وصیت نامه شهید عبدالعلی عباس تبار

عبدالعلی عباس تبار

نسخه متنی
نمايش فراداده
شهيد عبدالعلي عباس تبار استان مازندران > شهرستان بابل وصيت نامه «روحاني شهيد: عبدالعلي عباس تبار» لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم، «محمد رسول الله و الذين معه اشداءعلي الکفار رحماء بينهم» حمد و سپاس بر خداند متعال که ما را انسان خلق کرده و به ما منت نهاد که براي هدايت و راهنمايي ما پيغمبراني فرستاده است و به نام آن که گرداننده قلب ها و تبديل کننده حال ها و بر هم زننده محاسبات ما بين عاطل و باطل. آن که گردون را مي گرداند تا انسان را در مسير گردش چرخ به فلاح و رستگاري برساند. هر چه مي نگرم زبانم قاصر و قلم مقصر است تا بتواند وصفش کند. الله اکبر؛ بزرگتر از آن است که ما آن را وصف کنيم. درود به روان طيبه همه پيغمبران از آدم ابوالبشر تا حضرت خاتم، محمد بن عبدالله -صلي الله عليه و آله- و دوازده اختر تابناک امامت و ولايت از حضرت علي اميرالمومنين -عليه السلام- تا حضرت مهدي صاحب الزمان -عجل الله تعالي فرجه- آخرين پرچمدار خاندان امامت. قال الحسين -عليه السلام-: «ان کان دين محمد لم يستقم الا بقتلي فياسيوف خذيني» قريب هزار و چهارصد سال از قيام و نهضت خونين سرور و سالار شهيدان امام حسين بن علي -عليه السلام- مي گذرد. قضيه از اين قرار نيست که يک حسيني بود که حسين -عليه السلام- ندا داد: «اگر دين محمد -صلي الله عليه و آله- زنده نمي ماند جز با کشته شدن من؛ پس اي شمشيرها مرا در برگيريد.» يعني برقراري دين اسلام و حفظ و حراست آن احتياج به نثار خون دارد. چه خون حسين -عليه السلام- و اصحابش باشد و چه خون پيروان راه حسين -عليه السلام- . بايد هميشه حسين باشد تا همه جا کربلا شود و هر روز عاشورا. در حالي که مي رفت محرفين احاديث نبوي و مخربين مکتب اسلام آن چنان کنند تا ازاسلام چيزي جز اسم خالي نماند، ناگهان جگر گوشه حضرت فاطمه زهرا -سلام الله عليها- حضرت امام خميني، ابراهيم زمان، بت شکن دوران، بيدار کننده نسل جوان، اميد مستضعفان جهان، با تحليل و تکبير بر لب به خصم زبون با ياري خدا هجوم کرده و هستي بيدادگران را سوخته و دماغ آنها را به خاک مذلت کشانده و با جاري شدن سيل خون از عاشوراييان زمان توانست آنها را از ميهن اسلامي ما بيرون کند. درود بر همت والاي رهبر کبير که ابر مرد تاريخ اسلام مي باشد. درود بر شهيدان اسلام؛ حال اين جانب «عبدالعلي عباس تبار» فرزند حسين، وصيت نامه ام را به اين شرح بر لوح کاغذي مي نگارم: نخست سخني با پدر و مادرم: پدر و مادر بسيار عزيز و مهربانم! سلام عرض مي کنم. اميد است بهترين و کاملترين درودهايم را که از اعماق جانم سرچشمه مي گيرد و از سرزمين مقدس و لاله خيز خوزستان قهرمان به سوي شما رهسپار گرديد، پذيرا باشيد. مي دانم که فرزند در نزد پدر و مادرعزيز است؛ اما بايد بدانيد که اسلام از همه چيز عزيزتر است و در وقت ضرورت بايد براي اسلام از همه آنها گذشت و اين را هم بايد يادآور شوم که من پسر خوبي براي شما نبوده ام؛ زيرا نتوانسته ام آن همه زحمات طاقت فرسايي را که برايم متحمل شده ايد، جبران کنم؛ ولي بدانيد که بهترين انسان ها را مي توان در بهشت جبهه ها پيدا کرد؛ زيرا بهترين زندگي در درون جبهه ها است و بدانيد که فرزند شما مردانه با ايمان قوي جنگيد و خون داده و به نداي حسين زمان، لبيک گفته است. مردان واقعي تاريخ آناني هستند که از اروند بر باطل تازيدند. اي پدر و مادر بسيارعزيزم! مگر فرزند امانتي از طرف خدا نزد شما نيست و شما هم امانت داري خوب بوده ايد و اين امانت را صحيح و سالم به خداوند برگردانيديد؛ پس ناراحت نباشد و بدانيد شهادت سعادت سرمدي است و شا هم نزد خدا آبرومند هستيد. از خداوند مسألت دارم که به شما صبري عظيم عنايت فرمايد و اما شما برادران و خواهر مهربانم! امروز لازم است ما برويم خون بدهيم تا آينده زنده بماند. آيا حسين -عليه السلام- تکليف ما جوانان را که آرزو در سر مي پرورانيم، مشخص نساخته است؟ اگر حسين -عليه السلام- و يارانش شهيد نمي شدند، آيا حاصل خونشان طومار بيدادگران را مي سوزاند؟ برادران عزيزم! شما خيلي عزيز هستيد؛ ولي اسلام از همه شما عزيزتر است؛ زيرا اگر اسلام نباشد، برادري نيست و بنابر اين در مسير فراز و نشيب زندگي زماني که ضرورت براي اسلام پيش آيد بايدحتي طفل در گهواره را بالاي دست گرفته تا آماج گلوله دشمن شود مشکل است؛ ولي بايد با سلاح صبر برخورد کرد. برادران مهربانم! من براي شما برادرخوبي نبودم؛ زيرا براي شما دردسر فراهم کردم، اميدوارم مرا ببخشيد و ان شاءالله خداوند هم از ما درگذرد. از شما مي خواهم پس از شهادتم اسلحه بر زمين افتاده مرا بر دوش گيريد و به رزم با بيدادگران تاريخ به پا خيزيد، واي بر شما اگر اسير زمانه شويد و به فکر اسلام و جنگ نباشيد. از شما مي خواهم مرا ببخشيد و مواظب پدر و مادر عزيز و مهربانم در سر پيري باشيد و هميشه به ياد خدا باشيد تا کوه هاي مشکلات زندگي را ذوب کنيد.من راضي نيستم از آن دسته از بي حجابان و بايد توجه کنند که از هيچ کدام آن ها شهدا راضي نيستند و بنده نيز راضي نيستم به مزارم آيند، مگر با حجاب باشند. و اما سخني با جوانان و نوجوانان محلي ام: عزيزان! مي بايد يک لحظه فکر کنيد که براي چه ما را خلق کرده اند؟ بهتر است که به خود آييد و دست از کارهايي که در اسلام منع شده و دشمنان اسلام براي از هم پاشيدن مکتب اسلام به ما آموخته اند و مسلمانان ناآگاهانه آن را پذيرفته اند جداً دوري کنيد و به آغوش اسلام باز گرديد. سعادت از آن کسي است که فکر کند براي چه خلق شده است و بايد بدانيد که انسان در فراز ونشيب زندگي تنها به دو راه بر مي خورد: يکي، حق است و ديگري، باطل. واي بر آن کس که به جاي راه حق، راه باطل را برگزيند. آن هايي که هنوز خون شهدا و مظلوميت اسلام به گوششان نرسيده است، ان شاءالله که اين عرائض بنده يک حرکتي ايجاد کند؛ شايد زمينه تغيير روش در آنها فراهم شود و از اين زندگي ننگين دنيا که مثل کرم ابريشم به دور خود مي تنند و عمر را بر باد فنا مي سپارند به يک زندگي سعادت آفرين برسند. اين کلمات شامل عقده هايي است که از قلبم سرچشمه مي گيرد و گويي چند روزي به عمليات سرنوشت ساز نمانده است؛ اگر عقده هايم را نگويم، گويي دارد قلبم را ذره ذره مي سوزاند و مرا هلاک مي کند؛ پس عقده هاي دلم را بر زبان جاري مي سازم. بار خدايا! عقده ها دلم را چون کوهي پوشانده است. عقده ها براي احوالم، بدي طبيعتم، عاقبت بدي روزگار، و بدي جو محله ام. خدايا! هزار و چهارصد سال از ظهور اسلام مي گذرد و گويي پيامبر باز از دست ابوسفيان به استهزاء گرفته مي شود؛ دندانش را مي شکنند؛ بر سرش خاکروبه مي ريزند. خدايا! باز امام حسين -عليه السلام- در ميان اعدا تنها مانده. خدايا! دنيا در جهل مرکب فرو رفته. بارالها! دنيا را کفر فرا گرفته؛ شرک پوشانده. خدايا! داد خواهي مظلومان گوشم را مي لرزاند. فرياد ياللمسلمين لبنان، فلسطين، اتيوپي، الجزاير، صحرا مراکش، مصر، عراق و آفريقا بلند است. اي مسلمانان! آيا هنوز درنگ کردن و بي تفاوت ماندن جايز است؟ حديث پيغمبر اسلام را از ياد برد؛ پس کو مسلماني؟! در روزهايي که چندين تن از بهترين و پاکترين جوانان اين کشور را در خاک و خون مي غلطانيد، آيا سزاوار است که به خودتان نياييد و روش گذشته را دنبال کنيد؟ آيا هنوز وقت آن نرسيده که توبه کنيد و اسلام را درپيش گيريد؟ و شما اي جوانان و نوجوانان عزيز و اي نور نور چشمان! که در اوائل تأسيس بسيج خيلي فعاليت داشته ايد و با سخنان و روحيات عجيب و بالاي خودتان ما را راهنما بوديد؛ چه شد اي عزيزان که از خدا و مردم حزب الله دوري مي کنيد؟ چرا راه ترکستان را انتخاب کرديد؟به خدا قسم شماها نور چشم من هستيد. ابتداي زندگي و دوران شيرين آن را به اتلاف مي گذرانيد؟ من دلم براي شما مي سوزد؛ من خيلي شماها را دوست دارم. اي برادراني که هم اکنون مشغول قدم زدن و رفت آمد هستيد! به شما سفارش مي شود که گول منافقين و ناپاکان را نخوريد و از بسيج و سپاه و اسلام دوري نکنيد؛ چه بدي از ما ديديد؟ ما که هيچ کاره ايم؛ چه بدي از اسلام و امام ديديد؟ اگر از من گناهکار بدي ديديد، چرا از بسيج دوري مي کنيد؟ چرا از اسلام دوري مي کنيد؟ به خدا من دلم مي سوزد. برادراني که در اين مورد صحبت کردم شاهد اين حقيقت هستند. جوانان عزيز! امروز بايد شما خون ما را حفظ وحراست کنيد؛ يعني ناموس و حيثيت اسلام را محافظت کنيد. جوانان عزيز! آيا ما مثل شما نبوديم؟ آيا مثل شما عشق به زنده ماندن نداشته ايم؟ آيا علاقه به داماد شدن و زندگي کردن نداشته ايم؟ آيا دوست نداشتيم در بين شما عزيزان باشيم و صحبت و خوشحالي کنيم؟ مي گوييد بلي؟ پس چرا اي عزيزان اين کارها و علاقه ها را رهاکرديم و شايد درسال بيش از چند روزي در محله نبوديم؟ آيا ما دوست نداشتيم که پيش پدر و مادر خود باشيم و خوشحالي کنيم؟ چرا از تمام اين خوشي ها گذشته و به سوي جبهه ها رفتيم و خون و جانمان را در راه ارزش هاي انساني و اسلامي داده ايم؟ چرا اين علايق را ناديده گرفتيم؟ آيا غير از اين است که به خاطر اسلام و دلسوزي براي شما جوانان و نوجوانان عزيز جان داده ايم؟ اي جوانان عزيز! بياييد با هم باشيد؛ در بسيج و دعا شرکت کنيد و عمرتان را مثل گذشته بيهوده نگذرانيد. بياييد با هم زندگي کنيد تا حقيقت زندگي را درک کنيد. بدانيد دلم براي شما ذره ذره شده است. اسفا که اين منافقين نگذاشتند که با هم باشيم و آن طور که دوست داشتم در ميان شما و با هم در خدمت انقلاب و اسلام باشيم! افسوس که فريب خورده ها ما را از هم جدا کردند و نگذاشتتند با شما گل هاي خوشبو از گلستان انقلاب اسلامي باشيم! جوانان عزيز محله ام! همه شما را از نزديک مي شناسم و به روحيه شما آگاهم؛ بياييد اين دلسوزي مرا به دل گرمي تبديل نماييد، باز هم دورهم جمع شويد و با هم صحبت کنيد. شفق شويد و اگر ما نيستيم، برادران ديگر هستند؛ با آنها همکاري کنيد. از برادران مي خواهم اين ورقه که به عنوان درد دل با جوانان و نوجوانان محله ام بوده، تکثر و قرائت شود تا در درد دل و سوز قلبم را اين برادران بشنوند. در آخر از همه شما برادران و خواهرانم و مادران محله حلاليت مي طلبم؛ اميدوارم که مرا ببخشيد تا خداوند نيز مرا ببخشد و موجبات عفو بنده فراهم شود. از پدرو مادرم و بستگانم مي خواهم برايم زاري نکنند. راستي پدر و مادرم! من در حدود 30 روزروزه قضا دارم؛ اميدوارم حقوق بنده که از سپاه است بگيرند و به حوزه بدهند تا روزه قضا را بگيرد و اگر امکان دارد نماز دفنم را حاجي آقا هادي روحاني در نماز جمعه بخواند. والسلام خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار