شرح صیغ العقود و الإیقاعات

علی قزوینی زنجانی؛ شارحین: میرزا محمد علی تبریزی قراچه داغی، عبد الرحیم تبریزی، میرزا محسن بن محمد، شیخ مرتضی‏؛ محققان: جواد بیات، بهروز بیات، موسی بیات

نسخه متنی -صفحه : 385/ 306
نمايش فراداده

حقّ الرّجوع را.

و ثالث به اين كه در صلح تعيين عوضين به قسمى كه قابل نزاع نباشد، كافى است و معلوم است كه عدّه در واقع معيّن است (1) و در نظر زوجين مبهم است، مثل صبره گندمى كه بى‏وزن وكيل صلح شود.

مقام دويّم در خلع است.

به ضمّ خاء معجمه كه به معنى كندن چيزى است كه (2) كه محيط باشد به چيز ديگر از آن، نه مطلق كندن و از اين است كه «خلع الثوب» مى‏گويند

(1) لا يخفى كه تعيّن واقعى كافى نيست، بلكه در صورت امكان تعيّن لازم است و در مسأله صبره مجهوله اشكال دارد چنانچه گذشت. شرح‏

(2) قوله كه بمعنى كندن چيزى است آه، بدان كه خلع بضم فاء اسم است از خلع بفتح فاء بمعنى مزبور گرفتن درست نيست و چون مرد و زن از جهت غايت ملابست و ارتباط و اشتمال به يك ديگر در آيه شريفه لباس همديگر شمرده شده، زن كه سبب بذل مال و عوض باعث اين مى‏شود كه مرد را از خود دور مى‏كند و چون مرد هم جهت عوض دادن زن او را طلاق مى‏دهد گويا لباس خود را از بدن خود برمى‏كند، پس زن هم خالع است كه مرد را از خود دور مى‏كند و مرد هم خالع است كه زن را از خود دور مى‏كند پس هر يك نسبت بر ديگرى خالع خواهد شد إلّا اين كه زن با سبب بعيد اين خلع را بعمل مى‏آورد و مرد با سبب قريب، و سبب بعيد عوض دادن است از جانب زن و سبب قريب طلاق دادن است از جانب مرد پس زن خالع بعيد و مرد خالع قريب مى‏شود و چون ملحوظ در نظر عرف و عقل سبب قريب است لهذا نسبت خلع به مرد داده مى‏شود كه او را خالع و زن را مختلعة يعنى قبول خلع كننده مى‏گويند و در بيان وجه تسميه اين تفصيل اتقن و احكم و بهتر است از آن چه در متن ذكر شده فتأمّل. شرح‏