مسلمين را ملزم به پيروى از حكومتى مىداند كه حداقل به سياست دنيوى، يعنى حفظ اجتماع ضرورى آنها بپردازد، زيرا هر اجتماعى ناگزير از پذيرش حكومتى است كه جمعيت ايشان را نظم و انتظام بخشيده و اسباب معيشت ايشان را فراهم سازد؛1 از اينرو ايشان به حكومت سلاطين بهعنوان نوعى از حكومت، مشروعيت مىبخشند.
فيض كاشانى علاوه بر حكومت انبيا و اولياى معصوم و حكومت سلاطين، ولايت و سياست فقها و حكما را مطرح ساخته و برخلاف غزالى كه آنان را تنها خدمتگزار سلطان در معرفت طريق سياست مىداند، براى آنها مقام نيابت از امام معصوم عليهم السلام و وراثت از نبى صلّى الله عليه وآله وسلّم را قائل شده و مىنويسد: «در عصر غيبت نيز برخلاف نظر غزالى، خلافت حقّه برعهده نايبان امام معصوم نهاده شده است، چرا كه همواره در خلافت نبوى حقّه، رعايت قلوب رعيت و اصلاح آن از سوى امام داعى معتبر دانسته شده است. در حالىكه در سلطنت متغلّبه چنين امرى معتبر نيست»2 و خلافت حقه تنها از عهده جانشينان و نايبان منصوب آنها برمىآيد و آنها جز علماى فقيه و جامعالشرايط نيستند؛ بنابراين، شكل سومى نيز در عصر غيبت براى حكومت و اداره امور مختلف جامعه مسلمانان قابل ترسيم است، اگرچه امكان شكلگيرى آن در عصر فيض ميسّر نبوده است، به هر حال از نظر ايشان، علماى شيعه تنها موظّف به ارائه طريق سياست به سلطان نبوده، بلكه مأمور به «افاده علم و تعليم حق و ارشاد سبيل و برانگيختن مردم به اطاعت خداى متعال و بازداشتن آنها از معصيت»3 و افتا و اقامه حدود و ساير سياسات دينيه، مثل قضا و...
1. آيينه شاهى، ص 160. 2. المحجة البيضاء فى تهذيب الإحياء، ج 1، ص 59. 3. الوافى، ج 1، ص 174.