مكتب اسلام ـ سال 43، شماره 2، ارديبهشت 1382
زكرياي رازي , مهدي شهبازي
شايد هيچ عضوي از اعضاي بدن انسان به اندازه زبانش پركار نباشد، و اين پركاري بالطبع لغزشهايي را خواه ناخواه در پي خواهد داشت. اكثراً لب به سخن ميگشاييم و آسمان به ريسمان ميبافيم و در هر موضوعي اعم از زميني و آسماني دادِ سخن ميدهيم، ولي وقتي منصفانه به گفتههاي خود ميانديشيم، درمييابيم كه چيز زيادي براي گفتن نداشتهايم و فقط بيش از حد به موضوع محقّر خود شاخ و برگ دادهايم. و با افزودن به كميت و طول جملههاي خود، به كاهش كيفيت و ارزش گفتههاي خود پرداختهايم.
امام علي (عليهالسلام) در ذمّ پرگويي ميفرمايند: "...من اكثر اهجر..." "پرگو هرزهگو ميشود".(1)
و به قول معروف "كم گوي و گزيده گوي چون در". اما همين كم و گزيده نيز اگر به صواب و برخاسته از انديشه منيع آدمي نباشد، اي بسا فساد آن به صلاح آن بچربد. و نعمتي را به نقمت(2) بدل نموده و به قول مولوي عالمي را ويران كند.
و اما سكوت، سكوت معمولاً از دو پستان تغذيه مينمايد:
يكي جهل و ديگري علم.
مثلاً گاهي شخص؛ نسبت به مسألهاي جاهل و از فهم آن قاصر است، پس چون نميداند، جبراً سكوت ميكند و به عبارت ديگر:
چون حرفي براي گفتن ندارد، ساكت است. پس هر سكوتي ممدوح نيست. و بين سكوت جاهلانه و جبري تا آن سكوت ممدوحِ عالمانه كه گاه بعضي از علما، از سرِ تواضع يا حكمتي(4) بدان روي ميآورند، فرقي است ژرف:
جاهل ساكت و عالِم ساكت، هر دو ساكتند اما اين كجا و آن كجا.
در فوايد سكوت نيز بحث بسيار رفته است. به قول سعدي:
اِعادت ذكر آن ناكردن اوليه. اما گرچه سكوت، چون لباسي زيبا و فاخر، ساتر عيوب جاهل است و سكوت اختياركردن نادان غايت دانايي است، اما علما را كه صاحبان جمال معنوي و حُسن خداداد هستند، به روپوش و رنگ ماشطهاي(6) چون سكوت نيازي نيست.
و آن بِه كه ايشان فوايد سكوت را براي نادانان وانهند و به ارشاد و تدريس و روشنگري همّت گمارند. چرا كه سكوت علما يعني غديو تحجّر و واپسگرايي كه از دور به گوش ميرسد، سكوت علما يعني صداي بسط تعصّب و جهل، يعني توقف، و توقف در جهان مدرن و عصر ارتباطات به معناي سكون و درجازدن نيست بل به معناي عقبنشيني است. و به بيان ساده:
به اين فرمايش اميرالمؤمنين توجه فرماييد:
"خير و نيكي نيست در خاموشي با حكمت و دانش، چنانكه نيكي نيست در گفتار با جهل و ناداني".(8)
و يكي از مشكلات جامعه ما، كه مسبّب پس رفتِ اين جامعه نيز ميباشد، همين عدم تخصّص در باره موضوعي و اظهارنظر و ارائه فضل در باره آن ميباشد. آنان كه بايد بگويند و ارشاد نمايند همه طريق خامشي پيش گرفتهاند.
و آنان كه بايد خامشي گُزينند، در كمال وقاحت به سخنراني و غزلسرايي در هر مورد و موضوعي ميپردازند. و به اين سبك بيمغزان پرجوش كه از علم فقط حرّافي و قاچاق لغات و اصطلاحات فرنگي را استنباط كردهاند، و به قول مولوي با اقوال خود عالمي را ويران كردهاند، جز اين چه ميتوان گفت كه:
زبان بريده به كنجي نشسته صمّ بكم بِه از كسي كه نباشد زبانش اندر حكم(9)
و بر فحواي، "آنكه نميداند و دست به كار ميبرد بيش از آنكه اصلاح نمايد، تباه ميكند". ميتوان گفت آنكه نميداند و لب به سخن ميگشايد بيش از ارشاد، اضلال مينمايد.
و يا:
و نيز به ياد آن دانايان خموش كه رسالت خويش را از ياد بردهاند ميآوريم كه:
"انّ شرّالدّوابّ عندالله الصّم البكم الّذين لايعقلون".(11)
"بدترين جنبندگان نزد خدا كساني هستند كه از شنيدن و گفتن حرف حق كر و لالند و اصلاً در آيات خدا تعقّل نميكنند".
پس؛ از ارباب سخن و اهل دانش و بينش تقاضا داريم كه با سكوتشان، طنينانداز صداي تحجّر و انحراف در اين مرز و بوم نباشند.
وقتي همه خاموشند، چه فرق ميان عالم و جاهل و اصلاً چه فرق ميان انسان و حيوان.
مگر نه اينكه:
"به نطق؛ آدمي بهتر است از دواب".
در كلام اميرالمؤمنين (عليهالسلام) نيز آمده است كه:
"سخن بگوييد تا شناخته شويد، كه مرد در زير زبانش پنهان است".(12)
و اصلاً:
باري از علما انتظار ميرود كه در اين تاريكي شكيات و ترافيك شبهات تا آنجا كه امكان دارد، به روشنگري پردازند و به محك وجود خود زر قلب را از زر نيكو، و سره را از ناسره بازشناسانند.
البته ذكر نكتهاي خالي از فايده نيست و آن اين كه علما بيش از هر قشر ديگري بايد مراقب اقوال و افعال خود باشند چرا كه گفته ايشان به نزد عوام، حجت تلقي شده و بيچون و چرا از آن تبعيت مينمايند.
و اگر خداي ناكرده قول آنان ناصواب و خطا باشد، موجب فتنه و تباهكاري نه افراد معدود، بلكه عده كثيري از اقشار مختلف جامعه خواهد شد. از همين روست كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمودهاند:
"سخن اهل دانش و بينش اگر درست باشد، (براي دردهاي دنيا و آخرت) داروست و اگر نادرست باشد، درد است".(14)
و بيسبب نيست كه ميگويند:
"زلّه العالِم زلّه العالَم"
"لغزيدن دانشمند، لغزش جهان است".(15)
تا اينجا سخن از سكوت بود و از اينجا به بعد، به سخن و اصول و اسلوب آن به طور اجمال خواهيم پرداخت. در سخن گفتن هماره بايد سه اصل كلي را مدّنظر داشت.(16)
1- انديشه صواب؛
2- تأمّل؛
3- ايجاز.
حال به شرح اصل اول يعني انديشه صواب ميپردازيم.
در اولين وصف متّقين از زبان امام علي (عليهالسلام) آمده است كه:
"... سخن آنان صواب است..."(17) يا سخن نگويند جز به صواب.
سعدي نيز يكي از وجود مميز بين انسان و حيوان را كه ملاك برتري آدميزادگان بر حيوانات ميباشد، قوه ناطقه ميداند، ولي در همان جا تصريح مينمايد كه اگر از اين حسن انساني كسي به صواب و صلاح استفاده نكند، از حيوان هم بدتر است.
در واقع ناطق بودن زماني ارزش دارد كه صواب و صلاحي در آن باشد، و ذاتاً آن را ارزشي نيست. سخن چون كالبدي است كه انديشه صواب به منزله روح آن ميباشد، در نتيجه سخن بدون انديشه صواب چون جسمي است كه فاقد روح ميباشد. و هرگاه انديشه صواب شد، سخن نيز به تبعِ آن صواب خواهد شد.
براي تبيين اين مطلب به ابيات ذيل توجه بفرماييد:
سخن صواب آن است كه موجبات قربت و رضاي حقتعالي را فراهم آورد.(20)
با استمداد از فرمايش امام علي (عليهالسلام) به شرح اصل دوم يعني تأمّل ميپردازيم:
امام علي (عليهالسلام) ميفرمايند:
"مؤمن چون آهنگ سخن كند، ابتدا در اندرون خويش نگاهش ميدارد و ميانديشد، اگر نيكش يافت، بر زبان ميآورد و اگر بد، پنهانش ميدارد".(21)
در نگاه ايشان، آنان كه ميگويند و سپس ميانديشند، احمق؛ و آنان كه ميانديشند و سپس ميگويند، خردمند ميباشند(22)
به قول شاعر:
در اينجا ذكر حكايتي از گلستان بيخزان سعدي در تبيين معناي تأمّل خالي از فايده نيست:
"طايفهاي از حكماي هندوستان در فضيلت بوذرجمهر سخن ميگفتند، به آخر جز اين عيبش ندانستند كه بطيء است يعني درنگ بسيار ميكند و مستمع را بسي منتظر بايد بود تا تقرير سخني كند. بوذرجمهر بشنيد و گفت: انديشه كردن كه چه گويم؛ بِه از پشيماني خوردن كه چرا گفتم".(24)
شرح اصل دوم را با بياني از اميرمؤمنان (عليهالسلام) تكميل ميكنيم كه در قسمتي از وصيتشان به امام حسن (عليهالسلام) ميفرمايند:
"جبران زيان خموشي و دم فرو بستن، بسي آسانتر است از بازيافتِ آنچه با گفتار نابجا از دست ميرود".(26)
و به راستي، سخن و زبان، مثل تير و كمان است، چون تير از كمان جست ديگر كماندار قوّت ضبط آن را ندارد؛ سخن نيز چون از دهان جست ديگر بازنخواهد گشت.
با اين تفاوت كه: "بسا تيرِ تيرانداز به خطا ميرود، اما تير سخن باطل، به هر ترتيب، اثري برجاي ميگذارد، هر چند اثر باطلش در روند تباهي باشد".(27)
و اين اصل را با اين ابيات به پايان ميبريم كه:
قبلاً اشاره كرديم كه "كم گوي و گزيده گوي چون دُر" و اكنون ميافزاييم:
دانا كسي است كه كلام خود را در نهايت ايجاز و اختصار و البته ايجازي بدون لطمه خوردن به معناي مورد نظر، بيان نمايد. و با سخنان طولاني خود مستمع را ملول نگرداند تا محيط به قول خود و مسلط به مفهومي باشد كه در پسِ آن كلام ميجويد. و به قول سعدي پيش از آن كه به او بگويند بس كن، خود بس نمايد.
(كليات سعدي، ص 9)
و در آخر براي حُسن ختام اين مقال، به اين حديث پيامبر (ص) بسنده ميكنيم كه فرمود:
"...لا يستقيم ايمان عبد حتّي يستقيم قلبه ولا يستقيم قلبه حتّي يستقيم لسانه" (نهجالبلاغه، خطبه 175، ص 571).
"هيچ بندهاي ايمان راستين را تجربه نكند، مگر قلبش راستي آموزد و قلب هيچ كس راستي نياموزد، مگر آن كه زبانش راست شود".
(مثنوي معنوي، دفتر اول، ابيات 1704).
و يا:
(همان، ابيات 1597-1593).
1- قرآن مجيد.
2- نهجالبلاغه، مترجم حاج سيدعلينقي فيضالاسلام، انتشارات فقيه، چاپ دوم، بهار 1377.
3- مثنوي معنوي، انتشارات گنجينه، چاپ اول، زمستان 1374.
4- كليات سعدي، انتشارات سخن، چاپ اول، 1377.
5- فرهنگ آفتاب، عبدالمجيد معاديخواه، انتشارات ذره، چاپ اول، 1372.
1. نهجالبلاغه فيضالإسلام، نامه سي و
يكم، ص 930.
2. تا لب به گفتار نگشودهاي سخن را در بند
داري، اما چون لب گشودي اين تويي كه به
بندش گرفتار آمدهاي، پس زبانت را چونان
زر و سيمت نگه دار، كه گاه كلمهاي نعمتي
را به نقمتي بدل كند. (فرهنگ آفتاب، ج 6، ص
2962.
3. مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 1917.
4. فهم سطحي از معارف، مقلّدبودن تا محقّق
بودن عوام و مسائلي از اين دست ميتواند
از دلايل سكوت علما در بعضي مواقع باشد. به
قول شاعر:
فهم سخن چون نكند مستمع قوّت طبع از متكلم
مجوي
فصحت ميدان ارادت بساز تا بزند مرد
سخنگوي، گوي
5. مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 275.
6. ماشطه: زن آرايشگر.
7. اصل بيت: وگر بينم كه نابينا و چاه است
اگر خاموش بنشينم گناه است.
8. نهجالبلاغه، كلمات قصار، ص 1171.
9. كليات سعدي، ص 6.
10. همان، ص 9.
11. سوره انفال، آيه 22.
12. نهجالبلاغه، كلمات قصار، ص 1272.
13. كليات سعدي، ص 12.
14. نهجالبلاغه، كلمات قصار، ص 1215.
15. نهجالبلاغه، كلمات قصار، ص 1215.
16. البته پرواضح است كه آداب سخن گفتن به
همين سه اصل خلاصه نميشود و اين سه اصل به
جهت اهميت بيشتر آنها نسبت به ديگر اصول
انتخاب شدهاند.
17. نهجالبلاغه، خطبه 184، ص 612.
18. كليات سعدي، ص 9.
19. مثنوي معنوي، دفتر اول، ابيات 1140-1137.
20. حال؛ خودتان قضاوت كنيد كه رضاي حق تعالي
در دروغ و غيبت و تهمت است يا ذكر و پند و
نصيحت؟
21. فرهنگ آفتاب، ج 6، ص 2956.
22. "زبان خردمند پشت دل اوست و دل احمق پشت
زبان اوست" (نهجالبلاغه، كلمات قصار، ص
1106).
23. كليات سعدي، ص 9.
24. همان، ص 9.
25. همان، ص 9.
26. فرهنگ آفتاب، ج 6، ص 2962.
27. همان، ص 2060.
28. مثنوي معنوي، دفتر اول، ابيات 1660-1658.