كه به پيروى عقل و شرع به اين مقام عالى توان رسيد و به دستيارى علم و عمل، اين خلعت زيبا توان پوشيد.
و حكمت تسلط طبع بر آدمى، آن است كه در اين خدمتِ بدن كند و بنيه را محافظت نمايد تا روح در آن به آسايش تصرف تواند كرد، پس هرچه منافى و مخالف بود دور اندازد و هرچه ملايم و موافق باشد به خود نزديك سازد، و اين به مددكارى عادت از پيش تواند رفت و به دستيارى اخلاق پسنديده كه از او به حصول پيوندد، آسان تواند شد. و فايده تسلط عرف بر آدمى، آن است كه معاونت و تصرف او كند در پيروى ساير حكام، چه اگر لجام عرف نبودى مَرْكب بدن خود سركشى و اتباع شهوت آسان بودى و استغراق در لذات فانى كه منافى مقصد اصلى است، روز به روز زياده شدي؛ مثلاً اگرچه مردمان از غيبتِ غيبتكنندگان و تجسس عيبجويان ايمن بودندى و از سرزنش اكفا و اقران پاك نداشتندى خود را از اعمال قبيحه و ملكات مهلكه چندان محافظت نكردندى و مواظب بر طاعات و عبادات همچنانكه بايد نشدندى، و از اين معلوم تواند كرد كه اشقيا در تكميل سعدا مدخلى عظيم دارند، و مردمان را از دشمنان نفعها مىرسد كه از دوستان نتواند رسيد.
عقل هرگاه كامل باشد مقدم است بر ساير حكّام. تا او باشد ديگرى را حكم نمىرسد، پس اگر ديگرى به خلاف او حكم كند نبايد شنيد، چرا كه او اشرف و افضل است از همه، و با شرع موافق است و هميشه ساير حكام تابع وىاند و همچنين عقل احتياج به ترجيح و تمييز ندارد، چرا كه تعارض و اشتباه نزد او نمىباشد، ليكن اين عقل مختص به انبيا و اوليا است و كسى را كه اين عقل نباشد بايد كه شرع را بر همه مقدم دارد، چرا