18/ 8/ 85
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
آنچه كه در اين جمع پُرشور، پُراستعداد و پُرشوق مشاهده مىكنم، براى من در حكم يك اشارت بزرگ است. جمعهاى دانشجويى در اغلب نقاطى كه ما توفيق پيدا مىكنيم در بين اين عزيزان شركت كنيم، همينطورند. شما هم يكى از مجموعههاى بزرگِ دانشجويى كشور هستيد؛ البته در گنجايش اين تالار، بخشى از مجموعهى عظيم دانشجويى استان تشريف داريد كه من خواهش مىكنم سلام من را به بقيهى دانشجويان و استادان - كه عزيزان ما هستند - برسانيد. آنچه كه در اين مجموعه مشاهده مىشود، حقيقتاً يك تحرك، تپش، شوق، اميد و آماده به كارى براى پيمودن راههاى دشوار و رسيدن به قله است. اين درست است كه گفت:
بعضى از انسانها آن چنان وجودشان پُرتپش و پُرتحرك است كه مثل اينكه همهى اعضا و جوارح آنها قلب است؛ اينها مىتوانند به قله برسند. رسيدن به قله، يك مرحلهى «آرزو» دارد. شما وقتى از پنجرهى خانهتان منظرهى كوهستان را مشاهده مىكنيد - كه در تهران مكرر ديده مىشود - مىبينيد كسانى به آن بالاها رفتهاند و دارند در ارتفاعات بلند راه مىروند؛ آرزو مىكنيد كاش شما هم بتوانيد به آنجا برسيد. اين، يك مرحله است؛ ليكن كافى نيست. مرحلهى بعد اين است كه از رختخواب بلند شويد، بيرون بياييد، لباس مناسب بپوشيد، كفش مناسب به پا كنيد و به طرف كوه راه بيفتيد. وقتى انسان به بخشهاى دامنهاى مىرسد، بعضيها، با پستى بلنديها و سختيها و خاك و خُلهايى كه سر راهشان مىبينند، خسته مىشوند، حوصلهشان سر مىرود و تصور مىكنند كه رسيدن به قله، مثل پريدن يك كبوتر است كه پايشان را بگذارند و بپرند و به آنجا بروند، فكرِ اين حركتِ ميان راه را نمىكنند؛ اينها زود مأيوس مىشوند. بعضيها چند تا پيچ و خم هم بالا مىروند، ليكن خسته مىشوند. بعضى احساس خستگى هم نمىكنند، اما حوصلهشان سر مىرود؛ عجله مىكنند؛ خيال مىكنند كه نيم ساعت يا يك ساعت كه انسان راه رفت، بايد به آنجا برسد. اينها آفتهاى اين حركت است. آن كسى كه صبورانه، شائقانه، با استفادهى از همهى توان و نيروى خود و با اميد به اينكه به آنجا خواهد رسيد، حركت بكند، از طولانى شدن زمان، از دراز بودن راه، از پىدرپى آمدن گردنهها، از در ميان راه ماندن بعضى از رفيقانِ نيمه راه، نمىهراسد؛ اين آدم بايد مطمئن باشد كه به آن قله خواهد رسيد.
بعضيها به افرادى كه اهل معنايند، مراجعه مىكنند و مىگويند ذكرى بدهيد تا ما بشويم يك آدم نورانى و خوب! خيال مىكنند مثل حبّهاى است كه بخورند و فورى تغيير حالى در آنها به وجود بيايد؛ نه. اگر انسان بناست نورانى بشود و دلش با عوالم غيب آشنا بشود، اگر انسان مىخواهد صداى فرشتگان را بشنود، اگر انسان مىخواهد با ساحت جلال الهى ورود پيدا كند، اگر انسان مىخواهد شامهى معنوىاش به عطر توحيد معطر بشود، بايد كار كند؛ بايد راه برود. قله در پيش است و در بين راه هم كسانى از راه مىمانند؛ كسانى پشيمان مىشوند؛ كسانى بىحوصله مىشوند؛ كسانى برمىگردند؛ كسانى به ديگران مىگويند فايدهاى ندارد، كجا مىرويد؛ و كسانى هم اصل قله را انكار مىكنند! در راه معنويات، اين مسائل هست؛ در راه ماديات هم همين مسائل هست.
بنده در يكى از همين ملاقاتها به دانشجوها گفتم شما براى پنجاه سال آينده برنامهريزى كنيد؛ توقع ما اين است. منظورم در زمينهى علم است. هدف را اين قرار بدهيم كه پنجاه سال بعد، كشور شما يكى از مراجع عمده و درجهى اول علمى دنيا باشد؛ به طورى كه اگر كسى خواست با تازههاى دانش آشنا شود، مجبور بشود زبان ملى شما را ياد بگيرد؛ همچنانى كه اين دختر عزيزمان گفتند كه ما مجبوريم زبان بينالمللى را ياد بگيريم؛ راست هم مىگويد. انگليسيها با زرنگى زبان خودشان را زبان علم و زبان بينالمللى كردهاند و هر چه شما مىخواهيد ياد بگيريد و هر چه مىخواهيد بخوانيد، مجبوريد زبان آنها را ياد بگيريد. شما كارى كنيد كه در پنجاه سال آينده، همين نياز به زبان فارسى شما باشد. اين، يك آرزوست؛ يك قله است؛ مثل قلهى دماوند، مثل قلهى توچال، كه نگاه كردن به آن، هيجانانگيز است؛ شوق رسيدن به آن، در دل همه به وجود مىآيد؛ اما چه كسانى مىرسند؟ بايد كفش و كلاهش را آماده كنيد؛ بيشتر از آن، بايد همتش را آماده كنيد و راه بيفتيد.
من در نسل جوان كشورمان، اين استعداد را مىبينم. من نمىخواهم گزافه بگويم، شعار هم نيست؛ هيچ كس از ما توقع نكرده كه بياييم اين حرفها را بزنيم؛ اينها واقعيت است. جوان ايرانى در استعدادهاى گوناگون، يك ظرفيت سطح بالا را داراست. اگر ما مسئولان نشناسيم، گناه ماست؛ اگر خودِ او اين ظرفيت را نشناسد، گناه اوست. گناه هم نتيجهى خودش را دارد؛ از راه ماندن و به مقصود نرسيدن است. اما اگر چشم را باز كنيم، راه را پيدا كنيم، همت بگماريم و هدف را گم نكنيم، بدون ترديد خواهيم رسيد.
آنهايى كه امروز در قلهى دانشند، هميشه اينطور نبودهاند. همين امريكا كه امروز از لحاظ علمى از همهى مراكز علمى و كشورهاى دنيا جلوتر است، صد سال پيش براى ابزارهاى عادى جنگىِ خودش، محتاج انگليس و فرانسه و ايتاليا بود. تاريخ را بخوانيد! در جنگهاى داخلى امريكا - به جنگهاى انفصال معروف است؛ جنگ بين شمال و جنوب امريكا. جنوبىها مىخواستند جدا شوند؛ اما شماليها مىجنگيدند و نمىگذاشتند كه آنها جدا شوند؛ جنگ چهارساله كه در حدود سالهاى هزار و هشتصد و شصت تقريباً، صد و پنجاه سال پيش اتفاق افتاد - دو طرف موفقيت خودشان را در اين مىدانستند كه بتوانند مثلاً يك كشتى جنگى يا يك توپِ از فلان نوع را از انگليس بخرند، از اقيانوس اطلس عبور بدهند و برسانند به اين طرف. آن زمان، امكانات نداشتند؛ اما امروز در قلهى علمند؛ چون تلاش كردند. تلاش به دين و ايمان و كفر و اسلام، ارتباطى ندارد؛ قرآن اين را مىگويد. من بارها اين آيه را گفته و خواندهام: «كلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء»؛ ما به همه كمك مىكنيم؛ اين سنت الهى است. هر كس در راه يك مقصودى تلاش كرد، خداى متعال اين سنت را قرار داده است كه اين تلاش به نتيجه خواهد رسيد. مشكل كسى كه عارى از معنويت است، جاى ديگر است؛ مشكل او يك بعدى بودن، تهيدست بودن از يك ثروت لازم ديگر است و همت را فقط متوجه يك بخش كردن است، كه آن وقت ضررهايش را هم دارند مىبينند. امروز جامعهى امريكايى تا خرخره در گنداب اين ضررها دست و پا مىزند و بدتر هم خواهد شد؛ همينها روى سرشان را هم خواهد گرفت. اين حوادث تاريخى، ظرف يك سال و پنج سال و ده سال به وجود نمىآيد؛ بلكه در ظرف صد سال، صد و پنجاه سال به وجود مىآيد؛ اينها به آن اواخرش رسيدهاند و مشكلات جدىاى دارند، كه حالا بحث ما در آنباره نيست. پس، بايد كار و تلاش كرد. من اين استعداد را در شما مىبينم.
اين مطالبى كه عزيزان ما در اينجا گفتند - چه رئيس محترم و برخى از استادان، و چه چند نفر از دانشجويان - درخواستهاى علمى و حرفهاى است و كاملاً درست است. اين خواستهها، همان مسائل مورد نظر من است. من با مسئولان كه مواجهام، همينها را مىگويم. البته حالا كه شما گفتيد، تأكيدى شد؛ وزراى محترم هم تشريف دارند. همهى اين زمينههاى مربوط به علم و تحقيقات، و اين مسئلهى تأكيد بر علوم پايه، از جملهى چيزهايى است كه من بارها رويش تأكيد كردهام. هر كشورى به هر جا رسيده، از علوم پايه رسيده است.
مسئلهى مديريت تحقيقات، جزو چيزهاى بسيار اساسى است كه من در ماه رمضان هم كه جلسهى با دانشجويان يا اساتيد بود، يادداشت كرده بودم كه بگويم - حالا يادم نيست كداميك از اين دو جلسه بود - اما وقت نشد؛ حالا مىگويم: تحقيقات بايد مديريت پيدا كند. ما همهاش مىگوييم بودجهى تحقيقات از چهل و هفت صدم در صد مثلاً، به سه درصد برسد؛ روى جنبهى مادى و كمىاش بحث مىكنيم كه البته لازم هم هست؛ اما يك جنبهى كيفى هم دارد؛ تحقيقات موازى و غير لازم نبايد باشد؛ مهم تحقيقات بنيادى، تحقيقات كاركردى و تحقيقات تجربى - سه نوع تحقيقات داريم - است كه هر كدام در مجموعهى تحقيقات كشور، يك سهم و وزنى دارند. اين سهم را رعايت نكردن و ملاحظه نكردن، از مشكلات ماست. يك مركزِ مديريت تحقيقات در كشور لازم است كه انشاءاللَّه بايستى به همت اين عزيزان و اين دولت فعال و پا به ركاب و آماده به كار، تحقق پيدا كند.
و اما مشكلات دانشجويان و استادان و بالاخره جنبش عدالت خواهى - اين حرفهايى كه زدند - همهاش حرفهاى مورد تأييد ماست. هر چه هم من بتوانم و در حوزهى كار من باشد، اقدام مىكنم؛ هر چه بايد توصيه كنم، توصيه مىكنم و اميدواريم انشاءاللَّه كه عزيزان ما دنبال بكنند.
مطلبى كه من مىخواهم به شما عرض كنم، حول و حوش يك آيهى قرآن است. آيهى معروفى است: «انّ اللَّه لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم». تغييرات به دست شماست. كليد تحولات اجتماعى و تحولات عظيم در دست شماست؛ مضمون آيه اين است. يك جاى ديگر در يك دايرهى محدودتر مىفرمايد: «ذلك بأنّ اللَّه لم يك مغيّرا نعمة أنعمها على قوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم». اين آيه، پسرفت را مىگويد. خداى متعال پسرفت را نصيب هيچ كشورى نمىكند، مگر خودشان به دست خودشان بكنند. تغييرِ موجبِ پسرفت را خودِ ملتها به وجود مىآورند. و شبيه اين مضمون در آيات متعدد ديگرى هم هست كه مرجعش به همين است. خلاصهى اينها چيست؟ خلاصهى اينها اين است كه شما آحاد انسان، سر رشتهدار تحولات جامعه هستيد؛ شما هستيد كه تحول و تغيير را ايجاد مىكنيد. عزمِ انسان، تعيين كننده است.
بعضى ممكن است بگويند منظور از عزم انسان چيست؟ ارادهى چه كسى؟ ارادهى منِ يك نفر، توى يك نفر، ارادهى چه كسانى مؤثر است؟ اين البته جزو بحثهاى دامنهدار است، لكن من مىخواهم فىالجمله عرض بكنم كه عزم يكايك انسانها در حد خودش تأثير دارد؛ نه فقط در مسائل شخصى - كه تأثير تام دارد - بلكه در مسائل اجتماعى. ما اگر چنانچه آرزوهامان، هوسهامان، هواهاى نفسانيمان در فعاليتهامان حاكم شوند و در رفتار ما، عقل كنار بيايد و محاسبهى درست كنار زده شود، اين كار در ايجاد يك سلسله تحولات منفى در جامعه تأثير مىگذارد. حالا يك مثال كوچكش را عرض بكنم: شما مىرويد يك جنسى را از بازار تهيه كنيد - يك لباس، يا فرض بفرماييد يك وسيلهى خانه؛ يك ظرف - نوع داخلىاش هست، نوع خارجىاش هم هست؛ يك مقدارى به خاطر تبليغات خارجى، يك مقدار به خاطر پُز دادن به اينكه اين جنس خارجى است، يك مقدار به خاطر رسوبات فرهنگى قبلى كه جنس داخلى فايدهاى ندارد و يك مقدار هم شايد به خاطر مرغوبتر بودن جنس خارجى - اين مرغوبتر بودن هم ممكن است يكى از عوامل باشد، ليكن به هر حال تعيين كننده نيست - شما آن را انتخاب مىكنيد. يعنى چه كار مىكنيد: يك كارگر ايرانى را بيكار مىكنيد و يك كارگر غير ايرانى را به كار وادار مىكنيد. خوب، مگر بيكارى امروز، مشكل عمدهى جامعهى ما نيست. وقتى شما اينطور كرديد، بنده اينطور كردم، آن برادر ديگر، آن خواهر ديگر، و يكى يكى از اين روش پيروى كرديم، نتيجه چه مىشود؟ نتيجه، ورشكستگى كارخانهى داخلى، بيكارى كارگر داخلى و در نهايت باعث نااميدى سرمايهگذار داخلى مىشود. بيكارى هم كه به دنبال خودش اعتياد، فساد و اختلافات خانوادگى مىآورد و به دنبال آن، حوادث سياسى و اجتماعى فراوان به وجود مىآيد. بنابراين، از يك چيز كوچكى شروع مىشود؛ از يك ارادهى شخصى من و شما. پس ارادهى شخصى افراد هم حتّى در تحولات اجتماعى، مىتواند اثر گذار باشد. و از اين دست مسائل، فراوان است. هوس مىكند از دست رفيقش سيگار بگيرد بكشد؛ گرايش به سيگار، گرايش به مواد مخدر، هوسهاى زودگذر؛ اينها همان چيزهايى است كه به دنبال خودش يك جريان عظيم، طولانى و تمام نشدنى از تحولات اجتماعى را - كه پسرفت هست - به وجود مىآورد. عكسش هم صادق است.
بنده گاهى صبحها به ارتفاعات تهران مىروم. وقتى ما حركت مىكنيم، هوا تاريك است؛ يعنى بعد از نماز صبح خيابانها خلوت است؛ وقتى به چراغ قرمز مىرسيم، مىايستيم. بناى ما بر اين است. هيچ كس هم در خيابان نيست؛ يعنى هيچ ماشينى هم از آن طرف نمىآيد؛ مىايستيم تا چراغ سبز مىشود، بعد عبور مىكنيم. من ديدهام وقتى ما اين طرف چهارراه ايستادهايم - مثلاً سه، چهار تا ماشين همراه هستيم - از آن طرف چهارراه يك ماشين دارد مىآيد و تصميم هم دارد از چراغ قرمز عبور كند؛ يك خرده هم عبور مىكند؛ اما وقتى مىبيند سه، چهار تا چراغ آن طرف روشن است و ماشينها ايستادهاند، او هم آهسته ترمز مىگيرد و گاهى هم يك ذره به عقب مىرود. يعنى انضباط اجتماعىِ يك نفر، در احساس لزوم انضباط اجتماعى در افراد مقابل تأثير مىگذارد. رفتارهاى فردى ما تأثير گذار است، حتّى در فرهنگ سازى و بسيارى چيزهاى ديگر. به هر حال، عزم انسانى، محور و ملاك است.
حالا تحول يعنى چه؟ تحول چرا؟ مگر بناست تغيير اتفاق بيفتد؟ بله. تحول در جوامع انسانى و براى بشر، سنت لايتغير الهى است. هيچ كس نمىتواند در مقابل تحول بشرى بايستد؛ امكان ندارد. دير يا زود، يكى پس از ديگرى، تحولات بشرى اتفاق مىافتند. اين راز ماندگارى و راز تعالى بشر است. اصلاً خدا بشر را اينطور قرار داده است كه ايستايى در طبيعت انسان نيست. شايد يكى از فرقهاى انسان با بقيه اشيا هم همين باشد. البته در بقيهى اشيا هم يك نوع تغييرات، تحولات و تبديل انواع را مىگويند، كه من حالا به آن مسائل كار ندارم؛ نه درست وارديم و نه مىتوانيم قضاوت كنيم؛ نه به بحث ما ارتباطى دارد؛ اما در بشريت تحول حتمى است. با تحول نبايستى مقابله كرد؛ تحول را نبايد انكار كرد. و بايد به سوى تحول - به همان معنايى كه عرض خواهم كرد - به شكل درست حركت كرد.
در مقابلِ تحول چه هست؟ ركود. نقطهى مقابل تحول، ركود است. بعضى اينها را غلط مىفهمند و اشتباه معنا مىكنند. بعضى ركود را با ثبات اجتماعى اشتباه مىكنند. ركود، بد است؛ ثبات اجتماعى خوب است. بعضى خيال مىكنند كه ركود يعنى ثبات اجتماعى. تحول را هم بعضى با آنارشيسم و هرج و مرج و هر چى به هر چى بودن، اشتباه مىكنند. اين اشتباهات موجب شده است كه يك عدهاى كه طرفدار ثبات اجتماعىاند، با هر تحولى مخالفت كنند؛ به خيال اينكه اين تحول، ثبات را به هم مىزند. از طرف ديگر، كسانى كه خيال مىكنند هر تحولى به معناى ساختار شكنى و شالودهشكنى و زير سؤال بردن همهى اصالتهاست، اينها هم براى اينكه تحول ايجاد كنند، ثبات اجتماعى را از بين مىبرند و دچار خطر مىكنند. اين دو اشتباه، از دو طرف وجود دارد. تحول، يك چيز است، آنارشيسم، يك چيز ديگر؛ و هرج و مرج هم يك چيز ديگر است. همچنان كه ثبات اجتماعى يك چيز است و ركود اجتماعى و ايستايى اجتماعى هم يك چيز ديگر است؛ اينها را نبايد با هم اشتباه كرد. آنچه خوب و درست است، جامعهى با ثبات، اما غير راكد و داراى تحول است؛ جامعهاى كه حتّى تحولات صحيح را سريع در خودش به وجود بياورد.
چگونه مىشود اين ويژگى را به دست آورد؟ اين كه: ريشهها و اصالتها را حفظ كنيم و شالودهشكنى نكنيم؛ هويت ملى را بشدت مورد ملاحظه قرار دهيم و ارج بنهيم. هويت جمعى يك ملت، جزو آن چيزهايى است كه در تحولات بايد دست نخورد. در كنار هويت ملى، پويايى، نشاط، برخوردارى از آزادىِ تحرك و روح رقابت در ميان جمع خود را بايد بشدت ارج بنهيم و به آن اهميت بدهيم. لازمهى اين نشاط و پويايى اين است كه هم منتقد باشيم، هم انتقادپذير، كه هر كدامش نباشد، بد است. بعضيها اهل انتقاد كردن هستند؛ انتقاد هم بجاست؛ شما هر چيزى را با دقت نگاه كنيد و يك خُردهاى كنجكاوى كنيد، يك نقطهى عيبى در آن پيدا مىكنيد و مىشود عيبجويى كرد و عيبى هم ندارد؛ چنانچه عيبجويى در جهت رفع عيب باشد، خيلى خوب است؛ اما اين افراد، خودشان انتقادپذير نيستند! اگر كسى بگويد چرا اينقدر پُرحرفى مىكنى و چرا همهاش عيبها را مىبينى، چرا مثل مگس فقط روى زخمها مىنشينى، نقاط مثبت را هم ببين، بدشان مىآيد! البته معيار و ملاك، برآيند نقاط مثبت به نقاط منفى است. ما ضعفهايى داريم، مشكلاتى داريم، بديهايى داريم؛ قوتهايى هم داريم، خوبيهايى هم داريم؛ زيباييهايى هم داريم. ببينيد در موازنهى اين دو با يكديگر، برآيند اينها چه خواهد شد؛ آن مىشود معيار. اگر بديهايمان بيشتر بود، بد است؛ اگر خوبيهايمان بيشتر بود، خوب است. پس هم انتقاد خوب است، هم انتقادپذيرى. اينها لازمهى آن تحول و حالت مطلوب جامعه است؛ همراه با اميد، همراه با پُركارى، همراه با برنامهريزى و همراه با داشتن خط مشى درست و سرمشق براى تحول.
حالا چه كار مىخواهيم بكنيم؟ اين دگرگونىاى كه مىخواهيم ايجاد كنيم، به چه معناست؟ جاى آنچه كه مىخواهيم دگرگون كنيم، چه مىخواهيم بگذاريم؟ اينها مهم است. و در اين راه، كار و تلاش، شرط اول است. پس، ثبات اجتماعى باقى مىماند؛ به خاطر اينكه ريشهها و اصالتها و ساختارهاى اصلى و هويت ملى محفوظ است. هويت ملى هم كه مىگوييم، مليت در مقابل دين نيست، بلكه هويت ملى هر ملت، مجموعهى فرهنگها و باورها و خواستها و آرزوها و رفتارهاى اوست. يك ملت مذهبى، يك ملت موحد، يك ملت مؤمن و يك ملت معتقد به پاكان درگاه الهى و اهل بيت پيغمبر است؛ اين جزو فرهنگ و هويتشان است؛ هويت ملى كه مىگوييم، شامل همهى اينها هست؛ اينها را حفظ كنيم. حالا براى تغيير بخشهاى غلط، كارهاى غلط و راههاى غلط، تلاش و پويايى لازم است.
نقطهى مقابل، اين است كه هرج و مرج رفتارى و سياسى و ساختارشكنى و پوچگرايى و فراموشى هويت ملى بر ما حاكم شده باشد؛ اين، نقطهى مقابل آن چيز مطلوب است؛ يعنى ايجاد يك حركت، اما در جهت خراب كردن آنچه كه داريم و مفيد است و لازم مىدانيم. اين، غلط است. بعضيها در زمان جوانىِ ما - آن زمان كه نهضت معمارى غربى بر كشور ما تازه حاكم شده بود - مىخواستند ساختمانهاى قديمى را خراب كنند و آنها را به ساختمانهاى با سبك نو تبديل كنند. همين ساختمانهاى با پنجره و شيشههاى بزرگ از آن زمان شروع شد. بيشتر اينها خانهى محكم قديمى را خراب مىكردند، كه من تعجب مىكردم. در مشهدِ ما اينطور بود. يك خانهى محكم و خوب، اما قديمى - اتفاقاً حالا معمارها، مهندسان، آرشيتكتها و مطلعان ما مىگويند براى كشور ما همان روش قديمى درست است و اين شيشهها و پنجرههاى بزرگ و آفتابگيرهاى آنچنانى، اروپايى است؛ چون آنها آفتاب را آرزو مىبرند و نمىبينند، ولى كشور ما كشور پُرآفتاب است؛ بخصوص بعضى از مناطقش. بنابراين، چه لزومى دارد؛ همان پنجرههاى كوچك و درهاى چوبى خوب بود - را خراب مىكردند و از تيرآهن و سيمان و درِ آهنى و شيشههاى بزرگ و... استفاده مىكردند. اينها كار هجو و غلطى است؛ كار عاقلانهاى نيست.
ما در تحولات بنيانى اساسىِ جامعه، ممكن است گاهى اينطورى عمل كنيم؛ به جاى اينكه بنيانها را حفظ كنيم و بر آنچه كه نياز داريم، پا فشارى كنيم و آنچه را كه نداريم، براى خودمان فراهم كنيم، هويت مستقلِ ملىِ خودمان را فراموش كنيم! كه متأسفانه اين مسئله در كشور ما و خيلى از كشورهاى اسلامى داستان و سرگذشت بسيار غمبارى دارد، كه حالا بعد ممكن است اشارهاى بكنم.
از اين خطرناكتر، اين است كه سررشتهى همين تحولات منفى در سطح بينالمللى، در دست كسانى باشد كه آنها به وسيلهى اين تحولات مىخواهند اهداف خودشان را - كه يا زر است يا زور - تأمين كنند و براى آنها چيزى به نام هويت ملتها اصلاً ارزش ندارد؛ كه متأسفانه اين در صد سال، صد و پنجاه سال اخير، در دنيا اتفاق افتاده است؛ يعنى تحولات كشورهاى آسيايى و آفريقايى و امريكاى لاتين در دام طراحى باندهاى قدرت بينالمللى افتاده است و طراح اينها صهيونيست و سرمايهداران بينالمللى بودهاند. براى اينها آنچه مهم بوده، كسب قدرت سياسى است كه بتوانند در كشورها و دولتهاى اروپايى و غيره نفوذ كنند و قدرت سياسى را در دست بگيرند و پول كسب كنند و اين كمپانيها، سرمايههاى عظيم، كارتلها و تراستها را به وجود آورند. هدف اين بوده است؛ آن وقت اگر اقتضاء مىكرده است كه اخلاق جنسى ملتها را خراب كنند، راحت مىكردند؛ مصرف گرايى را در بين آنها ترويج كنند، بهراحتى اين كار را انجام مىدادند؛ بىاعتنايى به هويتهاى ملى و مبانىِ فرهنگى را در آنها ترويج كنند، اين كار را مىكردند. اينها، اهداف كلان آنها بوده است كه تصوير مىكردند. آن وقت هميشه لشگرى هم از امكانات فرهنگى و رسانهاى و روزنامههاى فراوان و مسائل گوناگون تبليغات در مشت اينها بوده است، كه اينها امروز يواش يواش دارد پخش مىشود و من پريروز در روزنامه - البته سه، چهار ماه قبل از اين، من مقالهاش را ديده بودم - گزارشى از تشكيلِ «ناتوى فرهنگى» را خواندم. يعنى در مقابل پيمان ناتو كه امريكاييها در اروپا به عنوان مقابلهى با شوروى سابق يك مجموعهى مقتدر نظامى به وجود آوردند؛ اما براى سركوب هر صداى معارض با خودشان در منطقه خاور ميانه و آسيا و غيره از آن استفاده مىكردند، حالا يك ناتوى فرهنگى هم به وجود آوردهاند. اين، بسيار چيز خطرناكى است. البته حالا هم نيست؛ سالهاست كه اين اتفاق افتاده است. مجموعهى زنجيرهى به هم پيوستهى رسانههاى گوناگون - كه حالا اينترنت هم داخلش شده است و ماهوارهها و تلويزيونها و راديوها - در جهت مشخصى حركت مىكنند تا سررشتهى تحولات جوامع را به عهده بگيرند؛ حالا كه ديگر خيلى هم آسان و رو راست شده است.
در گرجستان كه يك تحول سياسى اتفاق افتاد و جا بهجايى قدرت انجام گرفت، يك سرمايهدار امريكايى و صهيونيست يهودى - البته اسمش معروف است، من نمىخواهم اسمش را بياورم - اعلام كرد كه من ده ميليون دلار در كشور گرجستان خرج كردم و تحول سياسى ايجاد كردم؛ خيلى راحت. ده ميليون دلار خرج مىكنند، يك حكومت را كنار مىگذارند، يك حكومت ديگر را سرِ كار مىآورند! اينها بايد روى مردم اثر بگذارند؛ بايد اجتماعات درست كنند. در اوكراين هم همين كار را كردند؛ در جاهاى ديگر هم همين كار را كردند. گاهى اوقات تأثيراتشان به شكل ديگرى است و تعيين كننده است؛ شايد اين را در يك جمع دانشجويى ديگر گفته باشم كه ماهاتير محمد، نخست وزير سابق مالزى - كه بسيار هم آدم پُركار و دقيق و جدى و پايبندى بود - به تهران آمد، به ديدن من هم آمد؛ همان اوقات بود كه تحولات گوناگونى در آسياى شرقى اتفاق افتاده بود؛ در مالزى، اندونزى و تايلند، و زلزلهى اقتصادى به وجود آمده بود. همين سرمايهدار صهيونيستى و بعد سرمايهدارهاى ديگر، با بازيهاى بانكى و پولى توانستند چند تا كشور را به برشكستگى بكشانند. در آن وقت ماهاتير محمد به من گفت: من فقط همين قدر به شما بگويم كه ما يك شبه گدا شديم! البته وقتى كشورى وابستگى اقتصادى پيدا كرد و خواست نسخههاى اقتصادى بانك جهانى و صندوق بينالمللى پول را عمل بكند، همينطور هم خواهد شد.
خود اين بانك جهانى و صندوق بينالمللى هم يكى از بخشها و قطعههاى اين پازل بزرگند. اين خيلى خطرناك است كه سر رشتهى تحولات جهانى دست باندهاى قدرت بينالمللى باشد؛ كه امروز هست. اينها صهيونيستها و سرمايهدارهايند و عمدتاً هم در امريكا و در اروپايند. اين دو، سه نكته در باب تحول بود. پس، از تحول نبايد گريخت؛ نبايد ترسيد و نبايد آن را با هرج و مرج و آنارشيسم اشتباه كرد. تحول خوب است و لازم است.
حرف اصلى ما امروز اين است كه نه با توقف در گذشته و سركوب نوآورى مىتوان به جايى رسيد، نه با رهاسازى و شالودهشكنى و هرج و مرجِ اقتصادى و عقيدتى و فرهنگى مىتوان به جايى رسيد؛ هر دو غلط است. آزادى فكر؛ همان نهضت آزادفكرى كه ما دو، سه سال قبل مطرح كرديم و البته دانشجوها هم استقبال كردند؛ اما عملاً آن كارى را كه من گفته بودم، انجام نشده است؛ نه در حوزه، نه در دانشگاه. من گفتم كرسيهاى آزادانديشى بگذاريد. البته حالا اينجا الان يادم آمد كه در گزارشهاى مربوط به دانشگاههاى سمنان خواندم كه خوشبختانه مجموعههاى فعال دانشجويى در سمنان با همديگر مناظرات آزاد دارند. اگر اين گزارش كه به من دادند، دقيق باشد، بسيار چيز مثبت و خوبى است.
مسئلهى آزادانديشىاى كه ما گفتيم، ناظر به اين است. بايد راه آزاد انديشى و نوآورى و تحول را باز گذاشت، منتها آن را مديريت كرد تا به ساختارشكنى و شالودهشكنى و بر هم زدن پايههاى هويت ملى نينجامد. اين كار، مديريت صحيح لازم دارد. چه كسى بايد مديريت كند؟ نگاهها فوراً مىرود به سمت دولت و وزارت علوم و...؛ نه، مديريتش با نخبگان است؛ با خود شماست؛ با اساتيد فعال، دانشجوى فعال و مجموعههاى فعال دانشجويى. حواستان جمع باشد! دنبال حرف نو و پيدا كردن حرف نو حركت كنيد؛ اما مراقب باشيد كه اين حرف نو در كدام جهت دارد حركت مىكند؛ در جهت تخريب يا در جهت ترميم و تكميل؛ اينها با هم تفاوت دارد. اين وظيفهاى است به عهدهى خود شماها. امثال بنده كه مسئول هستيم؛ البته مسئوليتهايى داريم و شكى نيست در اين زمينهها؛ اما كار، كارِ خود شماهاست. گمان نكنيد كه نهضت آزادانديشى و حركت تحول و شجاعت در كارهاى گوناگون را، به جاى شما كه دانشجو هستيد يا محقق هستيد يا استاد هستيد، ممكن است مسئولان دولتى يا بنده بياييم انجام بدهيم؛ نه، من نقشم اين است كه بيايم بگويم اين كار را خوب است بكنيم. نهضت نرمافزارى و جنبش نرمافزارى و نهضت توليد علم را ما مطرح كرديم؛ الان حدود ده سال مىگذرد و امروز يك غوغايى راه افتاده است. چه كسى اين را راه انداخته؟ من كه يك كلمه بيشتر نگفتم. اين كار را شما كرديد؛ محقق ما، جوان ما و استاد ما؛ تحول از اين قبيل است.
وظيفهى نخبگان فكرى و فرهنگى جامعه و حوزه و دانشگاه، مديريت اين تحول است. نه بايد تحولات را سركوب كرد، نه بايد تسليم هر تحولى شد. خوب، اين تحول براى چيست؟ براى پيشرفت. پيشرفت چيست؟ بايد آن را معنا كنيم.
اولاً اين سؤال را بايد از خودمان بكنيم: پيشرفت چيست؟ اگر سؤال نكنيم كه پيشرفت چيست، پيداست به فكر پيشرفت نيستيم. بنابراين، بايد اول اين سؤال را از خودمان بكنيم و به دنبال پاسخش حركت بكنيم تا آن را پيدا بكنيم.
اينكه «پيشرفت چيست؟» حرفهاى گوناگونى در سطح دنيا مطرح است. همهجور حرفى هست؛ نسخههاى قلابى، توصيههاى متناقض، عجيب و غريب و بعضاً خائنانه، كه اين بلايى بود كه در آغاز شروع مدرنسازى كشور به جان ما ايرانيها افتاد. اول كه نشانههاى پيشرفت اروپايى براى ايرانيها معلوم شد، كم كم به فكر افتادند كه ببينند در اروپا، در آن طرف دنيا، چه خبراست؛ قبل از آن، اصلاً خبر نداشتند كه در دنيا چه خبر است! سلاطين قاجارى آنقدر گرفتار حرمسراها و سفرهخانهها و گرفتاريهاى شخصى و مسائل بىارزش خودشان بودند كه اصلاً از اينكه در دنيا چه دارد مىگذرد، خبر نداشتند. رنسانس چه بود؟ چطور به وجود آمد؟ چرا به وجود آمد؟ نتيجهاش چه شد؟ اصلاً اين قضايا را تا دوران فتحعلى شاه و بعد از آن ملتفت نبودند! بعد كه جنگ ايران و روس شد و دستگاه قاجارى به واسطهى سلاحهاى پيشرفتهى روسها - كه آن روز از امكانات جديد و سلاحهايى كه براى خودشان ساخته بودند، بهره بردند - تو دهنى محكمى خورد، تازه كسانى را به اروپا فرستادند و سفراى اروپايى هم كه در ايران زندگى مىكردند، دست و پايى باز كردند. پيغامآورها و مأموران ويژهاى هم براى زمينهسازى نفوذ سياسى به ايران گسيل شدند و با روشهاى خودشان به ايران آمدند. اولين كسانى كه با موج به اصطلاح مدرنيته مواجه شدند، چه كسانى بودند؟ شاهزادهها، رجال دربار قاجارى و شخصيتهاى متنفذ سياسى آن روز. عامهى مردم كه خبرى نداشتند، علما كه اطلاعى نداشتند و ديگران كه چيزى نمىدانستند. اينها هم به جز خيلى افراد معدود، عموماً - تقريباً مىشود گفت بدون استثنا - در مواجههى با اين فرهنگ و پيشرفتهاى غربى مات و مبهوت شدند؛ دست و پاى خودشان را گم كردند و نتوانستند ذهن و عقل خودشان را به كار بگيرند و از پيشرفت طرف مقابل، به فكر پيشرفت خود بيفتند. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه در دوران مشروطيت و بعد از استقرار آن، روشنفكرهاى درجهى اول ما عقيدهشان اين شد كه اگر ايران بخواهد پيشرفت كند، بايد از فرق سرتا پا غربىِ كامل بشود! اين، يعنى تقليد محض. و همينطور هم عمل كردند و اين روند تا حكومت پهلوى ادامه داشت.
حكومت پهلوى آمد اين را برنامهريزى كرد تا با سرعت بيشترى اين كار انجام بگيرد. به آن مقدارى كه در دورهى قاجار بود، قانع نبودند. پهلوى را براى اين سرِ كار آوردند؛ چند تا روشنفكرِ دستنشاندهى مورد اعتماد خودشان از ايرانيهاى تحت تأثير غرب را هم به عنوان عناصر فرهنگى، دور و برِ آن گذاشتند تا همين كار را بكنند. مسئلهى كشف حجاب، مسئلهى تغيير لباس و مسئلهى حذف كردن نشانههاى ايرانىِ اسم: ميرزا، سيد، خان، آقا، دادن امتيازات فراوان در زمينههاى نفت و آوردن مستشارهاى خارجى - كه روز به روز هم بيشتر شد - از اين قبيل است. بعد هم كه - انگليسيها رضاخان را كنار گذاشتند، در دورهى بعد، امريكاييها از سال 1332 همه كارهى كشور شدند؛ اين سرگذشت تحولات ما در دوران طاغوت است كه با همان مديريت خطرناك كه گفتم، به سمت نابود كردن اصالتها رفت. اى كاش در مقابل چيزى مىگرفتند! نه، هيچ چيز هم نگرفتند. يعنى ايرانيها در طول سالهاى متمادى - بيش از شصت، هفتاد سال - كه در اختيار انگليسيها و غربيها بودند، اين قدرت را پيدا نكردند كه مثلاً يك مركز تحقيقات علمى در كشور به وجود آورند كه ظرف پنجاه سال دو تا اختراع درست كند؛ دانشمندانى را تربيت كنند كه دو، سه تا كشف جديد علمى بكنند؛ يعنى اينها اين اندازه از غرب استفاده نكردند. آنها چه مىخواستند؟ مصرف كننده مىخواستند. مصرف كنندهى اقتصادىاى كه به طور طبيعى با خودش مصرف فرهنگى و تسليم سياسى را هم همراه دارد. آنها اين را مىخواستند؛ اينها هم راحت تسليم شدند و دادند. همهى اين تشنجها، درگيريها و چالشهايى كه شما در دوران حكومت قاجاريه از زمان تنباكو تا دوران رضا خان و تا بعد از آن مىبينيد كه بين جبههاى از مؤمنين به رهبرى علما از يك طرف و حكام جائر از يك طرف انجام گرفت، نشئت گرفته از اين قضيه است. در قضيهى امتياز «رژى»، ميرزاى شيرازى در مقابل دادن امتيازِ مفت و مجانىِ يك منبع درآمد بزرگ در كشور به غربيها و خارجيها، مخالفت كرد. در قضيهى امتياز «رويتر» همينطور، و در قضيهى قراردادِ 99 - قرارداد معروف به «قرارداد وثوق الدوله» كه در واقع طبق آن، همهى كشور را به دست انگليسها مىدادند - هم همين طور بود، كه مدرس، آن روحانى برجسته، مخالفت كرد.
در قضيهى ملى شدن صنعت نفت هم كه مرحوم آقاى كاشانى (رضوان اللَّه عليه) دخالت كرد، همين طور بود. اين چالشهايى كه علما با حكام دورانهاى مختلف داشتند - كه مردم و بسيارى از روشنفكرها هم با اينها همراهى كردند - همه در اين مرز است؛ مرز منافع ملى، و آن طرف هم كه تحول ناشى از اراده و تصميمگيرى قدرتهاى بيگانهاست. پس نسخههاى پيشرفت و نسخههاى غربى و بيگانه، بعضاً حتّى خائنانه است.
براى اينكه ما بتوانيم نسخهى درست پيشرفت را پيدا كنيم، چه لازم داريم؟ بحث نظرى. اين، يكى از آن كارهايى است كه شماها بايد بكنيد. پيشرفتِ يك كشور چيست؟ البته مقصودم اين نيست كه در بحثهاى ذهنى و باز بيفتيم و همينطور خودمان را معطل مباحث ذهنى بكنيم؛ مباحث تئوريكِ بدون توجه به خارج و واقعيات؛ نه، اينها را نمىخواهم، اين غلط است. مثل اينكه در باب تهاجم فرهنگى ما يك روزى گفتيم دارد تهاجم فرهنگى انجام مىگيرد. اين صحبتِ دوازده، سيزده سال قبل است. اگر از من مىخواستند كه تهاجم فرهنگى را نشان بدهم، من كه با چشم خودم كأنّه دارم تهاجم فرهنگى را مىبينم، مىتوانستم موارد را نشان بدهم. در چندين سخنرانى نشان هم دادم؛ اما بعضيها شروع كردند به انكار تهاجم فرهنگى! و گفتند: نه آقا، چنين چيزى وجود ندارد!
بنده به ياد بنىصدر افتادم. در اول جنگ تحميلى عراق، دلسوزهاى محلى مىآمدند و مىگفتند عراقيها به خاك ما حمله كردند؛ به مرز ما نفوذ و تجاوز كردند. ما به بنى صدر مىگفتيم: رئيس جمهور! شما چه خبر داريد؟ مىگويند عراقيها حمله كردند؛ مىگفت دروغ مىگويند؛ اين سپاه براى اينكه خودش امكانات دست و پا كند، اين حرفها را مىزند! آنها را متهم مىكردند. بعد هم به دهلران رفت - كه هنوز آن وقت دهلران را نگرفته بودند - ايستاد و مصاحبه كرد؛ گفت: من الان در دهلرانم؛ مىگويند عراقيها آمدهاند؛ عراقيها كجايند؟! از دهلران بيرون آمد و دو ساعت بعد دهلران به وسيلهى عراقيها تصرف شد. نمىشود كه واقعيات را با چشم روى هم گذاشتن انكار كرد.
پادشاهِ معاصر حافظ، شاه شيخ ابواسحاق - كه البته شاه بود، اما شيخ نبود؛ اسمش شيخ ابواسحاق است - يك جوان خوشگذرانِ خوش قيافه بود كه از شعرهاى حافظ فهميده مىشود كه به او خيلى علاقه داشته، وقتى امير مبارزالدين آمده بود اطراف بيابانهاى شيراز اردو زده بود و داشت خودش را آمادهى حملهى به شيراز مىكرد، اين حاكم بدبختِ شيراز كه غرقِ در عيش و نوش خودش بود، خبر نداشت، وزيرش هم جرئت نمىكرد به او چيزى بگويد. اگر چيزى مىگفتند، مىگفت شماها بيخود مىگوييد. وزيرش يك روز تدبيرى انديشيد و مثلاً گفت: جناب اعلى حضرت مايل نيستيد كه در اين فصل بهار، بالاى پشت بام برويم و اين بيابان را نگاهى بكنيم و از اين سبزهى بيابان استفادهاى بكنيم؟ آن هم كه چنين آدمى بود، گفت: چرا؛ برويم. بالاى پشت بام قصر رفت، نگاه كرد و ديد در بيابان اردو زدهاند. گفت: اينها چيست؟ گفت: اردوى مبارزالدين كرمانى است؛ آمده پدر شما و همهى دربارتان را در بياورد. به اين بهانه و تدبير، وجود دشمن را به او نشان داد. بعضى اينطورىاند؛ چشمشان را روى هم مىگذارند؛ گفتند تهاجم فرهنگى نيست. بعد كه قبول كردند تهاجم فرهنگى هست، به دنبال بحثهاى ذهنى رفتند! «تهاجم يعنى چه؟»، «فرهنگ يعنى چه؟»، «فرهنگى چه چيزهايى را شامل مىشود و چه چيزهايى را شامل نمىشود؟» ما به اينها چه كار داريم؟! نقل مىكنند قديمها كه در يك شهرى، يك سينما درست كرده بودند؛ يك عدهاى رفتند پيش عالِم شهر - كه آدم گوشهگيرى بود - تا وادارش كنند كه با اين سينما مخالفت كند. گفتند: آقا! در اين شهر سينما ساختهاند، شما يك اقدامى بكنيد. عالِم يك فكرى كرد، گفت: حالا ببينيم اين سىنُماست يا سىنَماست يا سىنِماست! كدام درست است؟! بنا كردند بحث نظرى كردن كه ضبط لفظ سينما را پيدا كنند! بنده طرفدار بحثهاى نظرىِ اين طورى نيستم كه برويم در آنها غرق بشويم؛ اما به هر حال بايد بحثهاى نظرى انجام بگيرد تا معلوم شود كه پيشرفت به چيست.
«تعيين الگوى پيشرفت» هم لازم است. الگوى پيشرفت چيست؟ ما بايد اين را مشخص كنيم. اگر اين را مشخص كنيم، آن وقت در برنامهريزيها، اولويتها، تقدمها، برنامهها، زمانبنديها، و سرمايهگذاريهاى ما اثر مىگذارد؛ به دنبال خود فرهنگ سازى مىآورد؛ در گفتگوى نخبگان خودش را نشان مىدهد و به ذهنيت عامهى مردم سرريز مىشود؛ حتّى در صادرات و واردات كشور اثر مىگذارد؛ چه چيزى را از كجا وارد كنيم؟ چه چيزى را به كجا صادر كنيم؟
حالا مىخواهيم مشخص كنيم كه پيشرفت چيست؟ تعريفهايى براى پيشرفت و كشور پيشرفته در دنيا معمول است؛ ما اغلب اينها را قبول داريم و رد نمىكنيم؛ مثلاً صنعتى شدن و فرا صنعتى شدن كشور؛ اينها دليل پيشرفت است. خودكفايى؛ كشور در مسائل حياتى و اساسى بايد خودكفا باشد. نه اينكه از ديگران بكلى بىنياز باشد، نه؛ اما اگر به كسى يا كشورى، در چيزى احتياج دارد، طورى روابطش را تنظيم كند كه اگر خواست آن را به دست آورد، دچار مشكل نشود؛ او هم چيزى داشته باشد كه مورد نياز آن كشور است؛ خودكفايى يعنى اين. وفور توليدات، وفور صادرات، افزايش بهرهورى، ارتقاء سطح سواد، ارتقاء سطح معلومات عمومى مردم، ارتقاء خدمات شهروندى، خدمت دادن به شهروندان، رشد نرخ عمر متوسط - به قول تعبيرات اخير، اميد به زندگى - اينها جزو نشانههاى پيشرفت است و درست است. كاهش مرگ و مير كودكان، ريشهكنى بيماريهاى گوناگون در كشور، رشد ارتباطات و امثال اينها، شاخصهايى است كه در دنيا براى يك كشور پيشرفته ذكر مىكنند و ما اين شاخصها را رد نمىكنيم و قبول داريم. منتها توجه داشته باشيد اين شاخصها را وقتى كه به ما تحويل مىدهند - به ما كه تشكيلدهندهى اين شاخصها نيستيم - در لابهلاى آن، چيزهايى است كه ديگر آنها جزو شاخصهاى پيشرفت و توسعه نيست؛ چيزهايى را به ميان مىآورند كه اين صادر كردن فرهنگ مخالف با هويت و شخصيت ملى و ميل براى وابسته كردن كشورهاست. آن كسانى كه اين شاخصها را تهيه و ارائه مىكنند، اگر غالباً چه دانشمندانند، اما بسيارى از آنان آدمهاى مستقلى نيستند؛ يعنى همان شبكه و همان ناتوى فرهنگى در مجموعهى خود، بسيارى از اين دانشمندان، متفكران، هنرمندان، ادبا و امثال اينها را هم دارد. با وجود همهى اينها، اساس تحول بايد بر «ملاحظهى عناصر اصلى هويت ملى» قرار داده شود، كه آرمانهاى اساسى و اصولى مهمترين آنهاست. من اين را عرض مىكنم كه صنعتى شدن، فرا صنعتى شدن، پيشرفت علمى، پيشرفت خدماتى و پيشرفتهاى بهداشتى و درمانى، باشد؛ اما اساس اينها بايد حفظ هويت ملى باشد. اگر يك كشورى همهى اينها را داشت، اما از لحاظ ملى، يك كشور بىهويتى بود، فرهنگش وابستهى به ديگران بود، از گذشته و تاريخ خود هيچ بهرهاى نداشت و نبرده بود، يا اگر گذشتهاى داشت، آن گذشته را از چشمش دور نگه داشتند يا آن را در نظرش تحقير كردند، اين كشور مطلقاً پيشرفت نخواهد كرد؛ زيرا هويت ملى، اساس هر پيشرفتى است.
آنچه كه ما در تحول، تحولى كه با پيشرفت همراه است، مورد نظرمان است - كه جا دارد كه اين جزو آرمانهاى ما باشد - مبارزهى با فقر، مبارزهى با تبعيض، مبارزهى با بيمارى، مبارزهى با جهل، مبارزهى با ناامنى، مبارزهى با بىقانونى، مديريتها را به سطح علمىتر ارتقاء دادن، رفتار شهروندان را به سطوح منضبط ارتقاء دادن و انضباط اجتماعى، رشد امنيت، رشد ثروت ملى، رشد علم، رشد اقتدار ملى، رشد اخلاق و رشد عزت ملى است؛ همهى اينها در اين تحول و پيشرفت، به معناى صحيح دخالت دارند و ما اينها را پايههاى اصلى مىدانيم. در كنار اينها، عشق به معنويت و ارتباط با خدا، مهمترين عاملى است كه پيشرفت يك ملت را به معناى واقعى خودش تضمين مىكند؛ اگر اين نشد، همهى آنچه كه دستاوردهاى به معناى عرفى و رايج جهانِ پيشرفته محسوب مىشود، ممكن است در راههاى غلطى مصرف شود. يعنى ممكن است يك كشور از لحاظ رفتارهاى اجتماعىاش منضبط، مؤدب و با اخلاق باشد، ثروت و علم را هم به دست بياورد، اما در عين حال همين ثروت و علم، و همين انضباط مردمى خودش را براى نابود كردن يك ملت ديگر به كار گيرد. اين غلط است؛ اين در منطق ما درست نيست. علم خودش را به كار بگيرد براى ايجاد سلاحى مثل بمب اتم كه وقتى يك جايى فرود افتاد، ديگر با گناه و بى گناه و مسلح و بچهى كوچك و شيرخوار و انسانهاى مظلوم را نگاه نمىكند و فرقى نمىگذارد و همه را نابود مىكند. علمى كه در اين راه به كار بيفتد و كشورى كه اين را داشته باشد و تحولى كه بخواهد به اينجا منتهى شود، مورد تأييد ما نيست و ما چنين تحولى را دوست نمىداريم.
خداپرستى، عشق به معنويت، عاطفهى انسانى در هر تحولى، و عواطف و محبت در انسانها بايد تقويت بشود و در اين جهت بايد راه برويم. آن تحول اجتماعى يا اقتصادىاى كه انسانها را نسبت به هم بىتفاوت و بىمحبت مىكند، ممدوح نيست؛ مذموم است. اگر شما مىشنويد كه در برخى از كشورهاى غربى، فرزند و پدر در يك شهر زندگى مىكنند، اما فرزند از پدرش سال به سال احوالى نمىپرسد، خانوادهها دور هم جمع نمىشوند، كودكان از عطوفتهاى پدرانه و مادرانه برخوردار نمىشوند، زن و شوهرها جز به موجب يك قرارداد موقت - يك قرارداد قانونى بسته شده است - كنار هم نمىنشينند؛ زن يك جا كار دارد، مرد يك جا كار دارد، آخرِ كارِ اين، ساعت هشت شب است، آخر كار آن، ساعت ده شب است، بعد يك قرار اين با يك دوستى دارد، او قرار با يك همكارى دارد؛ اگر اينها را شما مىشنويد كه در جايى هست و اگر اينها واقعيت دارد، اينها ديگر نشانههاى پسرفت است. آن تحولى كه به اين چيزها بينجامد، مورد تأييد ما نيست. ما تحولى مىخواهيم كه بين پدرها، مادرها، خانوادهها، فرزندان، دوستان و همسايگان الفت و محبت بيشتر به وجود آورد؛ تا چهل خانه آن طرفتر را شما همسايهى خود بدانيد؛ اين خوب است. محيط، محيط تراحم و تعاطف باشد؛ همهى افراد جامعه نسبت به همديگر احساس مسئوليت كنند: «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته»؛ همهى شما راعى هستيد؛ يعنى رعايت كننده. همهى شما مسئول از رعيتتان هستيد؛ يعنى آن كسى كه مورد رعايت شما بايد قرار بگيرد. آن تحولى كه در پيوندها و نظامات اجتماعى به يك چنين حقايقى منتهى بشود، آن پيشرفت است؛ پيشرفت مورد نظر اسلام و جمهورى اسلامى، اين است. پيشرفتى كه بر فردمحورى و اباحهى لذاتى كه انسان به طور مطلق دوست مىدارد، مبتنى باشد، پيشرفت نيست. دنياى صنعتى غرب امروز بر اين پايه استوار است: اباحهى لذات؛ هر لذتى كه شرطش فقط اين است كه تعدى به ديگرى نباشد. هر چيزى كه دوست مىدارى، مباح است؛ لذتجويى كن. براى همين هم است كه مىبينيد ديگر اين تعبيرات شرمآورى كه امروز وجود دارد، حتّى به سطح كليساهاى آنها هم كشيده شده است! همجنسبازيها و كارهاى زشتى كه اينها مىكنند، ارتباط و اختلاطهاى نامشروع و مستجهن جنسى كه بين اينها رايج است، يك روز مخفى بود، همينطور بتدريج طورى شده كه امروز يك چيز رايج شده است. دو، سه سال پيش از اين، كشيش يك كليسايى در امريكا اعلام كرد كه من حاضرم دو تا همجنس را كه مىخواهند با هم زندگى كنند، عقدشان را بخوانم! اين همان لذتگرايى است. مىگويد از اين خوشم مىآيد، پس بايد انجام بدهم. اين ممنوع و مطرود است. ما اين را پيشرفت نمىدانيم.
اقتدارى كه مبتنى بر ظلم به ملتهاى ديگر و به بهاى پسرفت ملتهاى ديگر باشد، پيشرفت و تحولى كه در خدمت يك طبقهى خاص - طبقهى سرمايهدار - باشد، كه امروز در كشورهاى غربى اينطور است، مورد نظر ما نيست. ثروت اين كشورهايى كه زياد است، يعنى درآمد عمومىشان زياد است - به تعبير رايج، درآمد ناخالص ملى - چگونه توزيع مىشود؟ به هر كس چقدر و در مقابل چه مقدار كار، مىرسد؟ معمولاً اينها را نگفته مىگذارند. براى كسب معاش، زن و شوهر روز و شب كار كنند و توان نداشته باشند تا بتوانند زندگى خودشان را بگذرانند، اما در مقابل سرمايهداران بزرگ - راكفلرها و فوردها و آنهايى كه حالا جديداً در اين ميدان وارد شدهاند - كوههايى از ثروت داشته باشند كه نتوانند محاسبه كنند؛ اينها مورد نظر ما نيست. پيشرفتى كه در خدمت طبقهى سرمايهدارها باشد، پسرفت است. پيشرفتى كه با باختن هويت مستقل ملى همراه باشد و انسان خودش را از دست بدهد، پيشرفت نيست.
تقليد، رايج شدن و پيشرفت تقليد، پيشرفت نيست. وابسته كردن اقتصاد، تقليدى كردن علم، ترجمه گرايى در دانشگاه؛ كه هر چه كه آن طرف مرزها، مرزهاى غربى و كشورهاى اروپايى، گفتهاند، ما همان را ترجمه كنيم و اگر كسى حرف زد، بگويند مخالف علم حرف مىزند؛ پيشرفت نيست و ما اين را پيشرفت نمىدانيم. نه اينكه ترجمه را رد كنيم؛ من اين را بارها در مجامع دانشگاهى گفتهام؛ نخير، ترجمه هم خيلى خوب است؛ ياد گرفتن از ديگران خوب است؛ اما ترجمه كنيم تا بتوانيم خودمان به وجود آوريم. حرف ديگران را بفهميم تا حرف نو به ذهن خود ما برسد؛ نه اينكه هميشه پاى حرف كهنهى ديگران بمانيم. يك حرفى را در زمينهى مسائل اجتماعى پنجاه، شصت سال پيش فلان نويسنده يا فيلسوف يا شبه فيلسوف فرهنگى گفته، حالا آقايى بيايد در دانشگاه، دهنش را با غرور پُر كند و همان را دوباره به عنوان حرف نو براى دانشجو بيان كند! اين پيشرفت نيست؛ پسرفت است. زبان و ملى را مغشوش كردن، هويت اسلامى ملى را سلب كردن و مدلبازى به جاى مدلسازى، پيشرفت نيست. ما وابسته شدن و غربى شدن را پيشرفت نمىدانيم.
آنچه كه پيشرفت هست، اين است كه ما از هر كه و هر جور، همهى دانشهاى مورد نيازمان را فرا بگيريم؛ اين دانش را به مرحلهى عمل و كاربرد برسانيم، تحقيقات گوناگون انجام بدهيم، براى اينكه دامنهى علم را توسعه بدهيم، تحقيقات بنيادى انجام بدهيم، تحقيقات كاربردى و تجربى انجام دهيم، تا فناورى را به وجود آوريم يا فناورى جديدى را به وجود بياوريم يا فناورى را تكميل كنيم؛ تصحيح كنيم و انجام بدهيم؛ در زمينهى آموزشهاى مديريتى از پيشرفتهاى دنيا فرا بگيريم، آن را بين خودمان بر طبق نيازها و عرف و فرهنگ خودمان تحليل و فهم كنيم و با جامعهمان تطبيق كنيم؛ دربارهى مشكلات اجتماعىاى كه در كشور وجود دارد، تحقيق كنيم و راه ريشه كردن اينها را پيدا كنيم و به دنبال اين برويم كه راه مبارزه با اسراف چيست. اسراف يك بيمارى اجتماعى است. راه مبارزه با مصرف گرايى چيست؟ راه مبارزه با ترجيح كالاى خارجى بر كالاى ساخت داخل چيست؟ اينها تحقيق مىخواهد. در دانشگاهها پروژههاى تحقيقى بگيريد، استاد و دانشجو كار كنيد، نتيجهى تحقيق را به مسئولان كشور بدهيد؛ به رسانهها بدهيد تا سرريز شود و فرهنگسازى شود. اين، مىشود پيشرفت.
راه مبارزه با گسترش اخلاق بىبند و بارى غربى چيست؟ راه مقابله با بىانضباطى اجتماعى چيست؟ همين مسئلهى چراغ قرمز كه يك نمونهى كوچكش است. چه كار كنيم كه موتور سيكلت ما، تاكسى ما، ماشين شخصى ما، ماشين مدير كل و مسئول ما از چراغ خطر سر چهارراه عبور نكند؟ چه كار كنيم اين پيادهى ما وقتى كه چراغ خطر پيادهرو قرمز است، عبور نكند؟ اينها كارهاى بسيار خوبى است، تلفات را كم مىكند، زندگى را راحت مىكند و اعصاب انسان را آرام مىكند.
الان كه يك مشكلى وجود دارد، اين مشكل را چگونه حل كنيم؟ اين گره را چگونه باز كنيم؟ اين كار شماست. راه مبارزه با طلاق، راه مبارزه با مواد مخدر، راه مبارزه با بىاحترامى به بزرگترها - كه خوشبختانه اين عيب خيلى در جامعهى ما وجود ندارد، اما حالا كم و بيش ممكن است يك جاهايى ديده شود - راه مبارزه با بىاعتنايى به مادر، بىاعتنايى به پدر و مبارزه با دروغگويى و كم تحملى چيست؟ چرا همديگر را تحمل نمىكنيم و عيبجويى مىكنيم؟ در يك محيط واحد، با يك جهتگيرى واحد، يك نقطه و خدشهى كوچكى موجب مىشود كه اين گروه در مقابل آن گروه بايستد و آن گروه در مقابل اين گروه.
من اين را به شما بگويم - با تجربهاى كه بنده از اول انقلاب تا حالا دارم - كه غالبِ دستهبنديهاى سياسىِ كشور ما از اين قبيل بود كه متأسفانه بعد به دستهبنديهاى عميقتر هم منتهى شد. در آن سالهاى رياست جمهورىِ بنده، دو گروه در كشور بودند: چپ و راست. يك عدهاى مىگفتند چپ، يك عده مىگفتند راست. بنده يك بحث تحليلىِ مفصلى كردم - سالهاى 62، 63 بود؛ حالا دقيقاً يادم نيست - و ثابت كردم كه اين اختلافات مثل اختلافات قبائل قديمى عرب است. يك قبيله با يك قبيلهى ديگر بد بود؛ منشأش نه يك مبناى اقتصادى بود و نه يك مبناى اعتقادى. فرض كنيد يك وقتى اسب اين قبيله در مرتع يكى از افراد آن قبيله چريده، او هم مثلاً گفته بالاى چشمت ابروست؛ اين هم يك جوابى داده و احياناً خونى هم بينشان ريخته شده يا نشده، اما اين دو تا قبيله ديگر تا ابد بايد با هم دشمن باشند! بنده ثابت كردم كه اختلافات آن روزِ چپ و راست در كشور ما از اين قبيل است؛ و بود. اختلافات عاطفى و اخلاقى به دستهبنديهاى سياسى تبديل شده بود. البته امروز آنطور نيست. امروز يك عده عميقاً با نظام جمهورى اسلامى مخالفند؛ حالا با زبانها و شعارهاى گوناگون و تحت پرچمهاى مختلف با اصل نظام مخالفند. مخالفت هم نه به خاطر اينكه يك جايگزين بهترى براى آن دارند. با همان شعارهايى كه جمهورى اسلامى به خاطر مبارزه با آنها به وجود آمد، مىخواهند با جمهورى اسلامى مخالفت كنند. جمهورى اسلامى براساس نفى سلطهى غرب و امريكا سركار آمد؛ اما اينها طرفدار سلطهى غربند. جمهورى اسلامى براى گسترش دين و معنويت و مفاهيم اسلامى سركار آمد؛ در حالى كه اينها اصلاً مخالف گسترش اين مفاهيمند. جمهورى اسلامى شعار خودش را وحدت دين و سياست قرارداد؛ در حالى كه اينها اصلا دشمنِ وحدت دين و سياستند. بعضيها اينطورىاند؛ حالا كمند، زيادند، چه كسانىاند و چه هستند، اينها را كار نداريم، لكن باز در بين همين مجموعههايى كه همفكرند و هم جهتند، انسان مىبيند يك اختلافاتى هست كه باز از قبيل همان اختلافات قبيلهاى سابق است.
راه مقابله با اين بىتحملى چيست؟ اين، تحقيق نظرى مىخواهد؛ به قول شماها كار تئوريك بكنيد و بعد هم اين را عملياتى كنيد. اين مىشود پيشرفت. بخشى از پيشرفت اينهاست و از اين قبيل است.
حرف ما اين است: يك؛ با تحول نبايد سينه به سينه شد. دو؛ از تحول بايد استقبال كرد. سه؛ نه فقط با تحول نبايد دشمنى كرد، كه بايد از آن استقبال كرد. چهار؛ تحول را بايد مديريت كرد؛ در تحول، دگرگونىِ به سمت پيشرفت و تعالى را بايد در نظر گرفت. تحولى كه موجب پسرفت بشود، تحول بدى است. پنج؛ تحول را با آنارشيسم و ساختارشكنى و هرج و مرج نبايد اشتباه گرفت. و بالاخره پايهى تحول را بايستى غير از آن چيزى كه امروز معيارهاى پيشرفت در دنيا محسوب مىشود - كه اغلبش را شمرديم - دانست؛ و معيارهاى ويژهى جمهورى اسلامى و حرف نوِ اسلام در زمينههاى اخلاق، معنويت، معرفت الهى، انسان دوستى و ارتباطات و عواطف بشرى را در نظر گرفت و اينها را هم بايستى جزو معيارهاى پيشرفت دانست. و كسى هم كه متصدى اين كارهاست، عبارتند از مجموعهى نخبگانِ دانشگاه و حوزه. شما جوانها و آنهايى كه آمادگى داريد، وارد اين ميدان شويد. منتها منتظر من و امثال من نمانيد. ماها حداقل پنجاه سال اختلاف سنى با شما داريم؛ شما جوانيد؛ مركز نيرو و نشاط هستيد؛ كار مالِ شماست؛ همچنان كه آينده مال شماست. بنابراين منتظر نمانيد، خودتان اقدام كنيد؛ اساتيدتان اقدام كنند. مسئولان كشور هم البته آگاه و متوجه باشند. منتها توجه داشته باشيد كه اگر شما هم دنبال اين كارها هستيد، بايد مديريت كنيد. همان شاخصها را مراقبت كنيد. مثل ميدان مين است؛ دو طرف، ميدان مين است. از آن خط سالم و صحيح حركت كنيد.
پروردگارا! اين دلهاى جوان و روحهاى با نشاط را مشمول نظر رحمت و تفضلآميز خودت قرار بده. پروردگارا! آنچه شنيديم و گفتيم، براى خودت، در راه خودت و مورد قبول و رضاى خودت قرار بده. پروردگارا! ما را به آنچه معتقديم و به آنچه مىگوييم، عامل بگردان؛ عمل ما را با معرفت و معرفت ما را با عمل همراه كن. پروردگارا! روز به روز دلهاى اين جوانهاى مؤمن و عزيز ما را با نور محبت و معرفت و لطف و فضل خودت نورانىتر كن. پروردگارا! اين جوانها را در همين زندگى خودشان به هدف و آرزوى بزرگ زيارت ولى عصر(ارواحنا فداه) برسان.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته