اندیشه سیاسی فیض کاشانی

علی خالقی

نسخه متنی -صفحه : 148/ 40
نمايش فراداده

‌ مسلمين را ملزم به پيروى از حكومتى مىداند كه حداقل به سياست دنيوى، يعنى حفظ اجتماع ضرورى آن‏ها بپردازد، زيرا هر اجتماعى ناگزير از پذيرش حكومتى است كه جمعيت ايشان را نظم و انتظام بخشيده و اسباب معيشت ايشان را فراهم سازد؛1 از اين‏رو ايشان به حكومت سلاطين به‏عنوان نوعى از حكومت، مشروعيت مىبخشند.

فيض كاشانى علاوه بر حكومت انبيا و اولياى معصوم و حكومت سلاطين، ولايت و سياست فقها و حكما را مطرح ساخته و برخلاف غزالى كه آنان را تنها خدمتگزار سلطان در معرفت طريق سياست مىداند، براى آن‏ها مقام نيابت از امام معصوم عليهم‏ السلام و وراثت از نبى صلّى الله عليه وآله وسلّم‏ را قائل شده و مىنويسد: «در عصر غيبت نيز برخلاف نظر غزالى، خلافت حقّه برعهده نايبان امام معصوم نهاده شده است، چرا كه همواره در خلافت نبوى حقّه، رعايت قلوب رعيت و اصلاح آن از سوى امام داعى معتبر دانسته شده است. در حالىكه در سلطنت متغلّبه چنين امرى معتبر نيست»2 و خلافت حقه تنها از عهده جانشينان و نايبان منصوب آن‏ها برمىآيد و آن‏ها جز علماى فقيه و جامع‏الشرايط نيستند؛ بنابراين، شكل سومى نيز در عصر غيبت براى حكومت و اداره امور مختلف جامعه مسلمانان قابل ترسيم است، اگرچه امكان شكل‏گيرى آن در عصر فيض ميسّر نبوده است، به هر حال از نظر ايشان، علماى شيعه تنها موظّف به ارائه طريق سياست به سلطان نبوده، بلكه مأمور به «افاده علم و تعليم حق و ارشاد سبيل و برانگيختن مردم به اطاعت خداى متعال و بازداشتن آن‏ها از معصيت»3 و افتا و اقامه حدود و ساير سياسات دينيه، مثل قضا و...

1. آيينه شاهى، ص 160.

2. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 59.

3. الوافى، ج 1، ص 174.