4 : حلم - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 :


حلم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

ان ابراهيم لحليم اواه منيب

:

همانا حضرت ابراهيم بسيار حليم و تضرع كننده و طلب آمرزش از خدا مى طلبيد (304)

قال الصادق عليه السلام :

اذا تكن حليما فتحلم
:

اگر حلم نداريد خود را به حلم ورزيدن وادار كنيد.(305)

شرح كوتاه

حلم چراغ حق است كه بوسيله نور آن صاحبش به جوار الهى نزديك مى شود.

شخص حليم بر جفاء خلق و خانواده و همكاران و مانند اينها صبر مى كند و به رضاى الهى ، بر جفاى آنان
بردبارى مى نمايد.

حقيقت حلم آن است كه از كسى به شخصى بدى برسد، در گذرد؛ با اينكه قادر بر انتقام از او مى باشد،
چنانكه در دعا وارد شده ( خدا يا فضيلت وسيع و حلت اعظم است از اينكه به عمل من مرا مواخذه كنى و
بگناهانم مرا خوار كنى . )

چون مؤ من در روى زمين منفعتش از همه بيشتر است ، بايد در مقابل گفتار و اذيت سفيهان حلم بورزد، كه
اگر در مقام جواب سفيهان برآيد مانند هيزم گذاشتن در آتش است كه موجب زيادتى شعله مى شود.(306)

1- اذيت كبوتر باز

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( شيخ ابوعلى ثقفى ) را همسايه اى بود كبوتر باز، كبوتران وى بر بام خانه شيخ مى نشستند، و خود براى
پرواز دادن كبوتران پيوسته سنگ پرتاپ مى كرد و شيخ از اين جهت در اذيت بود.

روزى شيخ در خانه خود نشسته و به خواندن قرآن اشتغال داشت . همسايه به قصد كبوتران سنگى پرتاب كرد و
سنگ بر پيشانى شيخ آمد و پيشانى او شكست و خون جارى شد.

اصحاب شاد شدند و گفتند:

فردا شيخ نزد حاكم شهر خواهد رفت و دفع شر كبوترباز را خواستار خواهد شد و ما
از رحمت او آسوده مى شويم .

شيخ خدمتكار را بخواند و گفت :

به باغ برو و شاخى از درخت بياور. خادم رفت و شاخه اى آورد.

شيخ گفت :
اكنون اين چوب را پيش كبوتر باز ببر و بگو از اين پس كبوتران خود را با اين چوب پرواز بدهد و
سنگ نيندازد.(307)

2 - مدارا با اعمال فرماندار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در ايامى كه ( هشام بن اسماعيل ) (دائى عبدالملك مروان ) از طرف يزيد فرماندار مدينه بود حضرت سجاد
عليه السلام را اذيت و آزار مى داد.

چون از مقامش عزل شد و وليد بر سر كار آمد، دستور داد هشام را توقيف نمايند، تا هر كس از وى شكايت دارد
مراجعه كند.

در اين موقع هشام گفت :

از هيچ كس نمى ترسم مگر از على بن الحسين عليه السلام و اين بخاطر اذيتهائى بود
كه به حضرتش وارد نموده بود.

امام به هنگام زندانى بودن هشام ، از درب خانه مروان (خواهرزاده او) عبور كرد، و قبلا به بعضى آشنايان
خود (كه در توقيف هشام دخالت داشتند) فرمود:


با يك كلمه هم او را اذيت نكنند.

حتى امام پيغام به هشام فرستاد و فرمود:

نظر كن اگر از پرداخت مالى كه به عنوان جريمه يا مجازات از تو
مى خواهند ناتوانى ، ما مى توانيم آن را بپردازيم ، پس تو از ناحيه ما و هركس از ما اطاعت مى كند آرامش
خاطر داشته باش .

همين كه هشام امام را از نزديك با مدارا كردن به او و سرپوش نهادن به كارهاى بدش ديد، فرياد زد:

خداوند(308) خود اعلم و آگاه است كه مقام رسالتش را در چه محلى قرار دهد.(309)

/ 259