6/ 5/ 86
بسم الله الرحمن الرحيم
به همهى برادران و خواهران عزيز كه از شهرهاى دور و نزديك زحمت كشيديد و تشريف آورديد، مخصوصاً به خانوادههاى معظم شهيدان بزرگوار و جانبازان عزيز و به همهى برادران و خواهران خوشآمد عرض مىكنيم و اميدوارم خداوند متعال اين عيد سعيد و اين روز بزرگ را بر همهى آحاد امت اسلامى و شيفتگان اميرالمؤمنين (عليهالصّلاةوالسّلام) و بخصوص به ملت ايران مبارك بفرمايد و از بركات اين روز شريف، همهى آحاد امت اسلامى را برخوردار كند.
اميرالمؤمنين (عليهالصّلاةوالسّلام) متعلق به همهى انسانيت است؛ نه فقط متعلق به شيعيان و نه حتّى متعلق به مسلمانان. همهى انسانيت در برابر عظمتها و زيبائيهاى علىبنابيطالب (عليهالسّلام) خاضع و خاشعند؛ مگر آنهائى كه نشناسند و نديده باشند. لذا شما مىبينيد مداحان اميرالمؤمنين فقط مسلمانها نيستند؛ مسيحى هم ستايش اميرالمؤمنين را ميكند. فقط شيعيان نيستند؛ جامعهى اهلسنت هم در همهى اقطار دنياى اسلام از اميرالمؤمنين به زبان ديگرى و با شيفتگى بيشترى نسبت به ساير بزرگان صدر اسلام ياد ميكند. چرا؟ علت چيست؟ علت، عظمت اين شخصيت است؛ عظمتى كه در طول عمر آن بزرگوار و تا چند قرن بعد از شهادت آن بزرگوار، كسانى سعى كردهاند آن را بپوشانند؛ و نشد. درخشش خورشيد را نميشود پوشاند؛ خورشيد است، ميتابد، گرما و نور ميدهد. مگر ميشود انكارش كرد؟!
اين خصوصياتى كه در اميرالمؤمنين شناخته شد، اين عظمتى كه در علىبنابيطالب ديده شد، اين عظمت چيست؟ كجاست؟ ابعاد آن چگونه است؟ اين ديگر از آن بحثهائى است كه هيچ بشر غير معصومى نميتواند ادعا كند كه آن را شناخته است؛ چون ابعاد عميق و ناشناختهاى دارد و مثل يك اقيانوس است. انسان در اقيانوس، طوفان، موج، آب و موجودات شگفتآور را مىبيند؛ اما اعماق اقيانوس را فقط آن كسى ميتواند درك كند كه خود توانسته باشد به آن اعماق برسد. اعماق شخصيت اقيانوسگونهى اميرالمؤمنين را جز كسانى كه خودشان مثل او مرتبط با منبع غيب بودند و مستفيض از افاضهى الهى بودند، كسى نتوانسته است درك كند و نميتواند درك كند. آنچه ما مىبينيم ظواهر امر است؛ نشانههاست. اين را هم همهى ما نميتوانيم ببينيم؛ اين حكمتهاى عميقى كه در نهجالبلاغه است، در كلمات قصار اميرالمؤمنين هست، همهى ما نميتوانيم درك كنيم؛ فرزانگان بزرگ و صاحبان عقل و علم ژرف هستند كه اينها را درك ميكنند. ما كه نگاه ميكنيم، آنچه از اميرالمؤمنين مىبينيم، اينهاست: شجاعت او، عبادت او، جوانمردى او، پاىبندى او به امر و نهى الهى، جهاد او، ايثار و از خودگذشتگى او، زمانشناسى او، انسانشناسى او، رحم و مروت و رقت قلب او نسبت به ضعفا، بىباكى او در مقابل گردنكشان و سركشان و مستبدان، اصرار و پافشارى او بر عدالت بين مردم، دشمنى او با ظلم و جور. اينها ظواهر اين اقيانوس ژرف و عميق است. حالا ببينيد همين ظواهر چقدر پيچيده و شگفتآور و زيباست! انسان چه كسى را ميتواند پيدا كند كه اين همه صفات ممتاز در او جمع باشد؟! اميرالمؤمنين اينجورى است. اين هم حرفى نيست كه شيعيان اين را بگويند.
اينها چيزهايى است كه جزو مسلّمات تاريخ است و دشمن اميرالمؤمنين هم به آنها اقرار كرده است. در مجلس معاويه، كسى مطلبى را به عنوان تملق راجع به اميرالمؤمنين گفت، معاويه بر آن شخص برآشفت و جملهاى در مدح اميرالمؤمنين بيان كرد! از ياران اميرالمؤمنين، كسانى كه بعد از شهادت آن بزرگوار سر و كارشان با دستگاه معاويه مىافتاد، معاويه به آنها ميگفت از على براى من بگوئيد. آنها هم ميگفتند. در روايت دارد كه گاهى معاويه اشك ميريخت! اين شگفتيها اينجورى است! در حالى كه دشمنى معاويه با على چيز پنهانى كه نيست؛ اين را همه ميدانند.
يكى از اولاد عبداللَّه زبير يا از نوههاى او - خانوادهى زبير با اميرالمؤمنين بد بودند - از پدر خود پرسيد علت عظمت خاندان اميرالمؤمنين كه روزبهروز بيشتر ميشود، چيست؟ او گفت: بله، همينجور است. دشمنان او هرچه كردند كه فضائل او را بپوشانند، او مثل يك طلاى ناب، بالاخره خود را از لابلاى اين خس و خاشاك نشان داد. و دشمنان او هر چه كردند براى خود فضيلت درست كنند، مثل مردارى كه تعفن او بيش از پيش و لحظه به لحظه بيشتر ميشود، بينىها را آزرد. دشمنان اميرالمؤمنين دربارهى او، اينجور حرف زدهاند. الان هم كتابهاى مسلمانها - چه شيعه و چه سنى - پُر است از فضائل اميرالمؤمنين.
در همهى دورانهاى زندگى، او اسوه است. نوجوانهاى ده ساله و دوازده ساله و سيزده چهارده ساله ميتوانند به على اقتدا كنند؛ او را الگوى خودشان قرار بدهند. چرا؟ چون او در ده يازده سالگى، اول كسى بود كه اسلام را شناخت و پذيرفت و به دنبال پيغمبر راه افتاد. اين، خيلى مهم است. يك كودك ده يازده ساله حقيقت را در ميان آن همه دشمنى و انكار بشناسد و پاى آن بايستد و براى آن سر از پا نشناسد. جوانهاى بيست ساله و بيستودو ساله و بيستوپنج ساله ميتوانند اميرالمؤمنين را الگوى خودشان قرار بدهند؛ چرا؟ چون او كسى بود كه در بيستوسه سالگى - كه پيغمبر اكرم در آن زمان از مكه به مدينه هجرت فرمود - مهمترين بار اين هجرت بزرگ را بر دوش گرفت و پيامبر عزيزترين شخصيتهاى خاندانش يعنى «فواطم»(1) را به او سپرد تا با خودش از مكه به مدينه بياورد؛ وكالت خودش را در مكه به او داد كه امانتهاى مردم را بدهد، قرضهاى پيغمبر را ادا كند، طلبهاى او را جمعآورى كند و در مدينه به پيامبر ملحق شود. شب هم كه بنا بود بريزند در آن خانه و پيغمبر را با شمشيرهاشان قطعه قطعه كنند، او بود كه حاضر شد جاى پيغمبر بخوابد؛ خود را در معرض اين خطر قرار بدهد. اين شخصيت را ببينيد! عظمت را ببينيد! اين ميشود الگو.
وقتى پيغمبر در مدينه حكومت تشكيل داد، اميرالمؤمنين شد سرباز درجهى يك پيغمبر در تمام اين ده ساله؛ از بيستوسه سالگى تا سىوسه سالگى. هر جا پيغمبر مسئله يا مشكلى داشت، علىبنابيطالب (عليهالسّلام) اول كسى بود كه آنجا در كنار پيغمبر و براى دفاع از حقيقت پيغمبر حاضر بود. در جنگها پيشروِ جنگ، او بود؛ در گرههاى مشكل و باز نشدنىِ جنگهاى پيغمبر، شمشير او گرهگشا بود. هرجا همه عقب مىنشستند، او جان خود را كف دست ميگرفت و ميرفت جلو. هيچ چيز هم براى خود نخواست؛ يكسره در راه خدا و براى خدا و در خدمت پيغمبر.
پيغمبر كه از دنيا رفت، اميرالمؤمنين حق خلافت را متعلق به خودش ميدانست؛ براى اين كار اقدام هم كرد، حرف هم زد، ابلاغ دعوت هم كرد؛ بعد كه ديد نميشود، بعد كه ديد اگر او وارد ميدان شود و كار دعوت به خود را ادامه دهد، اجتماع مسلمانان از هم ميپاشد، كنار كشيد. «فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا». بيست و پنج سال، اميرالمؤمنين به خاطر وحدت امت اسلامى و انسجام جامعهى اسلامى و برقرارى حكومت اسلامى از حق خود - كه آن را براى خود مسلّم ميدانست - هيچ نگفت. اينها شوخى است؟! اينها آسان است؟! اينهاست كه يك انسان را اينجور بر قلهى آفرينش بنىبشر مينشاند. اينهاست كه انسان را تبديل ميكند به يك خورشيد فروزان در طول تاريخ بشرى، كه غروب ندارد.
بعد كه بيستوپنج سال گذشت و اميرالمؤمنين يك مرد پنجاه و هفت هشت ساله - در سنين پيرى - بود، مردم آمدند اصرار كردند، التماس كردند، گفتند بايد بيائى، بايد قبول كنى، دست برنميداريم؛ اميرالمؤمنين، اول قبول نمىكرد، بعد وقتى ديد كه از همه جاى دنياى اسلام خيلى از مردم آمدهاند و اصرار ميكنند - از مصر، از عراق، از خود مدينه؛ بزرگان، مهاجرين، انصار - و ميگويند يا على! غير از تو هيچ كس نيست كه بتواند اين جامعه را اداره كند و اين مشكلات را حل كند، گفت خيلى خوب، قبول ميكنم؛ و قبول كرد. از لحظهاى كه اين مسئوليت را قبول كرد، تا لحظهاى كه فرق مباركش در محراب عبادت شكافته شد، يك روز و يك ساعت از مطالبهى آن حقى و حقيقتى كه اسلام به خاطر او بنا شده بود، دست برنداشت؛ نه رودربايستى، نه مجامله، نه ملاحظه، نه ترس، نه ضعف، مانع او نشد.
«ليقوم النّاس بالقسط». انبياء براى اجراى عدالت آمدهاند؛ براى نزديك كردن مردم به خدا آمدهاند؛ براى اجراى مقررات الهى در بين مردم آمدهاند. و اميرالمؤمنين رسالتش در وصايت پيغمبر و خلافت اسلامى اين است. يك لحظه از اين راه عقبنشينى نكرد. در حركت، كوتاهى نكرد. رفقاى قديمى از او بريدند؛ متوقعان بهشان برخورد؛ از او جدا شدند؛ عليه او جنگهاى براندازى راه افتاد. كسانى كه تا ديروز او را ستايش ميكردند، عدالتِ او را كه ديدند، تبديل به دشمن خونىِ او شدند؛ لكن ملامت ملامتگران - «لا تأخذهم فى اللَّه لومة لائم» - ذرهاى در اميرالمؤمنين اثر نگذاشت؛ راه را محكم ادامه داد؛ بعد هم در همين راه به شهادت رسيد؛ «قتل فى محراب عبادته لشدّة عدله». شخصيت اميرالمؤمنين و ظواهرى كه ما مىبينيم، اينهاست. ببينيد چقدر شگفتآور است! چقدر اين تابلو پُر از ظرافت و پُر از زيبائى و شگفتى است!
ما حالا اسممان علوى است؛ شيعيان على. صرف اينكه بگوئيم على و راه او را دنبال نكنيم، فايدهاى ندارد. كسانى بودند در زمان خود آن بزرگوار كه اظهار ارادت به او هم ميكردند، لكن از آنچه كه او ميخواست، تخلف ميكردند. اميرالمؤمنين با اينها بىرحمانه برخورد كرد. فسق و فجور كردند، حد الهى را بر اينها جارى كرد؛ كفر گفتند، اينها را از دم شمشير گذراند. بعضيها وقتى آن عظمتها را ميديدند - ماها كوچكيم ديگر - و وقتى ما يك انسانِ با اين عظمت را مىبينيم، مىگوئيم اين خداست! باورمان نمىآيد كه خداى عزيز عليم ميتواند يك چنين شخصيت باعظمتى را بسازد؛ لذا اشتباه ميكنيم. در زمان اميرالمؤمنين هم همين اشتباه را كسانى كردند و گفتند او خداست. اميرالمؤمنين دستور داد همهشان را كُشتند؛ رحمشان نكرد؛ در رودربايستى گير نكرد كه اينها طرفدار مايند و دارند دربارهى ما مبالغه ميكنند؛ نخير، اينها راه توحيد، راه مبارزهى با شرك را رها كردند، مرتد شدند و توبه هم نكردند؛ اميرالمؤمنين هم دستور داد و همه را به حد الهى محكوم كردند و به قتل رساندند. اميرالمؤمنين اينجورى است. اگر ما خيال كنيم به صرف اينكه اميرالمؤمنين را به زبان تعريف و ستايش كنيم يا محبت او را در دل داريم، خداى متعال و خود اميرالمؤمنين از كجرويها، از سياهكاريها و از بديهاى ما صرفنظر ميكنند، بدانيم كه اين منطق اميرالمؤمنين نيست. منطق اميرالمؤمنين، سلوك راه خداست. شيعه يعنى كسى كه دنبال اميرالمؤمنين به راه مىافتد. حالا يك وقتى خطائى، اشتباهى، گناهى كسى مىكند، او بحث ديگرى است؛ استغفار بايد بكند؛ اما دلخوش كردن به انتساب به اميرالمؤمنين و كم و كوچك شمردن تخلف از راه خدا، بههيچوجه در منطق اميرالمؤمنين پذيرفته نيست. اهميت كار اميرالمؤمنين اين است كه از حق، از عدل، از ثبوت راه الهى، به خاطر ملاحظات صرف نظر نكرد.
امروز اگر بخواهيم مصداقى براى اين حركت اميرالمؤمنين پيدا كنيم - كه البته مصداق ناقصى است - تشكيل جامعهى اسلامى و حكومت اسلامى و جمهورى اسلامى است. اين، يعنى در مقابلهى با ظلم و كجروى و كفر و حركت ظالمانهى مفسدانهى طواغيت جهانى، سر بلند كردن و ايستادن. در اين راه بايد حركت كرد. نظام جمهورى اسلامى خودِ وجودش و هويتش ضديت با ظلم و زور است؛ ضديت با تبعيض است. شما ببينيد امروز حاكميت دنيا دست كىهاست؛ ببينيد در دنيا چه فجايعى به وسيلهى قدرتمندان دارد انجام ميگيرد؛ ببينيد با بشريت اين قدرتهاى داراى زر و زور چه ميكنند؛ آن هم با تبليغات رنگ و لعابدار، همراه زر و زور و تزوير با اسم حقوق بشر! با اسم دمكراسى! با اسم آزادى! چه ميكنند با بشر!
امروز امريكا - منظورم حكومت امريكاست - مظهر ظلم عليه بشريت است و به خود مردم امريكا هم امروز دارد ظلم ميشود. نظام طاغوتى و شبكهى مفسد صهيونيستى در دنيا، امروز مظهر فساد اخلاقى و تباه كردن نسلهاى بشرى است؛ ضلالت و گمراهى. قدرتهائى كه امروز تسلط بر عالم دارند، قدرتهاى ستمگر و ظالمند و به همين دليل هم با جمهورى اسلامى سر ناسازگارى و سر ستيزهگرى دارند. ايستادگى جمهورى اسلامى، مظهر عدالتخواهى اميرالمؤمنين است. آنچه ما ملت ايران و مسئولان بالخصوص بر عهده داريم، اين است كه اين الگو را هرچه بيشتر به نمونهى اصلى خود نزديك و شبيه كنيم. در داخل كشور شعار «عدالت» را جدى بايد گرفت؛ شعار «ديندارى» را جدى بايد گرفت؛ راه اميرالمؤمنين را جدى بايد گرفت و همين است كه ميتواند ما را براى رسيدن به آرمانها و آرزوهاى بلند ملت ايران كمك كند؛ كما اينكه خصوصيات امام بزرگوار ما در آن چيزهائى كه پيشرفت جامعه و حيات جامعهى اسلامى محتاج آن هست، شبيه خصوصيات اميرالمؤمنين بود؛ البته با فاصلهى مشخصى كه بين آن قلهى عظيم با انسانهاى معمولى هست. امام بزرگوار ما در راه حق و عدالت قائل به رودربايستى و ملاحظهى اين و آن و ترس و ضعف و عقبنشينى نبود؛ او هم همانطور كه اميرالمؤمنين توصيه فرموده بود كه: «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله»، از تنهائى نميترسيد؛ از اينكه تنها بماند، نميترسيد، واهمه نداشت؛ حق با اوست، پس خدا با اوست. با مجاهدت حركت كرد، خداى متعال هم ملت ايران و ملتهاى مسلمان را با او در دل و در جوارح همراه كرد و ديديد چه حركت عظيمى به وجود آمد. امام اينجورى بود.
امروز هم مسئولان كشور و آحاد مردم ما اگر ميخواهند ملت ايران به آن قلهى بلند عظمت و افتخار و عزتى كه آرزويش را دارد، دست پيدا كند، بايد همين راه را دنبال كنند؛ بايد با شجاعت تمام، با آگاهى و بينش كامل، با خطرپذيرى در مقابل قدرتمندان و زورگويان و زورمندان عالم اين راه را ادامه دهند. موفقيت در «ايستادگى» است.
دشمنان اصلى ملت ايران - شبكهى صهيونيستى و رژيم صهيونيستى و رژيم امريكا، بخصوص اين مجموعهاى كه امروز در امريكا بر سر كار هستند، دشمنان اصلى ملت ايران و راه ملت ايران هستند - روز به روز در دنيا بدنامتر و از عواطف ملتهاى مسلمان منزوىتر شدهاند؛ بلكه حتّى در بين ملتهاى غيرمسلمان هم منزوىترند. امروز امريكا يكى از منفورترين كشورها در همهى دنياست؛ هرجا نظرخواهى ميكنند، نتيجه اين است. و نظام جمهورى اسلامى به بركت ايستادگى ملت ايران، به بركت شعار عدالت و مردمدوستى - كه بحمداللَّه امروز در اين كشور، اين شعار بر زبان دولتمردان به طور دائم وجود دارد - در چشم ملتهاى مسلمان عزيز است. ملتهاى مسلمان اين راه را پسنديدند و كم و بيش تا آنجائى كه توانستهاند در اين راه حركت كردهاند؛ البته شرائط ملتها مختلف است. شما وقتى نگاه كنيد به ملتهاى مسلمان منطقهى ما و كشورهاى اسلامى، مىبينيد همهى اين ملتها به نحوى اين راه جمهورى اسلامى و راه ملت ايران را مورد تأييد و حمايت معنوى خودشان قرار دادهاند؛ از آن تمجيد كردهاند و قدمى يا قدمهائى در اين راه حركت كردهاند و پيش رفتهاند؛ اين، آن چيزى است كه استكبار جهانى را خشمگين ميكند. راه موفقيت هم ايستادگى در اين راه است. اين را بدانند همهى آحاد ملت ايران كه راه نجات، راه موفقيت، راه دست يافتن به آرمانهاى بزرگ يك ملت - كه عزت و رفاه و اوج افتخارات ملى و فرهنگى و همهجانبه است - فقط وابسته به اين است كه اين ملت از دشمنان خود واهمه نكند، راه خود را بشناسد و اين راه را با استقامت و پايدارى تمام به پيش برود.
اميدواريم خداوند متعال ملت ايران و همهى ملتهاى مسلمان را مشمول لطف و تفضل خود قرار بدهد و روح مطهر اميرالمؤمنين و امام المتقين انشاءاللَّه از فعاليتهاى ملت ايران و از جوانان مؤمنى كه در اين كشور مشغول تلاش هستند، راضى باشد؛ و انشاءاللَّه همه مشمول دعاى آن بزرگوار و دعاى ولىعصر (ارواحنافداه) قرار بگيريد؛ و انشاءاللَّه روح مطهر امام بزرگوار و شهدا از شما راضى باشند.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته