19 / 6 / 1380
بسم الله الرحمن الرحيم
الـحمدلله رب الـعالمين و صـلى الـله على سيدنا محمد صلى الله عليه و آله الطيبين
امـروز روز شـروع درس اسـت و الـبته ديـرهنگام, متاسفانه تعطيلى درس ها در حـوزه هاى عـلميه بيش از اندازه اى است كه به آن احتياج هست, اى كاش مسئولان حوزه هاى علميه و مدرسان درس هاى بزرگ و عمده, متفقا و مشتركا فكرى براى كم كـردن تعطيلات بكنند, تا در سال تحصيلى, طلاب و علاقمندان به تحصيل اين فرصت را پـيدا كـنند كـه از وقت خودشان, حداكثر استفاده را بنمايند.مطلبى راكه امروز مقدمتا عرض مى كنم تا بعدا مطلب خود را شروع كنيم, يك نكته است و آن اينكه:
وظـيفه عمومى حوزه ها و وظيفه يكايك افراد وفضلا در حوزه هاى مختلف و همچنين عـلما و روحانيون آگاه و روشنفكر و فاضل كه در سراسر كشور هستند وظيفه شان امـروز اين است كه فكر اساسى و نظريه بنيادى مربوط به جمهورى اسلامى را كه هـمان نـظريه حاكميت اسلام در همه امور زندگى و حيات بشرى است با استدلال و منطق, با ملاحظه جوانب گوناگون اين مساله تبيين كنند.
شـايد اين طور به نظر برسد كه اين مساله جز اصحاب و مسلمات است, البته در عرف دين و براى كسى كه با مبانى اسلامى, آشنا باشد, مساله همين است.
حـاكميت ديـن در همه امور زندگى و نه تنها بر دل و جان انسان و نه فقط بر اعـمال شـخصى انسان بلكه بر سرتاسر زندگى انسان از مسلمات همه اديان الهى اسـت, نه فقط دين مقدس اسلام; لذا شما در قرآن ملاحظه مى كنيد كه انبيا عظام الـهى بـا حـكومت ها و قـدرت ها و طواغيت و مترفين و مسلطين بر امور جامعه, مبارزه مى كردند.
اولين دشمنان انبيا همان كسانى بودند كه در سرنوشت جامعه, نقش داشتند اگر ديـن فـقط بـراى ايـن بود كه در اعماق روح و زواياى خلوت خانه ها و معابد, مـورد اسـتفاده قـرار بـگيرد, مـخالفت مـترفين لازم نـبود آنها چرا مخالفت مى كردند؟
بـايد اولـين كـسانى كـه مخالفت مى كردند متعبدين و متدينين, بودند پس چرا قـرآن مـى فرمايد ((و مـا ارسـلنا فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسـلتم بـه كـافرون)) چـرا مـترفون اول مـقابله مـى كردند, چـرا سـلاطين و قـدرتمندان و سياسيون, در مرتبه اول با انبيا مبارزه مى كردند و توده مردم را هـم آنـهاتحريك بـه مـخالفت مـى كردند؟ اين جز اين نيست كه انبيا در هر جـامعه اى بـه يـك نـظم اجـتماعى نـوين غـير از نـظم حـاكم بـر جامعه دعوت مى كردند.نظم اجتماعى همان است كه حكومت ها مظهر آن هستند, نظام هاى سياسى و اجتماعى نمودارهاى آن هستند.
انبيا با اساس رژيم هاى حاكم بر جامعه طاغوتى, مخالف و به آن معترض بودند; لـذا مـجبور بودند كه مبارزه كنند و گاه لشگركشى كنند و در آيات و روايات نـشانه هـايى از آن هـست و آمـده اسـت كـه:((اول مـن قـاتل فـى سبيل الله ابراهيم.)) جنگ در راه خدا را اولين بار ابراهيم(ع) شروع كردو اين غير از مـبارزه بـا بـت پرستى و شـكستن بت ها است كه در زمان جوانى آن حضرت, اتفاق افـتاده است.در اسلام هم معلوم است كه پيامبر اكرم(ص) اولين كارى كه كردند تـشكيل حـكومت بـود و اداره امـور جـامعه را بـه دسـت گـرفتند.و هيچكس از مسلمان ها غير از اين به ذهنش نيامده و اين از مسلمات است.
الـبته در طـول قـرنها به طور عملى بين دستگاه سياسى و دستگاه دينى فاصله افـتاده بـود, ايـن فـاصله ها بـرحسب افزون طلبى هاى حكومت ها و طغيان گريهاى مسلطين بر اداره امور جامعه, امرى طبيعى بود.آنها نمى توانستند مبانى دينى را رعايت كنند, خودشان اولين متخلف بودند.البته تظاهر به ديندارى مى كردند ولى پاى آن نمى ايستادند.لذا دستگاه دين از دستگاه دولت جدا شد, امر امامت و ولايـت در همان قرن اول اسلام تبديل به سلطنت شد, كه اين مسئله در روايات و تاريخ اسلام و كلمات صحابه از مسلمات است.
در قـرنهاى اخـير هـم در اروپـا دستگاه كليسا چند قرن بر سياست و حكومت ها نـفوذ داشت با آن وضع ارتجاعى و بينشهاى غلط و تنگ و باطل و تعقيب علما و دانـشمندان و مخالفت با هر فكر نو و تازه; لذا اروپائيان تز جدايى دين از سياست را تعقيب كردند.گفتند اصلا بايد كلا دين راكنار گذارد حكومت به كل از ديـن جدا است حكومت يك امر زمينى است و ربطى به دين و مبانى آن ندارد اين فـكر اروپـائى ها بـود آن هم ناشى از وضع دين و دولت در اروپا, كه اگر كسى نـگاه كند به اوضاع دين در قرون وسطى مى بيند كه چه وضعيت اسفبارى در آنجا حـاكم بـوده اسـت.بعدا هم اين فكر را در داخل كشورهاى اسلامى آورده اند چون ديـدند آنچه كه ممكن است مقابل استعمار كه در قرن نوزدهم در اوج خود قرار داشت و كشورهاى اسلامى را نيز گرفته بود مقاومت كند فكر دين و انگيزه دينى بـود.كه اين مطلب را در هند, عراق و در ايران به شكلهاى گوناگون ديدند, و نـيز در بعضى كشورهاى عربى در شمال آفريقا.بدين جهت بود كه اين فكر را در بـين روشـنفكران اسلامى رواج دادند كه اصلا دين از حكومت جدا است.روشنفكران اسلامى مثل سيدجمال الدين و شاگردان او و علمايى در هند و ايران و عراق با اين تز مخالفت كردند, صدسال يا بيشتر اين مبارزه فكرى ادامه يافت.بعدا هم كـه نـهضت اسـلامى شروع شد و امام بزرگوار با آن فكر متين و منطقى و مبانى فـقهى روشـن اين مسئله را تمام كرده, كار به اينجا رسيد كه عليرغم يك قرن تـلاشى كـه اسـتعمارگران در كـشورهاى اسلامى كرده بودند كه دين را به انزوا بـبرند, ايـن مـبناى فكرى در اين كشور اسلامى, انقلاب عظيمى براساس اسلام به وجـود آورد و كـارى كـرد كـه هـيچ مكتبى, مكاتب چپ و شبه چپ, نمى توانستند انـجام دهـند, مـلت را بـه صحنه كشاند اراده ها را تقويت كرد.شخصيت و هويت اسـلامى و انـسانى را در افراد زنده كرد, روح مجاهدت و مبارزه به آنان داد آرمانگرايى به آنان داد, از خمودى خارج كرد, كارى كرد كه هيچ يك از مكاتب مـدعى مبارزه و انقلاب و روشنفكرى و تجديدنظر در وضع جهانى غلط, به فكرشان خطور نمى كرد كه چنين چيزى پيش بيايد.
بـنابراين, اگـر كسى بگويدكه اين مطلب جز واضحات دين است, اين درست است و هـمين طـور اسـت, هـم در قـرآن, هم در سيره پيامبر و خلفاى پيامبر و سيره مـسلمين و كـلمات ائمـه اطـهار(ع) ايـن چنين است كه دين جز زندگى انسانها اسـت.اينطور نـيست كـه دين اعتقاد و ارتباط قلبى را متصدى بشود و زندگى و هـمه مـجالات زنـدگى را بـه دسـت روشهاى ديگر غير از روش دين, روشهاى بشرى وطـاغوتى و بـرخاسته از انگيزه هاى ظالمانه و مستكبرانه بسپارد, چنين چيزى امكان ندارد.دين براى برقرارى عدالت و فضيلت است و ممكن نيست مجارى زندگى انـسانها را به دست بى عدالتى و رذيلت پرورى بسپارد.بلى پس اين امر واضحى اسـت.لكن هـمين امـر واضح را عده اى از آغاز جمهورى اسلامى تاامروز به صورت مـتزايد انـكار كـرده اند و مـى كنند.درباره اش مى گويند و مى نويسند, در واقع آنـان كـه امـروز در كسوت روشنفكرى چه به شكل روحانى روشنفكر و چه به شكل غـيرروحانى روشـنفكر, دربـاره جدايى دين از سياست مى نويسند و مى گويند, به قـبل از صـدسال پيش برگشته اند, اين برگشت به زمانى است كه جوامع اسلامى در خـواب غفلت بودند و هر موج فكرى كه از غرب مىآمد بى قيد و شرط آن را قبول مـى كردند.در مـقابل ايـن غـفلت, شـخصيتهاى فـكرى, مـتفكرين مـذهبى امـثال سـيدجمال ها و حـضرت امام, برخاسته و با اين فكر مبارزه كردند و همه افكار واقـع بـين را بـه ايـن مـطلب جذب كردند, حال امروز اين روشنفكر نماها به صـدسال قـبل بـرگشته اند و حرفى را مى زنند كه صدسال قبل از اين غرب زده هاى مـبهوت و مـستضعف فـكرى و بـى خبر از ديـن بـه تـبعيت اروپايى ها مى گفتند و روشـنفكران اسـلامى آن را رد كـردند, ايـن در واقع يك ارتجاع به صدسال قبل است.
امـا بـه صـرف ايـنكه اين يك ارتجاع است, مى شود آن را رها كرد و مى شود در مـقابل آن اقـدامى نـكرد؟ ابـداع فكر غلط هم ممكن است رايج شده و در دلها جايگزين شود و امروز هدف دشمنان اسلام همين است.
حـوزه هاى عـلمى اسـاسى ترين كـارى كـه امـروز بـرعهده دارند به طور جمعى و هـمينطور فـضلا كـه توانايى بر اين كار دارند به صورت فردى وظيفه شان توليد فـكر است.توليد فكر اساسى, تبيين و تحكيم مبانى اسلامى, ايستادگى در مقابل شـبهه هايى كـه دشمنان حاكميت اسلامى بر اذهان وارد مى كنند براى اينكه شايد بتوانند آن شكست سختى را كه از اسلام خوردند, جبران كنند.كه البته نخواهند توانست, امروزه فكر حاكميت اسلام بلكه حاكميت مطلق دين در بعضى از قسمتهاى دنـيا آنـچنان در دلها, جا افتاده است, كه حتى غير مسلمان ها هم مجذوب اين فكر شده اند و در كشورهاى اسلامى هم كه روشنفكران و جوانان, روحانيون آگاه, دانـشگاهيان متدين مجذوب اين فكر شده اند دشمن نمى تواند كارى كند, لكن اين وظـيفه بـر دوش مـا است, عده اى بايد خود را آماده كنند.البته آمدن در اين ميدانها نياز به مايه هاى علمى دارد, احتياج به قوام فكرى دارد.
ايـن قوام فكرى را حوزه ها, تحصيلات دينى و فقهى و كلامى و فلسفى بايد تامين كـنند ايـن كـارى اسـت كه در درجه اول در حوزه ها بايد باشد كه عبارتست از تقويت بنيه علمى و اين را نبايد دست كم گرفت, طلاب جوان نبايد فكر كنند كه مـا چـرا درس مـى خوانيم.برويم دنـبال اين كارها, خير, دنبال اين فكر رفتن بـدون تـقويت بـنيه علمى, هيچ خدمتى نمى كند, اگر غيرعالمانه كسى وارد اين مـيدان شـود بـه احتمال زياد سودى نخواهد بخشيد, زيان هم خواهد بخشيد, پس تـقويت عـلمى لازم است, اما كار در اين زمينه هم براى حوزه ها لازم است.بايد فكر اسلامى را توليد كنند, بايد پاسخ دهند به شبهاتى كه هنوز مطرح نشده ما نـبايد مـنتظر بـاشيم كـه شـبهات را مـطرح كـنند, آنـگاه بنابه جواب دادن بگذاريم.
بـايد افـرادى ايـن تـوانايى را داشـته باشند كه شبهات را قبل از ورود به حـوزه هاى فـكرى و ذهـنى, جستجو كنند, آن را در خاستگاههاى آن جستجو كنند, غالب شبهاتى كه افرادى كه خودشان را روشنفكر قلمداد مى كنند, مطرح مى كنند, از آنها نيست, اينها خاستگاه هاى بيگانه و غربى دارد, جايش در مكاتب فلسفى و اجـتماعى غرب است كه گاه ه5 يا ه ه1سال از اعتبار آنها گذشته و كهنه شده است اينها تازه آنها را به عنوان فكر نو مطرح مى كنند.فضلا ما بايد خاستگاه شـبهات را پيدا كنند, خودشان را آماده و مجهز كنند, كه قبل از ورود شبهه, ذهـن ها را مـصونيت بـبخشند, ايـن را ما قبلا مطرح كرديم و عمل هم شد, بعضى رفتند و تحقيق كردند و خودشان را آماده كردند.
پـس تـحصيل مـرتب و منظم و با تعطيلى كم و جهت دار كردن مباحث علمى به سمت نـيازها بـر عهده حوزه هاست, همه نيازها هم رفع شبهه نيست.بعضى نيازها هست كـه در جـامعه وجود دارد از ابواب معاملات گرفته تا باب قضا, حدود و قصاص, مـسائل اقـتصادى و مـالى كـه ايـنها نـقاط مجهولى دارد كه بايد توسط فضلاى روشـن بين, آگـاه بـه زمان تبيين شود.فقه ما, فقه بسيار قوى و غنى است اما فـقهاى قـديم مـامنطقه عـظيمى از زندگى مردم راتجربه نكرده اند چون حاكميت نداشته اند.بخشهايى از زندگى مطرح شده و آنان هم با قوت وارد شده اند.
انصافا فقهاى قوى الفكر و قوى الاستدلال و المنطق داريم, چه از زمانهاى قبل و چه در زمانهاى نزديك به خودمان.لكن بعضى مناطق مورد نياز هست كه فقه ما از كـنار آن عـبور كـرده است و به جزئيات آن وارد نشده است.اينها را بايد فـضلا وارد شـوند و تـحقيق كـنند.اميدواريم خـداوند متعال به همه ما و شما توفيق دهد كه آنچه را وظيفه مان است انجام دهيم.