افضل است از همه و با شرع موافق است و هميشه ساير حكّام تابع وىاند و همچنين عقل احتياج به ترجيح و تمييز ندارد، چرا كه تعارض و اشتباه نزد او نمىباشد، ليكن اين عقل مختص به انبيا و اوليا است و كسى را كه اين عقل نباشد بايد كه شرع بر همه مقدم دارد، چرا كه شرع قائم مقام عقل كامل است براى كسى كه عقل كامل ندارد، پس صاحب عقل ناقص را بايد تابع شرع شود؛ يعنى كسى كه شرع را مخالف عقل خود يابد بايد كه عقل خود را به خطا منسوب دارد و طعن در شرع نكند. و بعد از عقل و شرع، طبع و عادتست و چون اين هر دو را در بدن آدمى براى آن گذاشتهاند كه آنرا مدتى به پاى دارد تا روح در آن كسب كمال كند و به منتهاى كمالى كه لايق او است، برسد؛ پس هرگاه حكم ايشان با يكديگر مختلف شود حكم هركدام كه در اين غرض بيشتر مدخليت دارد، مقدم بايد داشت، چرا كه در اين هنگام، بيشتر اطاعت خالق خود كرده و به مصلحتى كه از براى آن، مخلوق شده، بيشتر اقدام نموده تا آن ديگر، و اگر هر دو مساوى باشند در اين غرض، يا هيچكدام را مدخليتى، نباشد هركدام را خواهد مقدم دارد، چه در اين هنگام اطاعت و عصيان ايشان يكسان است. و سياست، هرگاه، مدد عقل و شرع بيشتر كند از طبع و عادت، مقدم است بر طبع و عادت.1
بنابراين، سياست از نظر وى اخسّ و پائينتر از حكّام ديگر است، ولى در عين حال بر همه آنها حكومت مىكند و حكّام ديگر نيز مادامى كه سياست با قوانين عقل و شرع مخالفت نكند، به متابعت او امر مىكنند،2 چرا كه فرد در زندگى اجتماعى ناگزير از چنين سياستى است3:
و اگر لجام و قيود آن (سياست ضروري) نبودى مركب بدن، خود، سركشى و
1. آيينه شاهى، ص 169 و 170؛ و ضياءالقلب، ص 178. 2. آيينه شاهى، ص 166؛ و ضياءالقلب، ص 178. 3. ضياءالقلب، ص 176.