درس ششم: استدلال - آشنایی با منطق و فلسفه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشنایی با منطق و فلسفه - نسخه متنی

حسین متفکر؛ مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درس ششم:
استدلال

اقسام استدلال (حجت )

چنان كه پيش از اين گذشت ، برخى مجهول هاى انسان تصوّرى و برخى تصديقى اند. در باب تـصـديـقـات ،
مـربـوط سـاخـتـن چـنـد مـعـلوم بـه يـكـديـگـر و تـبـديـل مـجـهـول بـه مـعـلوم را (اسـتـدلال )
يـا (حـجـّت ) مـى نـامـنـد. اسـتـدلال پـيـچـيـده تـريـن و كـامـل تـريـن عمل ذهن است و به سه صورت


انجام مى پذيرد و به عبارتى ديگر، سير و سلوك عقلانى در تصديقات بر سه گونه است : گاهى از جزئى (متباين
) بـه جـزئى ، گـاهـى از جـزئى بـه كـلّى و گـاهـى از كـلّى بـه جـزئى كـه ايـن گونه ها را تمثيل ،
استقراء و قياس مى نامند.

1 ـ 1 ـ تمثيل

گاهى ذهن از جزئى به جزئى و به تعبيرى بهتر از متباين به متباينى ديگر مى رسد كه آن را تمثيل مى گويند.

در تـمـثـيـل ، وصف يا حالت يك شى ء به اشيائى تعميم داده مى شود كه در ذات و ماهيّت با آن شـى ء
مـشـترك نيستند و اين شى ء را (اصل ) و شى ء يا اشياى ديگر را (فرع ) و وجه اشتراك ظاهرى ميان اصل و فرع
را (مشابهت ) يا (وجه جامع ) مى گويند. خواجه نصير الدين طوسى مى گـويـد: (تـمـثـيـل عـبارت از الحاق
فرع است به اصل در حكمى ، از جهت و جنبه مشترك و جامع آن ها.) (47)
تـمـثـيـل مـنـطـقـى را در عـلم اصـول و فـقـه (قـيـاس ) مـى نـامـنـد و ابـن سينا آن را (قياس ‍
مثالى (48)) نـامـيـده اسـت ، قـيـاس بـه نـفـس يـكـى از نـمـونـه هـاى رايـج تـمـثـيـل اسـت .

تـمـثـيـل منطقى معمولاً در خطابه ، جدل و مغالطه به كار مى رود و داراى كاربرد برهانى نيست .

2 ـ 1 ـ استقراء

اسـتقراء در منطق ، گونه اى استدلال است كه در آن ذهن از جزئى به كلّى ، از خاصّ به عامّ و از محدود به
نامحدود مى رسد و اين حركت ، صعودى است .

اسـتـقـراء مـحصول دو عمل ذهنى است : يكى مطالعه امور جزئى و محسوس از گذر حسّ و مشاهده ؛ و ديگر جمع
بندى و تعميم احكام جزئى . ديگر آن كه ، استقراء بر دوگونه است : يكى استقراء ناقص ؛ و ديگر استقراء
تام .

(1) استقراء ناقص

در استقراء ناقص ، شخص محقق درباره خصوصيّتى غير ذاتى و غير ماهوى بـرخـى افـراد
تـحـقـيـق مـى كند و نتيجه كار خويش را به ديگر افراد تعميم مى دهد. به عنوان مثال ، اگر افراد يك شهر
را از جهت زبان يا دين مطالعه كنيم و وضعيت شمارى بسيار از افراد آن شـهـر را بـررسـى كـنـيم و نتيجه
فراهم آمده را به ديگر افراد تعميم دهيم ، استقراء ناقص انـجـام داده ايـم . استقراء ناقص داراى ارزش
منطقى و فلسفى نيست و نمى توان در علوم حقيقى و فلسفه بدان استناد جست .

(2) اسـتـقـراء تـام

در اسـتـقـراء تـامّ هـمـه افـراد يـك مـجـمـوعـه و اجـزاى يـك كـل بـررسـى و
مـطـالعـه مـى شـوند. اين گونه استدلال معمولاً در مجموعه هاى محدود و شمارش پـذيـر صورت مى گيرد و
محصولش جزئى است نه كلّى و چنان كه گفته شد هر علمى شمارى از قضاياى كلى است و با قضاياى كلى است كه
علم به وجود مى آيد.

3 ـ 1 ـ قياس

هـر گـاه ذهـن در فـرايـنـد تـفـكـّر، از كـلّى بـه جـزئى ، از عـام بـه خـاص و از شـامـل بـه
مـشـمـول سـيـر كـنـد، اسـتـدلال قـيـاسـى پـديـد مـى آيـد. در قـيـاس ، سـيـر عقل ، نزولى است .

توجّه عمده در منطق ارسطويى ، بر قياس است و بيشتر مباحث منطقى پيرامون قياس دور مى زند. قياس ‍ محور
اصلى منطق صورى است و منطقيان در تعريفش گفته اند:

(قَوْلٌ مُؤَلَّفٌ مِنْ قَضايا بِحَيْثُ يَلْزَمُ عَنْهُ لِذاتِهِ قَوْلٌ آخَر) (49)
قـيـاس مـجـمـوعـه اى اسـت مركّب از چند قضيّه به گونه اى كه از صدق آن ها بالذّات قضيّه اى ديگر
لازم مى آيد.

از ايـن تـعـريـف بـه دسـت مـى آيـد كـه قـيـاس از يـك قـضـيـّه تـشـكـيـل نـمـى شـود و دسـت كـم دو
قـضـيـّه بـا شـرايـطـى خـاص بـراى تـشـكـيـل آن لازمـنـد. دوم آن كه قضايايى كه در تشكيل قياس ‍
شركت دارند، با يكديگر بيگانه نـيـسـتـنـد، بـلكـه بـه گـونه اى با يكديگر در ارتباطند. سوم آن كه
از تركيب قضايا ذاتاً و ضرورتاً قضيّه اى ديگر پديد مى آيد كه (نتيجه ) نام دارد. نسبت نتيجه با
مقدّمات ، مانند نسبت فـرزنـد بـا والدين است و به عبارتى ديگر، نتيجه از ازدواج و تاءليف قضاياى
مقدّمه زاده مى شود؛ مانند مثال زير:

آهن فلز است .( مقدّمه اوّل يا صغرا)

هر فلزى در حرارت منبسط مى شود ( مقدمه دوم يا كبرا)
آهن در حرارت منبسط مى شود: ( نتيجه )
گـفـتـيـم كـه در قـيـاس ، مـقـدّمـات مـولد نـتـيـجـه و علّت آنند و پيش از اين گذشت كه ميان علّت و
معلول سنخيّت لازم است . پس ، ميان مقدّمات نيز بايد سنخيّت باشد تا مولد نتيجه شوند. آنچه ميان
مقدّمات ارتباط و سنخيّت پديد مى آورد و موجب نتيجه مى شود، (حدّ وسط) نام دارد. حدّ وسط بـايـد در هـر
دو مـقـدّمـه مـوجـود بـاشـد تـا بـتـوانـد آن هـا را بـه يـكـديـگـر پـيـونـد زنـد. در مثال بالا،
(فلز) حدّ وسط يا حدّ مشترك است . حد وسط محور اصلى و پايه انتاج در قياس است و كار عمده در قياس ، يافتن
همان است .

(1) حـدود قـيـاس : هـر قياسى براى انتاج به سه حدّ نيازمند است كه عبارتند از: حدّ اصغر، حدّ اكبر و
حدّ وسط.

ديگر آن كه هر قياسى دربردارنده سه قضيّه است : يكى قضيّه اى كه حدّ اصغر را در خود دارد و آن را
مـقـدّمـه اوّل يا (صغرا) مى گويند؛ و دوم قضيّه اى كه دربردارنده حدّ اكبر است كه آن را مـقـدمـه دوم
يـا (كـبـرا) مـى نـامـنـد و سـوم قـضـيـّه اى كـه از تـاءليـف و تـركـيـب مـقـدّمـه اوّل و
مـقـدّمـه دوم زاده مـى شـود كـه آن را (نـتيجه ) مى نامند. در قضاياى حمليّه ، موضوع را (حدّ اصغر) و
محمول را (حدّ اكبر) مى گويند. حد وسط، رابط حدّ اصغر و حدّ اكبر است و بايد در هر دو مقدّمه موجود باشد
تا موجب پيوند آن ها و پديد آمدن نتيجه شود.

/ 111