[سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت میلاد مسعود مولای متقیان علی (علیه السلام)]

مقام معظم رهبری

نسخه متنی
نمايش فراداده

بيانات معظم له در ديدار با اقشار مختلف مردم به مناسبت ميلاد مسعود مولاى متّقيان على(عليه‏السّلام‏)

(1375/09/05 )

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم

خداوند اين عيد سعيد و روز پُرفيضِ تاريخ اسلام را بر همه مسلمين و مستضعفان و حق‏طلبان عالم؛ بخصوص بر ملت حق‏طلب و خداجوي و علي دوست ايران و بر شما ميهمانان عزيزِ امروزِ اين حسينيه، مبارک فرمايد. بخصوص که در جمع شما، گروهي از خانواده‏هاي محترم شهيدان، از تهران و بعضي شهرستانهاي ديگر، تشريف دارند. اميدواريم که به برکت مولود امروز، همه شما مشمول لطف و فضل الهي باشيد.

شايد در بين چهره‏هاي معروف جهان و به طور خاص در ميان شخصيتهاي اسلامي، هيچ شخصيتي را نتوانيم پيدا کنيم - حتّي خود پيامبر اسلام - که در ميان ملتها و پيروان اديان مختلف و در زمانهاي گوناگون، به قدر اميرالمؤمنين عليه‏الصّلاةوالسّلام محبوب باشد. شما وقتي نگاه مي‏کنيد، مي‏بينيد در همان زمان خودِ اين بزرگوار، که شمشير عدالت و شدّت عدل او، دلهاي متمرّد و روحهاي خودخواه را از خود بيزار مي‏کرد و جبهه دشمني بزرگي عليه او به وجود مي‏آورد، حتّي دشمنانش هم وقتي به اعماق روح خود مراجعه مي‏کردند، نسبت به آن بزرگوار، عقيده همراه با تعظيم و تکريم و محبتي را احساس مي‏کردند. اين، تا زمانهاي بعد هم ادامه داشت.

بيشترين دشمنان را علي عليه‏الصّلاةوالسّلام داشته؛ اما بيشترين ستايشگران را هم - حتّي کساني که به دين و راه او اعتقادي نداشتند - آن بزرگوار داشته است. خاندان زبير در قرن اوّل هجري، به اشخاصي که غالباً نسبت به بني‏هاشم و بخصوص آل علي عليه‏السّلام، بغض و عداوت داشتند، معروف بودند. اين عداوت، بيشتر هم ناشي از عبداللَّه‏بن‏زبير - پسر زبير - بود. يکي از نوه‏هاي زبير، از پدر خود پرسيد: که به چه علت نام علي و خاندان علي، روز به روز بيشتر در ميان مردم گسترش پيدا مي‏کند؛ در حالي که دشمنان آنها، هر چه هم تبليغات مي‏کنند، اما زود افول و غروب مي‏کنند و باقي نمي‏مانند؟ او - قريب به اين مضمون - گفت که اينها به خدا و به حق دعوت کردند؛ به همين خاطر است که کسي نتوانست فضلشان را بپوشاند؛ ولي دشمنانشان به باطل دعوت کردند.

در طول زمان، همين طور بوده است. يعني متفکران بزرگ - اعم از مسلمان و غير مسلمان - را که نگاه کنيد، نسبت به اميرالمؤمنين ابراز ارادت مي‏کنند. اگر به قهرمانان بزرگ، کساني که براي ملتهاي خود، تلاش و قيام کرده‏اند، نگاه کنيد، مي‏بينيد که نام اميرالمؤمنين در نظر آنها عزيز و گرامي است. به شعرا و ادبا و هنرمندان و انسان دوستان هم که نگاه مي‏کنيد، باز هم مي‏بينيد که اسم اميرالمؤمنين را گرامي مي‏دارند. خلاصه هر کس - جوان و پير، عالم و عامي - که تاريخ اسلام را مطالعه کرده و اسم علي و احوال اميرالمؤمنين به گوش او رسيده است، نسبت به اميرالمؤمنين، احساس محبت و شيفتگي و ارادت مي‏کند. در زمان خود ما، چند کتاب از نويسندگان و ادباي مصري، درباره اميرالمؤمنين نوشته شد، که دو جلد يا بيشترِ آن از طرف نويسندگان مسيحي است که اسلام را قبول ندارند؛ اما اميرالمؤمنين را قبول دارند.

در بين چهره‏هاي اسلامي، اين خصوصيت اميرالمؤمنين است. شايد يک علّت اين باشد که اين بزرگوار، در دوره‏هاي مختلف عمر و در شرايط و اوضاع مختلف، هر جا که قرار گرفت، همه وجود خود را به بهترين وجهي در راه اهداف عاليه خرج کرد. شما اميرالمؤمنين را به عنوان يک جوان شانزده تا نوزده ساله در مکه، يا اوايل ورود به مدينه - که باز هم اين بزرگوار، يک جوان بيست و چند ساله بود - در نظر بگيريد؛ در دوره‏هاي مختلف عمر اين بزرگوار نگاه کنيد؛ ببينيد اين جوان، حقيقتاً براي بهترين جوانان همه زمانها، برترين الگوست. از شهوات جواني، لذات دنيايي، زيباييهايي که در نظر جوانان ارزش پيدا مي‏کند، هيچ نمي‏خواهد، مگر آن هدف عالي و والايي که بعثت نبي اکرم به خاطر آن هدف است. تمام وجود او در خدمت اين هدف است. همه چيز براي او در درجه دوم است. اين چيز خيلي عظيمي است که يک جوان، يک لحظه هم به دنيا و شيرينيها و لذّتهاي دنيا التفات نکند و جواني، نيرو، نشاط و روحيه خود، يعني همه آن چيزيهايي را که از طراوت و زيبايي و تازگي در جوان هست، در راه خدا مصرف کند. اين حدّ اعلاست. چيزي از اين بالاتر، حقيقتاً نمي‏شود.

همين مرد را در دوراني در نظر بگيريد که به سنّ کمال و پختگي رسيده است؛ يکي از شخصيتهاي جامعه خود به حساب مي‏آيد؛ همه به او احترام مي‏گذارند و شايد هزاران نفر تعريف و تمجيد و ستايش او را از زبان پيغمبر شنيده‏اند. اين تعريف و تمجيدهايي که از زبان پيغمبر براي اميرالمؤمنين نقل شده است، گمان مي‏کنم هيچ محدّث مسلماني، براي هيچ کس به اين اندازه و با اين کيفيّت نقل نکرده است. البته فضايل ديگري هم براي صحابه ديگر نقل شده است، اما گمان نمي‏کنم با اين کميّت، با اين کيفيّت و محتوا، هيچ يک از محدّثين مسلمان - اعم از فرق مختلف اسلامي - درباره کس ديگري غير از اميرالمؤمنين نقل کرده باشند. بديهي است يکي از اين تعريفها کافي است که يک انسان را مغرور، مُعجب به نفس، از خود بيخود و در انتخاب وظيفه دچار اشتباه کند.

همه آنها صدها تعريف از زبان پيغمبر شنيدند؛ بعد نوبت امتحان پيش آمد. مسأله خلافت مطرح شد - به مسأله حقّ و باطل و وصيت و اينها کاري نداريم - و آن چه مسلّم است اين که اميرالمؤمنين مدّعي خلافت بود. در اين که کسي ترديد ندارد. وقتي مشاهده کرد صلاح عالم اسلام اين است که او از صحنه خارج شود، خارج شد. يعني اميرالمؤمنين همه آن تعريفها، تمجيدها، استحقاقها و همه آنچه را که براي خود قائل بود و هزارها نفر شنيده بودند و مي‏دانستند، لاي محفظه‏اي از فراموشي موقّت پيچيد و کنار گذاشت. البته اينها که فراموش نمي‏شد و فراموش که نمي‏شود؛ تا ابدالدّهر هم باقي است؛ ليکن مطرح نکرد. يعني همه آن چيزي را که در امر خلافت و رياست دنياي اسلام و مسؤوليتي بزرگ، براي او مطرح بود، چون احساس خطر کرد، کنار گذاشت. فرمود: «وقتي ديدم اوضاع خطرناک است و ممکن است دين پيغمبر به خطر بيفتد، دست بستم و کنار نشستم.»

براي يک انسان سياسي مخلص، يک انسان بزرگوار، کسي که مي‏خواهد هواي نفس خود را به کار نبندد، تسلّط بر نفس از اين بالاتر، بهتر، گوياتر و شگفت‏آورتر نمي‏شود! همين انسان را در موضع رئيسي دنياي اسلام در نظر بگيريد. رئيس دنياي اسلام شد. مردم آمدند و خواه و ناخواه او را انتخاب کردند. همه رقبا و منافسين و دوستان و دشمنان و هر که بود، يا بيعت، يا اعلام عدم مخالفت کرد. تعداد معدودي، چهار تا شش نفر، بيعت نکردند؛ ليکن گفتند ما مخالفتي نمي‏کنيم. کنار نشستند؛ بقيه همه بيعت کردند و او رئيس کلّ دنياي اسلام شد. مي‏دانيد دنياي اسلام آن روز يعني چه؟ يعني از مرزهاي هندوستان تا مديترانه! اين دنياي اسلام است. عراق و مصر و شام و فلسطين و ايران، همه و همه، مجموعه‏ي دنياي اسلام است؛ شايد رئيس نصف دنياي آبادِ آن روز، با قدرت کامل.

آن وقت زندگي اميرالمؤمنين، آن زهد اميرالمؤمنين که شنيده‏ايد، مربوط به اين دوران است. يعني اين دنياي شيرين، لذّت زندگي، راحتي، خوشي و چيزهايي که يکي از اينها بزرگاني را به خود جذب مي‏کند، در يک مرحله حساس مي‏غلتاند و از گردونه خارج مي‏کند، همه اينها با هم، نتوانست يک لحظه اميرالمؤمنين را دچار ترديد و اضطراب و از راه ماندگي کند. اين انسان بزرگ نشان داد که از همه عوامل گمراهي انسان، قويتر و مقتدرتر است. عظمت، يعني اينها. اينهاست که نسلها و تاريخها و انسانها و اجتماعات را در مقابل خود خاضع مي‏کند. کسي اگر بخواهد انصاف به خرج دهد، نمي‏تواند در مقابل چنين شخصيتي سرکشي و گردن‏کشي کند. اصلاً دلها در مقابل او خاضع مي‏شود.

هر کس رشحه‏اي از آنچه در اميرالمؤمنين عليه‏الصّلاةوالسّلام بود، در وجود خود داشته باشد، مي‏تواند بر دنيايي از سرکشيها و تمايلات درون و بيرون خود فائق آيد. اين امام بزرگوار را که شما ديديد بزرگترين شخصيتهاي دنيا در زمان ما، در مقابل او احساس حقارت کردند؛ نمايندگان او هم در دنيا، هر جا مي‏رفتند، چون نام و ياد امام همراه آنها بود، بزرگان و سرکشان و قدرتمندان عالم را به خضوع و تواضع وادار مي‏کردند. اين امام بزرگوار ما توانسته بود بخشي و گوشه‏اي از آن معدن زيبايي و خلوص آن بزرگوار را در خود به وجود آورد. البته اين بخش که ما مي‏گوييم، خيلي عظيم است؛ منتها در مقابل اقيانوس بي‏کران شخصيت اميرالمؤمنين ناچيز و يک قطره است؛ اما خودش خيلي زياد و خيلي بزرگ است.

عزيزان من، اميرالمؤمنين را نمي‏شود اين گونه شناخت؛ نمي‏شود. مگر انسان با اين مقايسه‏ها قدري احساس کند که او چه بود. امام سجاد عليه‏الصّلاةوالسّلام در مقابل يکي از اصحابش که به او عرض کرد: يابن‏رسول‏اللَّه! شما اين قدر به خودتان فشار مي‏آوريد، زحمت مي‏دهيد، عبادت مي‏کنيد و زهد مي‏ورزيد، اين گونه زهد ورزيدن و اين قدر به نفس خود فشار آوردن، آخر چرا؟ وادار مي‏کرد که حضرت سجّاد قدري به خود رحم کند. مي‏گفت قدري به جسم و نفس خودتان رحم کنيد. امام سجاد گريه کرد و گفت: مرا با اميرالمؤمنين مقايسه کن، ببين من کجا و اميرالمؤمنين کجا ! توجّه کنيد؛ او زين‏العابدين است.

شخصيت امام سجاد از آن شخصيتهاي دست نيافتني است. نه اين که فقط در عمل دست نيافتني است، حتّي در ذهن هم دست نيافتني است. از آن خورشيدهاي تاباني است که ما فقط مي‏توانيم شعاعش را از دور ببينيم. او وقتي که به اميرالمؤمنين نگاه مي‏کند، با آن چشم تعظيم و تجليلي نگاه مي‏کند که بچه کوچکي به يک قهرمان بزرگ مي‏نگرد. اميرالمؤمنين اين گونه است. اين اميرالمؤمنين، با اين عظمت است.

عزيزان من! نکته‏اي که به من و شما خيلي ارتباط پيدا مي‏کند، اين بخش قضيه است؛ چون پيرو اين مرد بودن که با زبان نمي‏شود. شما در ميدان جنگ، مرتب بگوييد فلاني فرمانده ماست و مرتّب اظهار ارادت به فلان فرمانده بکنيد، بعد آن فرمانده، همه را به صف کند، ولي شما نرويد؛ شما را به تمرين دعوت کند، حاضر نشويد؛ به حمله دستور دهد، شما پشت کنيد. اين چه فرماندهي است؟! اين که فرمانده نشد. انسان با دشمنش و با يک آدم بيگانه، همين گونه رفتار مي‏کند. اميرالمؤمنين آقاي ماست؛ امام، پيشوا و رهبر ماست. ما شيعه علي هستيم و به اين افتخار مي‏کنيم. اگر کسي اسم اميرالمؤمنين را با تجليل کمتري بياورد، دلمان از بغض او پر مي‏شود، پس لازم است که اين، در زندگي ما منشأ اثري باشد.

نمي‏گويم مثل اميرالمؤمنين شويم. امام سجاد هم فرمود که نمي‏تواند مثل اميرالمؤمنين عمل کند. اميرالمؤمنين هم فرمود: «الا و انّکم لاتقدرون علي ذلک.» به چه کسي؟ به عثمان‏بن‏حنيف، با آن عظمت. به او فرمود که شما نمي‏توانيد اين گونه که من مي‏کنم، عمل کنيد. اين که واضح است. اما لااقل در آن راه، در آن سمت و جهت، در جبهه او قرار گيريد. اين لازم است. اگر مي‏خواهيد در جبهه اميرالمؤمنين قرار گيريد، بارزترين خصوصيت او در دوران حکومتش - که مربوط به امروز من و شما مي‏شود - دو چيز است: يکي عدل اجتماعي، يکي زهد نسبت به دنيا.

عزيزان من! اين دو ارزش را ما بايد مثل پرچم، در جامعه خودمان بلند کنيم. عدالت اجتماعي، يعني نظر و نگاهِ دستگاه قدرت و حکومت، نسبت به آحاد مردم يکسان باشد. در مقابل قانون، امتيازات و برخوردها يکسان باشد. البته انسان با يکي دوست و خويشاوند است؛ لذا ارتباطات با همه، به يک صورت نيست. آن کساني که در جايي مسؤوليتي دارند - مسؤول يک اداره يا يک ميز، فرقي نمي‏کند. مسؤوليت يک ناحيه کوچک، يا مسؤوليتهاي بزرگ، همه مثل هم است - مي‏دانند که بالاخره انسان با يکي آشنا و با يکي آشنا نيست. نمي‏خواهيم اين را بگوييم. منظور ما برخورد و رفتار قانوني است. آن جايي که پاي امتيازات به ميان مي‏آيد و حرکت و نگاه و اشاره، از سوي اين مسؤول، منشأ اثر مي‏شود، اين جا بايد يکسان باشد. همه بايد احساس کنند که به طور يکسان از خيرات نظام اسلامي بهره‏مند مي‏شوند. البته بعضيها تنبلند و دنبال کار نمي‏روند؛ بعضيها کوتاهي مي‏کنند؛ بعضي به خودشان ظلم مي‏کنند؛ حساب آنها جداست. اما معناي عدل اجتماعي اين است که قانون، مقرّرات و رفتارها نسبت به همه افراد جامعه يکسان باشد و کسي امتياز ويژه‏اي بدون دليل نداشته باشد. اين معناي عدل اجتماعي است. اميرالمؤمنين‏اين کار را کرد.

اساس دشمن تراشي علي عليه‏السّلام اين بود. آن کسي هم که آن همه شعر براي اميرالمؤمنين و عليه دشمنان او گفته بود و آن همه محبّت کرده بود - نجاشي شاعر - وقتي که حدّ خدا را در روز ماه رمضان شکست، اميرالمؤمنين حد خدا را بر او جاري کرد. گفت: حدود الهي را نقض کرده‏اي. روز ماه رمضان، علناً شُرب خَمر کرده بود - هم شرب خمر بود، هم شکستن حرمت ماه رمضان بود - افرادي آمدند که: آقا! ايشان اين قدر براي شما شعر گفته، اين قدر به شما محبت کرده است؛ اين قدر دشمنهاي شما دنبالش آمدند، سراغ دشمنهاي شما نرفت؛ او را يک طور نگه داريد. فرمود (به اين مضامين): بله، بماند - مثلاً - قدمش روي چشم؛ اما بايد حدّ خدا را جاري کنم. حدّ خدا را جاري کرد. او هم بلند شد و پيش معاويه رفت. يعني اميرالمؤمنين با حکم خدا و با حدود الهي، اين گونه رفتار مي‏کند. همين اميرالمؤمنين، وقتي کسي که يکي از گناهان را انجام داده است - دزدي - نزد او آمد؛ حضرت فرمود: چقدر قرآن بلدي؟ آيه قرآن خواند. حضرت گفت: «و هبت يدک بسورة البقرة». دست تو را که بايد قطع مي‏کردم، به سوره بقره بخشيدم؛ برو.

اين تمايز بيجا نيست. اين امتياز، به خاطر سوره بقره و به خاطر قرآن است. اميرالمؤمنين در ملاحظه اصول و ارزشها و معيارها، هيچ ملاحظه از کسي نمي‏کرد. آن جا آن آدم را که فسق و فجور ورزيده است، به خاطر فسق و فجورش حدّ شرعي مي‏زند و ملاحظه اين را که او به حال من خيري دارد، نمي‏کند. اما اين جا به خاطر قرآن، از حدّ دزدي صرف نظر مي‏کند. اميرالمؤمنين اين است. يعني صددرصد بر اساس معيارها و ارزشهاي الهي - و نه چيز ديگر - حرکت مي‏کند. اين، عدل اميرالمؤمنين است. اين که گفته شده است: «قتل في محراب عبادته لشدّة عدله» - البته دقيقاً نمي‏دانم که اين حرف از کيست؛ اما حرف درستي است - عدالت اميرالمؤمنين موجب شد کساني که صاحب نفوذ بودند، نتوانند او را تحمّل کنند.

حالا بعضي مي‏گويند: آقا! آن عدالتي که نگذاشت علي حکومت مبارک خود را ادامه دهد؛ شما چطور مي‏خواهيد امروز اجرا کنيد؟ من مي‏گويم آن مقدار که ما مي‏توانيم و طاقت داريم، بايد اجرا شود. ما ادعا نداريم که بايد مثل اميرالمؤمنين عدالت را اجرا کنيم. ما مي‏گوييم آن مقدار که توان مؤمنِ امروز دنيا کفاف مي‏دهد، بايد اجرا کرد. اما اين مقدار عدالتي را که مي‏شود اجرا کرد و بايد اجرا کرد، اگر به صورت يک فرهنگ درآيد و مردم معناي عدالت را بفهمند، آن وقت قابل تحمّل خواهد بود.

توده‏هاي مردم، از عدالت اميرالمؤمنين خوششان مي‏آمد - آنهاکه بدشان نمي‏آيد - صاحبان نفوذ ناراحت بودند. علت اين که اميرالمؤمنين را شکست دادند و توانستند آن وضعيت را در جنگ صفّين پيش آورند و بعد حضرت را به شهادت برسانند، علت همه خون دلهاي اميرالمؤمنين اين بود که قدرت تحليل مردم ضعيف بود. صاحبان نفوذ روي ذهنهاي مردم اثر مي‏گذاشتند. قدرت تحليل و قدرت فهم مردم را بايد اصلاح کرد. بايد درک مسائل سياسي در جامعه بالا برود تا بشود عدالت را اجرا کرد.

دوم مسأله زهد اميرالمؤمنين است. برجسته‏ترين نقطه‏اي که در نهج‏البلاغه است، زهد است. اميرالمؤمنين آن روز که اين زهد را فرمود، به عنوان علاج بيماري اساسي جامعه اسلامي فرمود و من مکرّر گفته‏ام امروز هم ما بايد همان آيات زهد را بخوانيم. آن روز هم که اميرالمؤمنين مي‏فرمود به شيرينيها و لذّتهاي دنيا جذب نشويد، کساني بودند که اين شيرينيها و لذّتها، به دستشان نمي‏رسيد - شايد اکثريت مردم آن طور بودند - اميرالمؤمنين به آن کساني مي‏گفت که فتوحات دنياي اسلام، سالهاي گسترش امپراتوري و قدرت بين‏المللي اسلام، آنها را متمکن، ثروتمند و برخوردار از امتيازات کرده بود؛ حضرت به آنها هشدار مي‏داد. ما امروز همين که دو کلمه راجع به زهد بگوييم - بگوييم يک خرده ملاحظه کنيد - بعضيها مي‏گويند که آقا، اکثر مردم اين چيزهايي که شما مي‏گوييد، ندارند. جواب اين است که ما به آنها نمي‏گوييم؛ ما به کساني مي‏گوييم که تمکن دارند؛ کساني که لذّتهاي دنيا براي آنها آغوش باز کرده است؛ کساني که مي‏توانند از راههاي حرام، خودشان را به زيباييها و شيرينيهاي زندگي برسانند. البته در درجه بعد به کساني هم که از راه حلال مي‏توانند به آن لذّتها دست پيدا کنند، مي‏گوييم.

البته بالاترين و واجبترين زهدها اين است که انسان از حرام پرهيز کند؛ پارسايي کند؛ دامن را پاک نگه دارد و زهد بورزد. اما زهد از لذّات حلال هم، مرتبه بالايي است. البته افراد کمتري ممکن است مخاطب اين خطاب باشند. امروز هم همان روز است - با تفاوتهايي در وضعيت زمان و خصوصيات تاريخي هر دوره، که مخصوص خود آن است - کساني که دستشان مي‏رسد، کساني که مي‏توانند از زيباييها، تجمّلات، لذّات، تنعّمات و از گسترش روزافزون زندگي بهره‏مند شوند، بايد آن خطابهاي زهد اميرالمؤمنين را به ياد داشته باشند. البته اين خطاب در مورد کساني که مسؤوليتي دارند، شديدتر و سنگينتر است. در مورد کساني هم که مسؤوليتهاي دولتي ندارند، همان خطاب هست، منتهي کمتر است؛ آنها بيشتر مخاطبند. اگر جامعه اسلامي ما که با اين همه خطرات و دشمنيها روبه‏روست، اينها را مدّنظر و مورد توجّه دقيق قرار دهد؛ اين را به صورت فرهنگ درآورد؛ همه آن را بدانند، بگويند و همه آن را بخواهند، آن وقتِ اعمال اين چنين عدل و زهدي، به هيچ وجه نظام اسلامي را به خطر نمي‏اندازد؛ بلکه قويتر مي‏کند. نظام اسلامي را قوي و آسيب‏ناپذير مي‏کند.

انسانهايي که لذّات و مطامع دنيا و شهوات زندگي فريبشان نمي‏دهد و از خود بيخودشان نمي‏کند، مي‏توانند در مقابل دشمنيها و دشمنها بايستند و در لحظه خطر، جامعه و نظام خود را نجات دهند. اين همه دشمني، با نظام جمهوري اسلامي است. اين مسؤوليت خيلي سنگين بر عهده همه است؛ بخصوص بر عهده جوانان و کساني که مسؤوليت دارند. بخصوص بر عهده روحانيون محترم و قشرهاي گوناگون مردم و کساني که مردم به آنها، به صورت الگو نگاه مي‏کنند. اميرالمؤمنين اين دو مشعل را روشن کرده است تا همه تاريخ را روشن کند و روشن هم مي‏کند. اگر کساني سرپيچي کنند، خودشان ضرر خواهند ديد. اما نام علي، ياد علي و درس علي در تاريخ فراموش نخواهد شد. اينها هميشه خواهد بود.

اميدواريم خداوند متعال ما را شايسته نام بزرگ و مقدّس «پيرو اميرالمؤمنين عليه‏الصّلاةوالسّلام»، قرار دهد و روح مطهّر و قلب مقدّس آن بزرگوار را از ما راضي کند و قلب مقدّس حضرت ولي‏عصر رواحنافداه را از ما راضي و خشنود کند و ما را به آنچه مي‏گوييم و آنچه مي‏انديشيم، عامل فرمايد و روح مطهّر حضرت امام را ان‏شاءاللَّه با اوليائش محشور فرمايد و کيد و يأس دشمنان را به خود آنها برگرداند.

والسّلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته