سال شروع شده است و تا امروز هم ادامه دارد. اين هم يک امتياز ديگر است و از آنهايي است که نيکان و بندگان صالح خدا غبطه آن را ميبرند؛ برجستهها به آن غبطه ميبرند. کلامي از امام نقل شد و ايشان هم قطعاً و يقيناً آن را از دل فرموده بودند که «اي کاش من هم يک پاسدار بودم!» روي اين جمله دقّت کنيد که يعني چه؟ امام کيست؟ آن مرد بزرگِ فقيهِ عارفِ زاهدي که در راه خدا، يکي از برجستههاي بيبرو برگرد است و هرکس در راه خدا باشد، اهل هر دين و ملتي که باشد، همين قدرکه اهل معنويّت باشد، نور وجود امام بزرگوار را درک ميکند. ميگفت: «اي کاش من هم يک پاسدار بودم!»
پاسدار کيست که دلِ آن مردِ بزرگ را اينگونه به شوق ميآورد؟ اين، همان چيزي است که عرض کردم. يعني شوق به جهاد، شوق به حضور در ميدانهاي خطر و جنگ با دشمن. اين را شما درک کرديد. در پرونده شما هست. امروز هم هست و تمام نشده است.
کسي خيال نکند که جهاد - همان جهاد مسلّحانه را ميگوييم؛ نه جهاد علمي و مالي و اقتصادي و جهاد در سنگر سازندگي که همه در جاي خود محفوظند و فضيلت دارند - تمام شده است. البته فضيلتِ جهاد مسلّحانه با فضيلتهاي ديگر قابل مقايسه نيست. ميدان اين جهاد، ميدان بازي است که خودِ اين هم فرصت ديگري است. اينها نِعَم الهي هستند و شما بايد از اين فرصتها استفاده کنيد. اين فرصتها، از شما مجموعهاي بهوجود آورده است که افرادش ميتوانند به آن کمالِ بشري برسند. البته هم ميتوانند برسند و هم ميتوانند نرسند. مبادا کسي خيال کند که «الحمدلله بارِ ما بسته است.» شما اين امکان و اين لباس و کفشِ مخصوصِ کوهنوردي و اين عضله قوي را داريد. حالا اين گوي و اين ميدان! ميتوانيد برويد و ميتوانيد نرويد. بعضي با همين امکانات، به جاي اينکه به طرفِ اوج بروند، بر ميگردند به طرف تنزّل که شقاوت عظيمي است. خداوند ما را از اينکه دچار چنين وضعي شويم نگه دارد. پس، اينها امکانات شماست.
برادران عزيز! تلاش، جهاد و مجاهدت، از همه پسنديده و زيباست؛ بخصوص از کسي که ابزارِ اين کار در اختيار اوست و ميتواند اين جهاد را در بهترين جايگاه خود قرار دهد و از آن بهره ببرد. بهره مورد نظر چيست؟ آن بهره دو بخش دارد: يک بخشِ شخصي دارد که اين اصلِ قضيه است. (اين را توجّه کنيد!) قسمت اعظمِ مجاهدت در راه خدا، براي شخصِ خودِ شماست. «عليکم انفسکم لايضرّکم من ضلّ اذ اهديتم» اصل قضيه اين است که ما بايد به عنوان يک بنده خدا، از عهده بندگي خدا برآييم. يا ميتوانيم که در اين صورت، سر بلند و سعادتمند خواهيم شد؛ يا نميتوانيم که در اين صورت، شقاوت است. تلاش و جهادي که ميکنيم، سازندگي، خودسازي و ديگر سازي، که به دنبالشان ميرويم، خدمتي که به خلق ميکنيم، اقامه عدلي که ميکنيم، حکومتي که بهراه مياندازيم، همه در درجه اوّل، براي اين است که پيشِ خداي متعال به عنوان يک بنده بتوانيم عرض کنيم: «پروردگارا! ما حقّ بندگي تو را تا حدّي که توانستيم بهجا آورديم.» در دعا هست که «و جعل من ظنَّ به علي عباده في کفاء لتعزية حقّه.» دعاي خوبي هم هست. احتمال اينکه صادر از معصوم باشد، زياد است. (حالا سند دعا را درست نميدانم.) «و جعل من ظنّ به علي عباده في کفاء لتعزية حقّه.» يعني «اگر آنچه را خدا منّت گذاشته و به ما داده است، بهکار بيندازيم، کافي است که بتوانيم حقي را که برگردن ماست، ادا کنيم.» پس در درجه اوّل، تلاش مورد نظر است.
در درجه دوم، مسائل ديگر مورد نظر است؛ مثل نجات بشريّت، اقامه حکومت عدل و حق و ايجاد راهي که بشر بتواند از آن راه به خدا و هدايت برسد. اين تلاشها که اسم آوردم، مقدّمهاند براي اينکه ما بتوانيم پيش خداي متعال، حقِّ بندگي را ادا کنيم. البته حقّ بندگي هم جز با همين کارها ادا نميشود. اينکه کسي برود، درِ اتاق را ببندد و فقط عبادت شخصي بکند، حقّ خدا را ادا نخواهد کرد. آن وظيفه و هدف شخصي، با فداکاري، تلاش، به فکر بندگانِ خدا بودن، خدمت به خلق خدا و اداي وظايف اجتماعي تحقّق پيدا ميکند و برآورده ميشود. توجّه کنيد که اين دو مطلب، با هم خَلط نشود.
حالا راهِ اينکه اين وظيفه مهم، يعني اداي حقّ بندگي را درست انجام دهيم، چيست؟ راهش را در روايات و ادعيه و مانند اينها، بيان کردهاند. دو راه وجود دارد: يکي راه خداست و ديگري راهِ هواهاي نفساني. راه خدا، در مقابل راه نفساني است. اگر انسان در راه خدا حرکت کند، به آن هدف اعلي و نهايي؛ يعني اداي حقِّ بندگي خواهد رسيد. اما اگر دنبال هواي نفس باشد و بخواهد خواهشهاي نفساني را تحقّق دهد، به همان اندازه که نيروي خود را صرف هواي نفس و «خودِ مادّي» کند، از پيمودنِ راهِ الهي باز خواهد ماند.
شرع مقدّس اسلام و همه شرايع الهي، بر اين اساس پايه گذاري شدهاند. بنابراين تکليف معلوم است: مقابله با هواي نفس و شناختن آن و پيمودن راه خدا و تحمّل دردسرهاي آن. اينها عواملي هستند که يک انسان را سعادتمند ميکنند. براي اين است که ميبينيد در دعاها و تضرّعات و در کلمات ائمّه عليهم السّلام، نفس بشري و هواهاي انساني و شخصي، اينهمه مورد مذمّت قرار گرفته، و براي اين است که در دعاي صحيفه سجّاديه ميخوانيم: «هذا مقام من استحيي لنفسه منک.» يعني پروردگارا! به خاطر سبکسريهاي نفس خودم، از تو شرمندهام. توجّه کنيد که اين را امام سجاد عليهالسّلام ميگويد! بنده عقيده ندارم که ائمّه عليهم السّلام، آنچه راکه در دعا و در نيمه شب و در حال تضرّع و گريه ميگفتهاند، فقط براي اين بوده است که ما از آنها ياد بگيريم؛ بلکه ايشان قصد انشا ميکردند و حقيقت را ميگفتند. منتها مسأله هواي نفس، در مراتب نفوس بشري مختلف است. آنچه را که آن بزرگوار هواي نفس ميداند، ممکن است در زندگي ما، عبادت يا انجام عمل مستحب هم باشد. آن، در زندگي و در ترکيب وجودي امام سجاد، هواي نفس است؛ چون اوج ايشان زياد است، لطافت روح و صفاي معنوي و روحانياش بالاست.
«هذا مقام من استحيي لنفسه منک و سخط عليها و رضي عنک.» عرض ميکند پروردگارا! من بر نفس خودم خشمگينم، اما از تو راضيام. رضاي بنده از خداي متعال، مرحله عالي انسان بزرگ است. بايد در اين خط حرکت کنيم. انسان دائماً در معرض انتخاب است.
بنده يک وقت عرض کردم: اينکه ما در هر نمازي ميگوييم «اهدنا صراط المستقيم» يکي از حِکم و اسرار اين آيه اين است که انسان بر سرِ دوراهي است - البته در حدّي که عقل قاصر و معلومات بسيار ضعيف امثال بنده قد ميدهد. والّا مردان خدا و اهل معرفت و حکمت، حتماً چيزهاي بيشتري ميفهمند - پس، يکي از حِکم اين آيه اين است که انسان در همه آنات زندگي بر سر دوراهي است. همين الان من و شما براي گفتنِ يک کلمه، براي گرفتن يک تصميم، براي يک قضاوت کردن، براي برداشتن يک قدم و گرفتن و دادن يک چيز، در معرض انتخاب و بر سرِ دوراهي هستيم. انسان در معرض انتخاب است. يا راه خدا را انتخاب ميکند يا راه هواي نفس را. لذا هر مقدار که انتخابِ خدايي شما بهتر باشد، عروج شما بهتر خواهد شد و تکامل پيدا خواهيد کرد. هرچه انتخابِ خدايي بيشتر شود، صفاي روح بيشتر ميشود، قوّتِ اراده بيشتر ميشود، توانايي ذاتي بيشتر ميشود، قدرتِ انجام کارهاي بزرگ بيشتر ميشود، حتّي توانايي غلبه بر دشمنانِ دنيايي و توانايي اداره کشور بيشتر ميشود.
پديدهاي در تاريخ اتّفاق افتاده که اگر ما بخواهيم آن را براساس معادلات معمولي تاريخي حل کنيم، حلّ آن محال است و آن اينکه، ملتي که در دوراني از اوّليّات تمدّن بشري محروم بوده، بنايي را پيريزي کرده که بزرگترين تمدّنهاي بشري را بهوجود آورده و آن، نهضت اسلامي است. تمدّن را چه کساني بهوجود ميآورند؟ تمدّن يونان و رُمقديم، که اروپاي امروز در اواخر قرن بيستم هنوز به آن مينازد و در تاريخ و تفسيرهاي علمي خود، آن را به رخ همه ميکشد، هر قدمش مترتّب بر قدمهاي قبلي بوده است. مگر يک تمدّن عظيم، همينطوري از يک کوير ميجوشد؟! مگر چنين چيزي ممکن است؟! اما در مورد اسلام، چنين شد. عدّهاي که حتّي سوادِ خواندن نداشتند؛ چه رسد به اينکه سواد داشتن به خواندن کتابهاي گوناگون و به پيدا کردن نظر علمي منتهي شود و بعد اين نظر علمي در مسابقه بين نظرات علمي بشر رتبه بالاتر را پيدا کند، تمدّني عظيم را پيريزي کردند. لذا، ببينيد که اينها چه راههايي طولاني هستند!
چطور ممکن است که ملت و جامعهاي اين راهها را طي کند و بعد از آنکه نظرات علمي او در همه مسائل بر نظرات علمي مدرن درجه يک دنيا تسلّط پيدا کرد، به سودِ خود، تمدّنهاي ديگر را حذف کند و تمدّن منحصر گردد؟! ملت عربستان نه تنها نظرات علمي برجستهتري نداشت، بلکه اصلاً نظر علمي نداشت. اصلاً علم و سواد نداشت. آنگاه، چنين جمعيتي، در طول ده سال حيات مبارک پيغمبر، بعد از هجرت و در دوران حکومت، پايههاي مدنيّتي را چيد که آن مدنيّت چند صد سال دنيا را اداره کرد و تمام مدنيّتهاي دنيا را تحت تأثير قرار داد. در آن قرون - قرون سوم و چهارم و پنجم و ششم ميلادي - تمدّن غربي تمدّن برتر بود؛ تمدّن شرقي منقرض شده بود و تمدّن ايراني هم در واقع چيزي نبود. ولي ميبينيم که تمدّن اسلامي، آن تمدّن برترِ غربي را از بين برد. بدين معنا که تمدّن غربي در مقابل اين تمدّن منقرض شد؛ مثل ستاره که با آمدن خورشيد ديگر نور ندارد، يا مثل ماه که با آمدن خورشيد و طلوع روز ديگر هيچ است و يا مثل يک طبيب ابتدايي تجربي که با آمدن يک متخصّص درجه اوّل با چند عنوان دکتراي فوق تخصّص، اصلاً پُررويي است که بگويد «کسي به من مراجعه کند.» وقتي که تمدّن اسلامي آمد، چنين شد.
اين يک واقعيت است که همه چيز اروپا در مقابل تمدّن اسلامي رنگ باخت و اين تا قرنهاي چهارم و پنجم و ششم هجري هم ادامه داشت. البته بعد از اين، تمدّن اسلامي سالها تنزّل کرد تا به دوران رنسانس رسيد. بعد از اين، تمدّن غربي دوباره شروع به اوج گرفتن کرد. منتها تمدّن غرب، در تمام آن سالهاي بعد از غلبه تمدّن اسلامي، مشغول تغذيه از اين تمدّن بوده است. به کتابها و منابع آن زمان نگاه کنيد! برجستهترين دانشمندان، دانشمنداني بودند که ميتوانستند با آثار اسلامي سروکار داشته باشند و از آنها چيزي بفهمند و آنها را ترجمه کنند.
حال سؤال اصلي اين است که اين تمدّن اسلامي چگونه بهوجود آمد؟ برخي ميگويند از آثار ايران گرفتند و برخي معتقدند که از آثار روم گرفتند. اما اين حرفها، حرفهاي جاهلانه و بچگانه است. حال فرض کنيم که ده عنوان کتاب از جايي ترجمه کردند، آيا با اين ده عنوان کتاب، تمدّن درست ميشود؟ آيا تمدّن اسلامي با ترجمه آثار يوناني و رومي و هندي درست شد؟ نه. جوهر تمدّن اسلامي، از درون خودش بود. البته تمدّن زنده، از ديگران هم استفاده ميکند. سؤال اين است که اين دنياي آباد؛ اين بهکار گرفتن علم؛ اين کشف حقايق درجه يک عالمِ وجود - همين عالم مادّه - که بهوسيله مسلمين بهوجود آمد؛ اين استخدام انديشهها و فکرها و ذهنها و فعّاليتهاي عظيم علمي و بهوجود آوردن دانشگاههاي عظيم آن روز در مقياس جهاني؛ پديد آوردن دهها کشور ثروتمند و مقتدر در آن روزگار و يک قدرت سياسي بينظير در طول تاريخ، از کجا بهوجود آمد؟ شما در طول تاريخ، قدرتي را جز قدرت سياسي اسلام سراغ نداريد که از قلب اروپا تا قلب شبه قارّه، يک کشور واحد شده باشد و قدرت ماندگاري بر آن حکومت کند! دوران قرون وسطاي اروپا، دوران جهالت و بدبختي براي اروپاست. اروپاييها قرون وسطي را «دوران سياهي و تاريکي» مينامند. همان قرون وسطايي که در اروپا تاريکي و سياهي بود، دوران تشعشع علم در کشورهاي اسلامي، از جمله ايران است. اصلاً درباره قرن چهارم هجري - که دوران تشعشع علم است - کتابها نوشته و تحقيقها کردهاند. چنان قدرت سياسي، چنان قدرت علمي، چنان دنياآرايي، چنان کشور داري و چنان استخدام تمام نيروهاي زنده و سازنده و فعّال بشري، بر اثر چه چيز بهوجود آمد؟ بر اثر تعاليم اسلام. مسأله، فقط اين است. اسلام يک درس را به مسلمين تعليم کرد و آن درس هر روز که در بين مسلمين باشد، نتيجهاش درخشش و تلألؤ و علوّ معنوي و مادّي است.آن درس درسِ مجاهدتِ خالصانه و مخلصانه است. هرجا که مجاهدت خالصانه و مخلصانه باشد، نتيجهاش درخشش و تلألؤ خواهد بود. منتها مجاهدت خالصانه و مخلصانه، ممکن است براي خدا انجام گيرد، ممکن هم هست براي غيرِ خدا انجام گيرد. اگر براي خدا انجام گرفت، هميشگي، ماندگار و زايل ناشدني است؛ اما اگر براي غيرِ خدا انجام گرفت، ماندگار نيست. ممکن است يکي عاشق کسي باشد؛ خالص و مخلص براي او حرکتي را انجام دهد. يا عاشق ميهنِ خود باشد؛ خالص و مخلص براي ميهنش حرکتي را انجام دهد. اينها ماندگار نيست و تا وقتي است که اين هيجان و احساس در او باشد. به مجرّد اينکه احساس او يک ذرّه سرد شد، چشمش باز ميشود و به خود ميگويد که آيا من بروم بميرم تا فلان کس بخورد گردنش کلفت شود؟! اما اگر براي خدا باشد، اينطور نيست. هرقدر دقّت عقلاني انسان بيشتر شد، مجاهدتش بيشتر خواهد شد. براي اينکه ميداند «ما عندکم ينفذ و ما عندالله باق»؛ آنچه که براي خدا داديم ميماند.
بزغالهاي را خدمت پيغمبر اکرم آوردند. ذبح کرد و فرمود: «هرکس گوشت ميخواهد بيايد.» فقراي مدينه به سوي خانه پيغمبر به راه افتادند. پيغمبر به هر کدام يک تکه داد. بعد که همه رفتند، فقط يک کتفِ آن مانده بود. يکي از زنان پيغمبر عرض کرد: «يا رسول الله! بزغالهاي به اين بزرگي رفت؛ همين کتفش ماند!؟» پيغمبر فرمود: «همهاش ماند؛ فقط همين کتفش است که ميرود.» يعني ميخوريم، از بين ميرود و تمام ميشود؛ امّا آنچه که داديم ميمانَد. اين، حسابِ دو دوتا چهارتاست. وقتي کار براي خدا باشد، هر قدر عقلِ انسان بيشتر و تيزتر باشد، فداکاري او بيشتر خواهد شد؛ چون ميداند که اين همه عمر گذراندن، در دنيا تلاش کردن، عرق ريختن، فکر کردن، دويدن، پول بهدست آوردن و کيف و عيش کردن، از بين ميرود. هر چه کام بيشتر باشد، ناکامي بيشتر ميشود. همين است که:
انسان هرچه بيشتر لذّت ببرد، آن وقت که لذت از دست او رفت، حسرتش بيشتر است. اما آن لحظهاي که شما عليالعجاله از جانتان گذشتيد؛ براي اينکه گُردانتان ممکن بود در محاصره واقع شود، بلند شديد، خواب نصف شب را زديد، دويديد، خودتان را به قرارگاه رسانديد، خبر را - چون بيسيم هم نبود - با زبان رسانديد و نيرو آمد و يک گُردان نجات پيدا کرد، آن نيم ساعت شما ماند، ماندگار شد و ديگر تمام شدني نيست. اين نيمساعت چقدر قيمت دارد! قرنها خواهد گذشت، اما از آن نيم ساعت شما، مثل الماس، چيزي کم نخواهد شد. حال اگر شما صدتا از اين نيم ساعتها داشته باشيد، ببينيد چقدر قيمت دارد! اين، کار براي خداست. هيچ عاملي نميتواند کاري را که شما براي خدا کرديد از بين ببرد. فقط يک عامل ميتواند و آن خودِ شما هستيد.
خداي متعال به انسان توان و نيروي کمي نداده است. اين توان را هم به انسان داده است که همه کارهاي خوبِ خودش را خراب کند. اما غير از خودِ شما، احدي قادر نيست که کار و لحظه خوبي را که شما در راه خدا صرف کردهايد، از بين ببرد. ببنيد کار براي خدا چقدر قيمت دارد!
اين را اسلام به مسلمين ياد داد. حال شما فکر ميکنيد دانشمندي که چنين عقيدهاي دارد، آيا يک لحظه از کار دست خواهد کشيد و به بهانه نداشتن حقوق و خانه و ساير امکانات، کوتاهي خواهد کرد؟ همه دانشمندان معروف غربي که در اين چهارصد سال اخير غرب توانستهاند کارهاي بزرگي بکنند، با چنين روحيهاي توانستهاند به اين پيشرفتهاي علمي نائل شوند؛ يعني با روحيه عشق به کاري که ميخواهند انجام دهند.
اگر انسان راهِ خدا را پيدا کرد و ياد گرفت که چگونه کار را براي خدا انجام دهد، آن وقت ميبينيد که اين عشق به کار، چقدر کار را آسان خواهد کرد. تمدّن اسلامي، اينگونه بهوجود آمد: معمارش وقتي ميخواهد بنايي را طرّاحي کند، همينگونه است. عملهاش وقتي خشتها را روي هم ميگذارد، همينطور است. فرماندهاش وقتي در قرارگاه اصلي نشسته، همينطور است. سربازش وقتي در خط مقدّم حرکت ميکند، همينطور است. سنگرساز بيسنگرش همينطور است. پاسدار و پاسبانِ کوچه و خيابانش که کشيک ميدهد، همينطور است. عالِمِ دينياش در درس، همينطور است. حاکمِ سياسياش، در جايي که نشسته و ميخواهد تصميم سياسي بگيرد، همينطور است. خلاصه، همه براي خدا کار ميکنند. آيا چنين ملت و کشوري، از لحاظ زندگي عقب خواهد افتاد؟! آيا چنين ملت و کشوري، اندکي ذلّت و اهانت در دنيا خواهد ديد؟! آيا ديگر کسي جرأت ميکند به چنين ملتي زور بگويد؟!
دنيا و آخرتِ چنين ملت و کشوري، تأمين خواهد شد. آري؛ اگر همين ملت، رهبراني فاسد و غافل از خدا و دل داده به دنيا، مثل خلفاي بنياميّه و بنيعبّاس داشته باشد، پايه را سست خواهند کرد. خلفاي بنياميّه و بنيعبّاس، بناي چند صد سالهاي را که پيغمبر اکرم در طول ده سال گذاشت، با چکش و تيشه و ارّه، توانستند خراب کنند. اينها حرفهاي بسيار قابل توجّهي است. کسي مثل يزيد با آن همه فساد و خرابي، کافي است که اصلاً تمدّني را ضايع کند. يکي مثل متوکل، با آن همه ظلم، کافي است که مُلکي را از بين ببرد. اين همه حاکم ظالم؛ اين همه حاکم فاسد و اين همه مست و لا يعقل که در طول سيصد، چهارصد سال بر سرِ کار آمدند، با چکشها و تيشهها و ارّههاي خود، توانستند بنايي را که پيغمبر در طول ده سال بر زمين چيده بود، از بين ببرند.
عزيزان من! پيغمبر، با انسانهاي مؤمن؛ انسانهاي ساخته شده و مخلص کار کرد. اگر شما اين اخلاص را که بحمدالله زمينهاش در شما هست؛ اين مجاهدت في سبيل الله و اين صفا و دل به دنيا نبستن را - نميگويم دنيا را نخواستن و دور انداختن و نفرت داشتن - حفظ کنيد و جوانان مؤمن ما هم حفظ کنند، در وسطِ همه اين توفانهاي فساد و اين بادهاي مخالف که در دنياست، چنان پايهاي گذاشته خواهد شد که قرنها طول ميکشد تا مفسدين بتوانند يک گوشهاش را بکنند. اين پايه را شما ميتوانيد بگذاريد؛ کمااينکه امام گذاشت؛ کمااينکه مجاهدات مخلصانهاي در يک روز، توانست اين انقلاب را به بار آورد. مگر اين انقلاب شوخي بود!؟ در کشوري که اينگونه مورد طمع همه قدرتها بود، مگر انقلاب، شوخي بود!؟ شما ببينيد که امريکا براي يک هائيتي چهکار ميکند! براي يک پاناما چهکار ميکند! براي يک کويت چهکار کرد! کويت را از دست ميدادند؛ ديديد چهکار کردند! آنوقت ايرانِ به اين عظمت، با اين نفت و ذخاير طبيعي، با اين سرزمين بزرگ و با اين موقعيت استراتژيکي و جايگاه مهمِ جغرافيايي را از دست بدهد؟! حکومت دست نشانده مطيعِ گوش به فرمان مخلصِ مريدِ خودش را جلوِ چشمش بر دارند؟! آيا اين کار شدني بود؟! اين کار به افسانهها شبيه بود؛ اما شد. اگر صد تا قسم ميخوردند، خوشبين ترين آدمها ميگفتند: «نميشود.» مرحوم آيةالله طالقاني که هم روحاني و داراي معرفت و مقامات علمي و هم آدم سياسي و مبارز و زندان رفته بود و از مبارزه هم اصلاً نميترسيد، به من گفت «آن روز که امام مطرح کرد که شاه و حکومت سلطنتي بايد برود، من تخطئه کردم و گفتم چه حرفها ميزند! مگر ميشود؟!» آن وقت که امام صريحاً اين کلام را گفتند، مگر چندسال پيش از پيروزي انقلاب بود؟ يعني تا همين اواخر، حتّي مردي مثل مرحوم طالقاني بزرگوارِ مؤمنِ مبارزِ زندان رفته شلاق خورده شکنجه کشيده، ميگفت «امکان ندارد!» بعد ايشان به من گفت - مضمون حرف ايشان اين بود - که «اين مرد، به جاي ديگري متّصل است و از جاي ديگري حرف ميزند!»
امام، يک مردِ مؤمنِ مخلصِ خدايي بود که توانست عدّهاي را بهدنبال خود بهراه بيندازد و کاري را انجام دهد که واقعاً مثل يک افسانه بود؛ يعني اصلاً باور کردني و شدني نبود. در دنيايي که همه چيز عليه اسلام بود، يک نفر بيايد در جايي که همه انگيزههاي دنيا بر اين است که آنجا بايد از اسلام و ايمان و قرآن دور بماند، حکومت اسلامي برپا کند؟! مگر چنين چيزي ممکن بود؟! اما امام کرد و بعد شما جوانان مؤمن، مخلص، بسيجي، سپاهي، ارتشي و مردم معمولي، در جاهاي مختلف، کرديد و شد.
بحمدالله، بنا خيلي مستحکم است. شما بايد دنبال کار را بگيريد و براي خدا مجاهدت کنيد تا اين بنا تکميل شود. انشاءالله امکان ندارد که گذشتِ زمان بتواند چنين بنايي را تکان دهد؛ و گزندِ باد و باران و گذشتِ قرون بر آن اثر نخواهد کرد.
صداي اذان بهگوشم خورد. ديگر وقت ظهر است. بيش از اين، ادامه نميدهيم.
والسّلام عليکم و رحمةالله.