حقّ الرّجوع را.
و ثالث به اين كه در صلح تعيين عوضين به قسمى كه قابل نزاع نباشد، كافى است و معلوم است كه عدّه در واقع معيّن است (1) و در نظر زوجين مبهم است، مثل صبره گندمى كه بىوزن وكيل صلح شود.
به ضمّ خاء معجمه كه به معنى كندن چيزى است كه (2) كه محيط باشد به چيز ديگر از آن، نه مطلق كندن و از اين است كه «خلع الثوب» مىگويند
(1) لا يخفى كه تعيّن واقعى كافى نيست، بلكه در صورت امكان تعيّن لازم است و در مسأله صبره مجهوله اشكال دارد چنانچه گذشت. شرح
(2) قوله كه بمعنى كندن چيزى است آه، بدان كه خلع بضم فاء اسم است از خلع بفتح فاء بمعنى مزبور گرفتن درست نيست و چون مرد و زن از جهت غايت ملابست و ارتباط و اشتمال به يك ديگر در آيه شريفه لباس همديگر شمرده شده، زن كه سبب بذل مال و عوض باعث اين مىشود كه مرد را از خود دور مىكند و چون مرد هم جهت عوض دادن زن او را طلاق مىدهد گويا لباس خود را از بدن خود برمىكند، پس زن هم خالع است كه مرد را از خود دور مىكند و مرد هم خالع است كه زن را از خود دور مىكند پس هر يك نسبت بر ديگرى خالع خواهد شد إلّا اين كه زن با سبب بعيد اين خلع را بعمل مىآورد و مرد با سبب قريب، و سبب بعيد عوض دادن است از جانب زن و سبب قريب طلاق دادن است از جانب مرد پس زن خالع بعيد و مرد خالع قريب مىشود و چون ملحوظ در نظر عرف و عقل سبب قريب است لهذا نسبت خلع به مرد داده مىشود كه او را خالع و زن را مختلعة يعنى قبول خلع كننده مىگويند و در بيان وجه تسميه اين تفصيل اتقن و احكم و بهتر است از آن چه در متن ذكر شده فتأمّل. شرح