28/ 11/ 86
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
اولاً تشكر ميكنم از همهى برادران و خواهران عزيز كه اين راه طولانى را طى كرديد و به اين حسينيه تشريف آورديد و اين محفل سراپا صميميت و صفا را تشكيل داديد. خيلى خوشآمديد! قارداش لار... باجيلار، خوش گلميسيز!
خاطرهى مجاهدت آزادمنشانهى هشيارانهى مردم آذربايجان از حافظهى ملت ايران پاك نخواهد شد. بيست و نه بهمن سال 1356 يكى از اين خاطرههاست. شما در شناسنامهى تاريخى خودتان چه در دوران تاريخ گذشته، چه در دوران بعد از انقلاب، چه در دوران جنگ تحميلى و چه تا امروز از اينگونه حوادث بسيار داشتهايد. البته تاريخِ سرتاپا افتخار مردم عزيز آذربايجان در يك نقاطى اوج ميگيرد كه يكى از اين نقاط همين بيست و نه بهمن است.
اگر براى جوانهاى عزيزى كه آن روز را نديدند، بخواهيم در دو جمله مسئله را تصوير كنيم، مسئله اين است كه يك حركتى در مواجههى با رژيم غدار، از يك نقطهاى، يعنى از حوزهى علميهى قم و مردم قم سربلند كرد، رژيم بيباك و غدار و متكى به آمريكا بشدت آن را سركوب كرد، نفسها در سينهها حبس شد. همه خيال كردند قضيه تمام شد. آن نقطهاى كه نگذاشت اين قضيه به اينجا ختم شود و يك حادثه را تبديل به يك جريان و يك فرايند كرد، عبارت بود از تبريز و آذربايجان. يعنى مردم غيور و شجاع و باهوش تبريز، يك حادثه را تبديل كردند به يك جريان؛ نگذاشتند اين حادثه در قم دفن شود. اگر بخواهيم تشبيه كنيم به حوادث صدر اسلام، مثل كار جناب زينالعابدين و زينبكبرى در حفظ حادثهى عاشورا و نگذاشتن و مانع شدن از اينكه اين حادثه در صحراى كربلا دفن شود و فراموش شود. شما اين را يك پرچمى كرديد و با قدرت اين را در دست نگه داشتيد و اين پرچم شد شاخص. اين، اهميت حادثه را نشان ميدهد.
اگر بخواهيم اين حادثه را برگردانيم بر روى روحيات مردم و خصوصيات مردم آذربايجان، نتيجه اين ميشود كه اين مردم هم شور و هيجان دارند، هم شعور و هوشيارى سطح بالا دارند؛ ميدانند چه كارى اهميت دارد و كى اهميت دارد؛ هم شجاعت و غيرت كافى دارند كه اين كار را ولو بسيار خطر داشته باشد، انجام بدهند؛ مردمى هستند بيدار، بيدار؛ بيدارى كه شما شعارش را ميدهيد. بنده با همهى وجود اين شعار را قبول دارم، از سالها قبل هم گفتهام. من در مقابل شعار شما به عنوان تصديق اين حرفها عرض ميكنم: آذربايجان اوياخسان، انقلابا داياخسان.
همهى قضيه هم در همين بيدارى و هشيارى و درك بالا و موقعيتسنجى و اقدام بجا و شجاعانه خلاصه ميشود. اگر فرض كنيد يك ملتى كه در طول قرنهاى متوالى بر اثر فساد دستگاههاى حاكم، بر اثر استبدادهاى گوناگون دچار غفلت شده است، دچار عقبماندگى شده است، از قافلهى علم و تمدن و همه چيز عقب افتاده است، بعد هم استعمار وارد شده است با شيوهها و روشهاى بسيار پيچيده و مرموز، اينها را در آن حالت نگهداشته، منابع حياتى آنها، ارزشهاى تاريخى و فرهنگى آنها را نابود كرده است و زمام اين ملت و اين كشور را در دست گرفته است، بخواهد ورق را برگرداند، به چه احتياج دارد؟ ميشود رفت پيش استعمارگر ظالم و غدار و از او خواهش كرد: آقا شما بيائيد از استعمار دست برداريد، از منافع خودتان صرفنظر كنيد؟ ميشود اين كار را كرد؟ فايدهاى دارد؟ اگر نه، بگوئيم التماس نميكنيم، مذاكره ميكنيم، با مذاكره حل ميشود؟ ميشود طعمه را از دهان گرگ با مذاكره، با حرف حساب، درخواست گرفت، ميشود اين كار را كرد؟
ملتها در چنين مقاطعى يك راه بيشتر ندارند و آن اينكه جوهر خودشان را نشان بدهند، قدرت خودشان را به صحنه بياورند، از توانائيهاى خودشان استفاده كنند تا دشمن نتواند بر روى ضعفها و ناتوانيهاى آنها تكيه كند. جز اين راهى براى يك ملت وجود ندارد. اين كارى بود كه ملت ايران كرد. اين كار هم احتياج دارد به بيدار بودن، آگاه بودن، تنبلى نكردن، دل به خواستهها و آسايشهاى حقير مادى نقد و كوچك نسپردن، اهداف و آرمانهاى بزرگ را در نظر گرفتن و وارد ميدان شدن؛ به اين احتياج دارد. اساسش بيدارى است؛ اين كار را ملت ايران كرد.
بيست و دوم بهمن اوج اين كار بود. بيدار كنندهاى كه سالها فرياد كشيد تا اين مردم را بيدار كند، امام بزرگوار ما بود. در اين كار همهى خيرخواهان، همهى مصلحان، همهى دانشمندان، همهى علماى دلسوز كمك كردند، قشرهاى مختلف هر كدامى بتدريج وارد شدند و كمك كردند. ناگهان ملت ما از ملتى كه سابقهى دوران قاجار را داشت و بعد در دوران پهلوى بكلى لگدمال شده بود، تبديل شد به يك ملت زنده و بيدار، آمد وسط ميدان، قدرت خودش را علنى كرد، قدرت خود را به صحنه آورد. اين قدرت، قدرت ملى است؛ قدرت آحاد مردم است، هيچ نيروئى در مقابل اين قدرت تاب مقاومت ندارد. ملتها امتحان كنند. البته امتحانش آسان هم نيست، فداكارى ميخواهد، رهبرىِ درست ميخواهد. اگر اين فراهم بشود، هيچ ملتى در دنيا زير ستم نخواهد ماند؛ دچار فقر نخواهد ماند. اين شرايط در كشور عزيز ما فراهم شد.
بدون ايمان هم ممكن نبود اين بيدارى به وجود بيايد. ايمان مردم از درون مثل يك موتور فعال وجود آنها را به راه انداخت. اگر ايمان نبود، مرگ اينجور كوچك نميشد در چشم مردم. آن چيزى كه مرگ را حقير ميكند در مقابل چشم مردم، ايمان است. لذا هر چه ايمان بالاتر باشد، مرگ حقيرتر ميشود. ايمانى مثل ايمان علىبنابىطالب، آنقدر مرگ را تحقير ميكند و كوچك ميكند كه ميگويد من از مرگ نه فقط وحشت ندارم، بلكه با او انس دارم. «انس للموت من الطّفل بثدى امّه»؛ انس دارم، علاقه دارم، اصلاً نه اينكه نميترسم، استقبال ميكنم؛ اين ناشى از ايمان است. وقتى ايمان هست، مرگ پايان زندگى نيست.
وقت مردن آمد و جستن ز جو
كلّ شىء هالك الّا وجهه از جو انسان ميپرد. يك خط فاصلى است بين اين نشئه و آن نشئه؛ بعضيها را با زنجير از اين خط فاصل عبور ميدهند؛ آنهائى كه چسبيدهاند به زندگى دنيا، بعضى خودشان جست ميزنند، خودشان را پرتاب ميكنند؛ چرا؟ چون مىبينند آنجا چه خبر است. وعدهى الهى را مشاهده ميكنند. لذا شهداى عزيزى كه نام اينها را شنيدهايد، بسيارى از اينها را ميشناسيد، بعضى از شماها با آنها همراه بودهاند، زندگى كردهايد، اين شهدا از مرگ نميترسيدند، اينها عاشق زندگى بودهاند. وصيتنامهها را كه انسان نگاه ميكند، اين را ميفهمد. راه يك ملت اين است. ملت ما اين راه را شروع كرد.
فرقى كه اين ملت و انقلابش با بسيارى از ملتهائى كه انقلاب كردهاند داشت، اين است كه اين ملت خود را به جاى محكمى متصل كرد؛ «فقد استمسك بالعروة الوثقى». عروهى وثقى يعنى شما بخواهيد از روى يك پرتگاهى عبور كنيد، از يك لبهى باريكى بخواهيد عبور كنيد، يك ريسمان محكمى باشد، دستتان را بگيريد. وقتى دستتان را گرفتيد، خاطرتان جمع است كه ديگر پرتاب نميشويد. اين عروهى وثقى است. «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللَّه فقد استمسك بالعروة الوثقى»؛ كفر به طاغوت، ايمان به خدا. ملت ما اين را داشت، لذا از اين گذرگاه عبور كرد؛ دغدغهاى برايش به وجود نيامد و همين موجب شد كه اين حركت عظيم در بين مردم بماند.
به اين نكته جوانهاى عزيز ما توجه كنند؛ اهل معرفت و اهل فكر توجه كنند. انقلاب يك جريان است، همه جا همينجور است؛ يك جريان است، يك حادثه نيست، لكن اين جريان در بسيارى از جاها در وسط راه متوقف ميشود. به تاريخ انقلابهاى گوناگون، انقلابهاى بزرگ نگاه كنيد؛ وسط راه متوقف ميشوند. يك عدهاى به يك پيروزى ميرسند، دل خوش ميكنند، از مردم فراموش ميكنند، مردم يواشيواش صحنه را رها ميكنند؛ تمام ميشود.
انقلاب كبير فرانسه كه در قرن هيجدهم - اواخر قرن هيجدهم - شروع شد، در اوائل و اول قرن نوزدهم زايل شده بود، از بين رفته بود، چيزى ازش باقى نمانده بود. عليه سلطنت ديكتاتورى قيام كردند، سلطنت را زائل كردند، بعد از حدود پانزده سال، يك پادشاه مقتدر مستبد ديگرى به نام ناپلئون بناپارت آمد سر كار. دهها سال اينها گرفتار بودند، بعد يواشيواش، بتدريج توانستند يك جورى خودشان را از بخشى از آن مسائل كنار بكشند.
انقلابها نميمانند؛ نيمهكاره رها ميشوند؛ چون ايمان نيست؛ چون آن عروهى وثقى نيست. اين انقلاب در بين مردم ما ماند و روز به روز شادابتر شد و كارائى خودش را روز به روز بيشتر نشان داد. امسال شما نگاه كنيد به بيست و دو بهمن. بيست و نه سال از انقلاب گذشته است. امسال بيست و دو بهمن همانطور كه جناب آقاى مجتهد شبسترى از تبريز نقل كردند، بنده هم از نقاط مختلف - چه تهران، چه ساير شهرستانها - خبرگيرى كردم، كسانى كه اهل اين كارند و اهل تشخيصند، تقريباً به طور قاطع نظر دادند كه امسال حضور مردم، هيجان مردم، شركت مردم از سال گذشته و سالهاى قبل بيشتر بود؛ چرا؟ چون اين ملت زنده است؛ چون اين انقلاب زنده است.
آن كسانى كه در طول اين سالهاى وسط ناگهان هيجانزده شدند، اعلام كردند كه انقلاب تمام شد، انقلاب مُرد، امام فراموش شد، خطا كردند، بد محاسبه كردند، اشتباه كردند. انقلاب بانشاطتر شد. ارزشهاى انقلاب زندهتر شد.
امروز آن كسى كه بيايد بين مردم و شعارهاى انقلاب را مطرح كند، مردم به او رأى ميدهند؛ مردم او را ميخواهند؛ چون كارائى انقلاب را مىبينند؛ كارهائى كه انقلاب در اين كشور كرده، جايگاهى كه براى اين ملت در دنيا به وجود آورده، روح اعتماد به نفسى كه در جوانان اين ملت دميده شده، اينها چيزهائى است كه گاهى در صد سال هم به دست نمىآيد. اين انقلاب اينها را انجام داد. مشكلات اينجورى حل ميشود.
جوان، استعداد، توانائيهاى درونى، آمادگيهاى لازم، از حالت بالقوه بتدريج به حالت بالفعل تبديل ميشوند. انسانهاى خام به فرآوردههاى برجستهى انسانى تبديل ميشوند و قدرت مديريت، قدرت سازندگى، قدرت توليد، قدرت دويدن در مسابقات انسانها در سطح جهان - مسابقات ملتها - به آنها داده ميشود و يك ملت جلو مىافتد. مايهى همهى اينها انقلاب و ارزشهاى انقلاب است .
اين ارزشها بايد پايدار بماند و مانده است؛ تا امروز اين ارزشها پايدار مانده است؛ زندهتر شده است. من بارها گفتهام: جوان امروز ما از جوان سال 1359 كه جنگ تحميلى شروع شد، آمادگىاش براى حضور در ميدان نبرد اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست. ما راهمان براى آينده مشخص است و برنامهريزى به صورت كلان بر رفتار عمومى انقلاب به توفيق الهى و به فضل پروردگار حاكم است. ما ميدانيم چه ميخواهيم بكنيم.
ملت ايران در درون كشور خود، در درون استعدادهاى مردم خود، در عمق تاريخ خود گنجينههاى بسيار زيادى دارد؛ ما ميخواهيم اين گنجينهها را احيا كنيم. اين گنجينهها وقتى احيا شود، يك ملت ثروتمند ميشود؛ يك ملت عالِم ميشود. فناورى، علم، تمدن، قدرت بيان و جايگاه برتر در مجادلات بينالمللى براى او حاصل ميشود. آنوقت آن ملت ميشود الگو براى ملتهاى ديگر. تا امروز هم ملت ما الگو بوده است.
تا قبل از انقلاب اسلامى، ملت فلسطين هميشه درجا زدند، هميشه عقب رفتند. ملتهاى اسلامى، كه جوانهائى در بين آنها بودند كه يك مقدار احساسات داشتند، گرايشهاى چپ پيدا كردند كه با فرو ريختن اردوگاههاى چپ همه چيز تمام شد. اما انقلاب آنها را احيا كرد؛ ملتها را بيدار كرد. اگر يك نگاهى به صحنهى پيرامون خودمان و دنياى اسلام بيندازيم، اين معنا كاملاً روشن ميشود. تا الان هم ملت ايران الگو بوده است. اما آن روزى كه شما جوانها، شما استعدادهاى درخشانى كه تمام سرزمين كشور ما را پوشاندهايد، بتوانيد اين استعدادها را انشاءاللَّه به منصهى ظهور برسانيد، اين ملت به يك الگوى عملى براى كشورهائى كه زير ستم هستند، تبديل خواهد شد؛ اين خيلى مهم است. كليد سعادت خود اين ملت و كليد سعادت ملتهاى ديگر در دست ملت ماست؛ در دست شما جوانهاست. و دشمن اين را ميداند؛ دشمن اين نكته را دريافته؛ لذا سعى ميكنند اين ملت را از ادامهى راه خودشان منصرف كنند.
همهى تلاشهاى تبليغاتى، سياسى، اقتصادى، فشارهاى گوناگون، تحريمهاى گوناگون، قطعنامههاى گوناگون براى همين است كه به اين ملت بباورانند اين راه را ادامه ندهد؛ ميخواهند كارى كنند اين ملت اين راه را ادامه ندهد. ميدانند كه اگر اين راه به وسيلهى اين ملت با همين شتاب، با همين قدرت ادامه پيدا كند، چتر ظلم و استكبار و طمعورزى و غارتگرىاى كه اينها بر روى ملتهاى مسلمان و امت اسلامى گستردهاند، جمع خواهد شد؛ نابود خواهد شد؛ موجوديت استكبار در ميان كشورهائى كه وابستهى به امت اسلامى هستند، به خطر خواهد افتاد. اين را ميدانند؛ خوب، تلاش ميكنند؛ تلاشِ فراوان ميكنند.
ببينيد همين چند روز قبل از اين رئيس جمهور آمريكا گفت: ما روى ايران فشار مىآوريم تا مردم ايران به اين نتيجه برسند كه دنبال انرژى هستهاى رفتن برايشان صرفه ندارد. معناى اين حرف اين است كه رسيدن ملت ايران به يك اوج فناورىاى كه حالا مظهرش از نظر آنها مسئلهى انرژى هستهاى است، به قدرى ملتهاى ديگر را سر شوق مىآورد، توانائيهاى ملتهاى مسلمان را به آنها مىباوراند كه ديگر آنها نميتوانند اين را كنترل كنند؛ نميتوانند مهار كنند. ميخواهند نرسد. البته اسم ديگرى رويش ميگذارند؛ ميگويند: ما از بمب اتم ميترسيم! اما خوب، خودشان هم ميدانند، خيليها هم در دنيا ميدانند كه دروغ ميگويند؛ مسئلهى آنها مسئلهى بمب اتم نيست. ميدانند كه ايران به دنبال سلاح هستهاى نيست؛ به دنبال دانش هسته است، به دنبال فناورى هستهاى است؛ آنها از همين ناراحتند. يك ملت بدون اينكه از آنها اجازه گرفته باشد، بدون اينكه از آنها كمك گرفته باشد - دست گدائى به سوى آنها دراز كرده باشد - از درون خود بتواند يك چنين فورانى بكند و اوجى بگيرد. اين است كه آنها را عصبانى ميكند. «ما از فلان جناح، فلان گروه حمايت ميكنيم»؛ چرا؟ چون آن جناح گفته يا وعده كرده كه با پيمودن اينگونه راهها موافق نيست؛ با ايستادگى موافق نيست؛ موافق اين است كه برويم پيش آمريكا عرض بكنيم خدمتشان كه شما اجازه بدهيد ما پيشرفت كنيم(!) از دهان گرگ طعمه را با مذاكره نميشود گرفت؛ با قدرت بايد گرفت. هزار و صد سال است كه در ادبيات كشور ما:
را گفتهاند. گاهى هم عمل شده در تاريخ ما، بسيارى از اوقات هم عمل نشده. امروز ملت ايران دارد با ايستادگى خود به اين توصيه عمل ميكند؛ «رو خطركن». اين است مسئلهى ما.
مسئلهى ما با آمريكا و مسئلهى ما با مستكبرين عالَم اين است. آنها ميگويند شما وجودتان، استعدادتان، قدرتتان را به صحنه نياوريد كه در مقابل قدرت ما، سلاح ما، توانائيهاى تبليغاتى ما رقيبى وجود نداشته باشد، ما بتوانيم يكهتازى كنيم در ميدان. جواب ملت ما اين است كه: نخير، ما ميتوانيم از حق خودمان دفاع كنيم؛ ميتوانيم جلو تجاوز شما را بگيريم؛ اگر نكنيم، خدا از ما مؤاخذه خواهد كرد.
راهى كه ملت ايران انتخاب كرده، راه درستى است؛ حضور در صحنه، رها نكردن اين دستاورد بزرگ. مسائل جزئى، اختلافى، اهميتى ندارد. بگو مگوهائى كه اين گروه با آن گروه، اين آدم با آن آدم دارد، اينها اهميت ندارند. اينها چيزهاى جزئى است. خانوادهى انقلاب بايد يكپارچگى خودش را حفظ كند. بنده اولِ امسال گفتم: «اتحاد ملى»؛ يعنى خانوادهى ملت، خانوادهى انقلاب وحدت خود را، درونگرائى خود را نسبت به يكديگر، اتصال و چسبندگى را به يكديگر حفظ كنند؛ نگذارند واگرائى به وجود بيايد. ملت بحمداللَّه خودش اين توصيه را آويزهى گوش دارد؛ احتياج به گفتن ما هم شايد نبود. ما هم تابع همين عقلانيت عظيمى هستيم كه در ملتمان هست؛ ما هم به ملت عرض كرديم و آنها هم نشان دادند كه همينجور است.
چند صباح ديگر انتخابات داريم. حضور در انتخابات هم از همين قبيل است؛ حضور است. من اصرارم در همهى انتخاباتها بر حضور است. بايد آمد سر صندوق رأى، به كورى چشم دشمن بايستى رأى داد. دشمن ميخواهد كه ملت انتخابات نداشته باشد، راهپيمائى بيست و دو بهمن نداشته باشد، راهپيمائى قدس نداشته باشد، حضور در مراسم عظيم دينى نداشته باشد، احساسات دينى نداشته باشد. جوان ما بىتفاوت و بىرگ و بىاعتنا و دلسپردهى به شهوات و غرق در فساد و در مواد مخدر باشد. دشمن اين را ميخواهد؛ اين براى دشمن خوب است، لذا اين را ترويج ميكنند؛ گاهى به زبان بيان ايدئولوژى، گاهى به زبان تهديد سياسى، گاهى به زبان تهديد نظامى، گاهى به وسيلهى باندهاى قاچاق مواد مخدر، گاهى به وسيلهى ترويج فيلمهاى مهيج شهوت؛ دشمن همهجور وارد ميدان ميشود و تلاش ميكند و خودكشون ميكند كه بلكه بتواند اين ملت را از اين حركت مستقيم و قوى و عزيز منصرف كند. وقت انتخابات هم كه ميشود - شايد يادتان هست - غالباً قبل از انتخابات يك حرفى ميزنند كه معنايش اين است كه مردم در انتخابات شركت نكنيد؛ كارهائى ميكنند، تلاش ميكنند؛ گاهى به وسيلهى آدمهاى غافل و فريب خورده، گاهى به وسيلهى آدمهاى وابسته، كارهائى ميكنند كه بلكه مردم را از شركت در اين مراسم عظيم باز بدارند، كه انتخابات يكى از اين مراسم بسيار عظيم است.
من توصيهام به مردم در درجهى اول اين است كه بيايند وارد ميدان انتخابات شوند، صندوقهاى رأى را پر رونق كنند. خود اين صفوفى كه ايستادند، ممكن است زحمت هم داشته باشد؛ در هواى سرد؛ يك ساعت - كمتر، بيشتر - اما اين مجاهدت است، اين جهاد است؛ اين زحمت پيش خداى متعال اجر دارد. بروند رأى بدهند. اين در درجهى اول.
به كى رأى بدهند؟ شاخص اين است كه شعارهاى انقلاب بايستى به وسيلهى مسئولين و منتخبين ما روز به روز زندهتر شود. اين شاخص است. ربطى به جناحبنديها ندارد، ربطى به اسمها ندارد. علاج دردهاى اين ملت و وسيلهى رسيدن به آرمانهاى اين ملت، شعارهاى انقلاب است؛ اينها بايد حفظ شود. آن كسانى كه با اين شعارها به معناى حقيقى كلمه مخالفند، دشمنِ اين شعارهايند؛ اينها نبايد در مراكز تصميمگيرى واقع بشوند. بين ملتند، باشند. آحاد ملت، هر كسى هر عقيدهاى داشته باشد، اشكال ندارد؛ اما آن كسى كه عقيدهاش اين است كه اين ماشين بايد راه نيفتد، اين را نميشود پشت رُل گذاشت. يك آدمى كه عقيدهاش اين است كه از اين جا بايد اين اتومبيل حركت نكند، اين شخص را پشت فرمان خودرو بگذاريم، هيچ وقت اين اتومبيل حركت نخواهد كرد. بايد كسى را بگذاريم كه معتقد به اين حركت باشد، معتقد به اين راه باشد، معتقد به آن هدف باشد، معتقد به توانائيهاى ملى باشد، معتقد به اسلام، معتقد به انقلاب باشد و شاخصها را قبول داشته باشد. اين آن نقطهى حساس است. اين هم نكتهى دوم است.
البته بايد هوشيارى بخرج داد؛ بايد هوشيارى بخرج داد. از دوروها و دورنگها و ظاهر باطن مختلفها بايستى ترسيد. خيلى اوقات، در طول تاريخ، اسلام از اين دورنگيها، يكى نبودن ظاهر و باطن اشخاص، ضربه خورده است. حالا روايت هم در اين زمينه زياد هست. اين را بايد مواظبت كرد. شما مردم هوشيارى هستيد؛ اين را چه امثال من بدانيم، چه ندانيم، چه بگوئيم، چه نگوئيم، تاريخ ما، انقلاب ما، حوادث اين بيست و نه سال ثابت كرده است؛ نه فقط به خود ما، به دنيا ثابت كرده. لذا به نام شما و ملت شما و مردم شما و امام شما افتخار ميكنند. همين شهداى برجستهى دنياى اسلام، همين شهيد عزيزى كه چند روز قبل به وسيلهى صهيونيستها به شهادت رسيد، اينها افتخار ميكردند كه بچههاى امامند؛ خودشان را فرزند امام ميدانستند. اين شهيد حاج عماد خودش را فرزند امام ميدانست. يعنى واقعاً اگر با يك جوان خودمان مقايسه كنيم، او معتقد نبود كه اين جوان ايرانى به امام از او نزديكتر است. او هم خودش را به قدر يك جوان ايرانى فرزند امام و نزديك به امام ميدانست؛ چرا؟ چون امام به او روح داده بود؛ امام او را زنده كرده بود. اينجور جوانها هميشه در لبنان و در فلسطين و در غزه و در همه جا بودند، اما اينجور كارهاى بزرگ از اينها سر نميزد. كى فكر ميكرد جوانهاى لبنانى با سلاحهاى معمولى بتوانند ارتشى را كه ادعا ميكند يكى از بزرگترين ارتشهاى دنياست، آنجور با افتضاح عقب بزند. روزهاى اوّلى كه جنگ سى و سه روزه تمام شده بود، صهيونيستها ميگفتند نه، ما شكست نخورديم(!) حالا گزارش اين كميتهى ونيوگراد قضايا را برملا كرده. اينها ظاهرسازى كردند كه خيلى آبروريزى هم نشود؛ اما كاملاً پيداست؛ يك ارتش مجهز، امريكا هم مستقيماً وارد شد - اين را بدانيد امريكا در جنگ سى و سه روزهى لبنان مستقيم وارد شد؛ هم پشتيبانى كرد، هم مستقيم وارد شد، بى سروصدا - اما همهشان شكست خوردند. از كى؟ از يك عده جوان كه وسيلهشان عبارت بود از اعتماد به نفس، اتكال به خدا و نترسيدن از مرگ، ايستادگى در ميدان؛ توانستند شكست بدهند. افسانهى شكستناپذيرى قدرتها اينجورى باطل ميشود.
خدا را شكر ميكنيم؛ خدا را شكر ميكنيم بر نعمت انقلاب، خدا را شكر ميكنيم بر نعمت امام، خدا را شكر ميكنيم بر اين عظمتى كه ملت ايران از خودشان نشان دادند، خدا را شكر ميكنيم بر توفيقى كه به اين ملت داده است. يكيك شما مردم و شما جوانها، يك نعمت بزرگ خدا هستيد كه انسان بايد براى آنها خدا را شكر كند - «و ان تعدوا نعمت اللَّه فلا تحصوها» - مگر ميشود نعمتهاى الهى را احصاء كرد؟ اين نعمتها را بايد حفظ كنيم. اين نعمتها را هم مسئولين بدانند، بايد اين نعمت را حفظ كنند، شكر كنند تا اين نعمت برايشان بماند، هم آحاد مردم اين نعمت خدا را قدر بدانند. بدانيد فرداى اين ملت از امروز اين ملت بمراتب بهتر و روشنتر و دلنوازتر است. و انشاءاللَّه شما جوانها آن روزها را خواهيد ديد. و خواهيد توانست ثمرهى اين مجاهدتهاى عظيم را بچينيد و انشاءاللَّه دنيائى را به آبادى و سعادت و فلاح برسانيد.
پروردگارا! قلب مقدس ولىعصر را از ما راضى كن؛ ما را سربازان آن بزرگوار قرار بده؛ ما را با ولايت و محبت آنها زنده بدار و بميران. پروردگارا! روح مطهر امام، ارواح مطهر شهيدان را از ما راضى كن؛ آنها را در عالىترين درجات با اولياءت محشور بفرما.
والسّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته