معيار زشتى كارها - پندهای کوتاه از نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پندهای کوتاه از نهج البلاغه - نسخه متنی

هیئت تحریریه بنیاد نهج البلاغه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معيار زشتى كارها


و احذر كل عمل يعمل به فى السر و يستحيى منه فى العلانيه، و احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه انكره او اعتذر منه.

نامه/ 69

ترجمه:

از كارى كه در نهان انجام مى شود، و در آشكار شرم آور است، بپرهيز و نيز از كارى كه اگر از انجام دهنده اش، درباره ى آن بپرسند، يا انجام آن را انكار مى كند و يا بخاطر آن پوزش مى طلبد، دورى كن.

شرح:

بسيار كسان هستند كه دلشان نمى خواهد كار بد انجام دهند و مورد سرزنش مردم و خشم و نارضايى خدا قرار گيرند. ولى چون گاهى نمى توانند فرق ميان بد و خوب را تشخيص دهند، بطور ناخواسته و نا آگاهانه مرتكب اعمال ناپسند مى شوند.

از اين رو، براى آنكه كار خوب از كار بد مشخص شود، و انسان بتواند فرق بين اين دو را بشناسد و كار بد انجام ندهد، امام عليه السلام دو قانون و نشانه ساده و آسان تعيين فرموده است: اول آنكه كار بد، آن است كه بطور پنهانى و دور از چشم ديگران انجام داده مى شود، زيرا انجام آن بطور آشكار و برابر چشم مردم. باعث شرم و خجالت است.

دومين نشانه كار بد، آن است كه وقتى انجام دهنده آن را مورد پرسش قرار دهند كه چرا چنان كارى كرده است، يا انكار مى كند و مى گويد: 'من چنين كارى نكرده ام'، و يا بخاطر انجام آن كار عذر خواهى مى كند و مى گويد: 'مرا ببخشيد، از روى نادانى چنين كارى كرده ام'.

پس ما نيز، هر گاه ديديم كارى كه مى خواهيم انجام دهيم، يكى از اين دو نشانه را دارد، بايد بدانيم كه كار بدى است، و از انجام آن خوددارى كنيم.

تمرين بردبارى


ان لم تكن حليما فتحلم، فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان يكون منهم.

ح/ 207

ترجمه:

اگر بردبار نيستى، خود را وادار به بردبارى كن، زيرا كسى كه خود را به گروهى شبيه كند، به زودى از آنان مى شود.

شرح:

كسانى هستند كه برخى از صفات خوب انسانى، بطور طبيعى، در آنها وجود ندارد. مثلا در طبيعت آنها، از آغاز، صفت حلم و بردبارى وجود نداشته است، و همواره در برابر كوچكترين ناملايمى، آرامش خود را از كف داده، و دست به كارهايى زده اند كه باعث ايجاد مشكلات و ناراحتيهاى فراوانى شده است.

بهترين راهى كه براى اينگونه افراد وجود دارد، آن است كه با اراده و تمرين، خود را به آن صفت عادت دهند، تا رفته رفته، بر اثر عادت، آن صفت خوب جزو وجود آنها شود.

امام عليه السلام، به عنوان نمونه، صفت 'بردبارى' را مطرح ساخته و درباره ى آن فرموده است: اگر خصلت حلم و بردبارى، در طبيعت شما وجود ندارد، دليل بر آن نيست كه هرگز نمى توانيد حليم و بردبار شويد. كافى است كه براى مدتى، خود را به بردبارى وادار سازيد يعنى در برابر مسائلى كه آرامش شما را بر هم مى زند، سعى كنيد رفتارتان شبيه كسى باشد كه بطور طبيعى بردبار است و در برابر چنان مسئله يى، آرامش خود را با بردبارى حفظ مى كند. وقتى مدتى به اين كار ادامه داديد و رفتارى شبيه رفتار اشخاص بردبار در پيش گرفتيد، رفته رفته عادت مى كنيد كه هر وقت با چنان مسائلى روبرو شديد، همان رفتار را از خود نشان دهيد.

به اين ترتيب، صفاتى كه در طبيعت شما وجود ندارد، بر اثر تمرين به صورت يك عادت در شما ايجاد مى شود. بطوريكه ديگر كسى نمى تواند تشخيص دهد كه آن صفت خوب، از آغاز در طبيعت شما وجود داشته است، يا خود، با تمرين و عادت، آنرا در وجودتان ايجاد كرده ايد.

زبان عاقل و زبان احمق


لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.

ح/ 40

ترجمه:

زبان عاقل، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق، پشت زبان او جاى گرفته است "عاقل با انديشه سخن مى گويد و نادان بى فكر".

شرح:

انسان عاقل، وقتى بخواهد سخنى بر زبان آورد، نخست به دل و انديشه ى خود مراجعه مى كند، معنى آن سخن و نيكى يا بدى آن را با عقل و شعور خود مى سنجد، نتيجه يى را كه ممكن است از آن حاصل شود حساب مى كند، و هنگامى كه به درستى و خوبى سخن خود اطمينان يافت، آن را بر زبان مى آورد.

پس عاقل، قلب و انديشه خود را پيش از زبانش به كار مى اندازد، و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه مى دارد.

اما احمق، بر عكس رفتار مى كند. يعنى هر سخنى كه به زبانش آمد، نسنجيده و بدون فكر و انديشه بيان مى كند، و پس از آن كه سخن او، در ديگران، تاثير بد گذاشت، تازه بفكر مى افتد كه آيا سخنش درست بوده يا نادرست. يعنى احمق، نخست زبان خود را به كار مى اندازد و نسنجيده حرف مى زند، و بعد از آن، به قلب و عقل خود مراجعه مى كند و درباره نيك و بد سخن خود و نتيجه و حاصل آن مى انديشد.

به همين دليل است كه خردمندان، از قديم گفته اند: سخنى كه درباره ى آن كاملا فكر نكرده اى، بر زبان مياور.

اينچنين مالى از دست نمى رود


لم يذهب من مالك ما وعظك.

ح/ 196

ترجمه:

مالى كه از دستت رفت و تو را پندى آموخت، از دست رفته مپندار.

شرح:

انسان وقتى قسمتى از مال خود را از دست مى دهد، غمگين و افسرده مى شود و به خاطر مال از دست رفته، غصه مى خورد. زيرا معمولا اينطور تصور مى شود كه مالى كه از كف رفت، بيهوده تلف شده است و ديگر جبران نخواهد شد.

اما حقيقت اين است كه مال از دست رفته، بكلى تلف و نابود نمى شود، بلكه با از بين رفتن آن، نتيجه و فايده يى براى صاحبش به جاى مى ماند، كه گاهى ممكن است بيش از آن مال، ارزش داشته باشد. و اين نتيجه و فايده، تجربه يى است كه شخص، در برابر از كف دادن مال خود، به دست مى آورد.

اينكه بسيارى از مردم، تجربه را گرانبهاتر و با ارزش تر از مال مى دانند، براى آن است كه مال، هر اندازه هم كه باشد، براى هميشه باقى نمى ماند و بالاخره روزى، تمام مى شود، ولى تجربه، سرمايه يى است كه هرگز تمام نمى شود، و هميشه و در هر حالى هم در دسترس قرار دارد و مى توان از آن استفاده كرد.

پس اگر ما نيز مالى را از دست داديم، ولى در كارى كه مال خود را بخاطر آن از كف داده ايم، تجربه يى به دست آورديم، بايد بدانيم كه آن مال را، بيهوده و رايگان از دست نداده ايم. بلكه به جاى آن، سرمايه گرانبهاترى به دست آورديم كه چه بسا در طول زندگى، بسيار بيشتر از آن مال به دردمان خواهد خورد.

اما آنچه كه در خور تامل است اين است كه انسان نبايد هيچ كارى را بدون فكر و دقت انجام دهد زيرا بالاخره از دست دادن مال موجب ضرر و دليل كم دقتى است .

عمل و نسب


من ابطا به عمله لم يسرع به نسبه.

ح / 23

ترجمه:

كسى كه به خاطر كردارش عقب مانده است، با اتكاء به اصل و نسب، نمى تواند پيش بيفتد.

شرح:

انسان بايد كردار نيكو داشته باشد، و تنها به اتكاء كردار خود، به سوى آسايش دنيا و سعادت آخرت پيش برود. زيرا در قانون الهى، كردار هيچكس را به حساب كس ديگر نمى نويسند و پاداش هيچكس را به بستگان و نزديكان او نمى دهند.

ما، در تاريخ اسلام مى بينيم كه حتى فرزندان امامان معصوم نيز، با آن كه پدرشان 'ولى' خدا، و پيشواى مسلمانان بوده اند، از سزاى كردار خود، در امان نمى مانند. مثلا، پس از رحلت حضرت امام حسن عسكرى "ع"، پسر بزرگتر آن حضرت، مى خواست حق امامت حضرت امام زمان "عج" را پايمال كند، و خود رهبرى مسلمين را به عهده بگيرد. ولى خداوند او را رسوا كرد، و با آن كه پدرش و تمام اجدادش امام و معصوم بودند، خود او گمراه شد و نتوانست از اصل و نسب شريفى كه داشت، استفاده كند و پيش بيفتد. و علت اين امر آن بود كه وى كردار خوبى نداشت و به همين دليل در دنيا و آخرت عقب افتاده بود.

پس انسان، نمى تواند به پدر و مادر و اجداد شريف و بزرگوارش، كه در تقوى يا علم يا هنر احترام و اعتبار داشته اند، متكى باشد. و نمى تواند به اتكاء آنها، به كردار خود بى توجهى كند. يعنى عبادت و بندگى خداوند را بجاى نياورد، و براى پيشرفت زندگى رستگارى آخرت خود هيچ كارى انجام ندهد، ولى بخاطر اصل و نسب خود، منتظر باشد كه در اين دنيا به مقام و منزلت و احترام برسد، و در آن دنيا هم پاداش نيكو بگيرد.

/ 14