ترکيبهاي طبيعي نيز نيست که در آنها اجزا هويت و استقلال خود را به کلي از دست ميدهند؛ زيرا لازمه
چنين نظريهاي جبر اجتماعي است؛ يعني افراد جامعه فاقد اراده و قدرت تصميم گيري مستقل خواهند بود و
از جبر اجتماعي پيروي خواهند کرد. در حالي که هم درک وجداني انسان و هم واقعيتهاي عيني تاريخ بشر
چنين مبنايي را ابطال ميکند، چه بسا افرادي که با اراده و تصميم خود برخلاف خواست اجتماع،
توانستهاند مسير جامعه را تغيير دهند.
3 . قيام پيامبران و رهبران ديني بزرگ در برابر شرايط نابهنجار جامعه عصر خود نظريه دورکيم را ابطال
مينمايد؛ زيرا اگر منشا دين واقعيت جامعه ميبود، بايد چنين افرادي که در برابر جامعه
برميخاستند احساس تنهايي و بيپشتوانگي کنند، در حالي که گزارشهاي تاريخي خلاف اين را نشان
ميدهد. آنان در چنين شرايطي با احساس آرامش و اطميناني وصفناپذير به راه خود ادامه دادند. در اين
صورت چگونه ميتوان گفت خداپرستي آنان نمادي از احساس خضوع آنها در برابر اقتدار جامعه بوده است.
فصل سوم
نياز بشر به دين
بحث درباره نياز بشر به دين و به عبارت ديگر، ضرورت دين براي بشر، از بحثهاي ديرينه در کلام اسلامي است. بحث درباره حسن و وجوب تکاليف در کتابهاي کلامي مربوط به اين مسئله است. چنان که بحث ضرورت
نبوت نيز به آن باز ميگردد؛ زيرا نبوت از آن جهت ضرورت دارد که شريعت الهي را به صورت کامل در
اختيار بشر قرار دهد. با توجه به جايگاه و نقش ويژهاي که دين در تاريخ بشر داشته است ميتوان به
اهميت اين مسئله پي برد، زيرا دلايل وحياني و عقلي و نيز شواهد تاريخي و پژوهشهاي ديرينهشناسي
بيانگر اين واقعيتاند که دين پيوسته در زندگي بشر مطرح و مورد اهتمام بوده است. حضور هميشه دين در
تاريخ و زندگي بشر ضمن اين که جايگاه برجسته آن را در حيات بشري آشکار ميسازد، اين پرسش را نيز مطرح
ميکند که دين با زندگي بشر چه رابطهاي داشته است؟ نياز بشر به دين در چيست؟ و چرا دين براي بشر
ضرورت دارد؟
در ضرورت دين به معناي اعم آن (برنامه ويژه زندگي که بر نوعي جهان بيني استوار است) ترديدي نيست؛ زيرا
در ضرورت برنامه و راه و رسمي ويژه براي زندگي انسان- به ويژه در زندگي اجتماعي- نميتوان ترديد کرد.آنچه مورد بحث
ماست و متکلمان و فيلسوفان الهي درباره ضرورت آن بحث کردهاند، دين به معناي خاص آن يعني دين آسماني
است. به عبارت ديگر، سخن درباره نيازمندي بشر به هدايتهاي وحياني و شريعتهاي آسماني است، و اين
که چرا چنين هدايتهايي براي بشر ضرورت داشته است؟
مسئله ضرورت دين آسماني براي بشر بر دو پايه استوار است: نخست اين که بشر به هدايتهاي وحياني نياز
دارد، و دوم اين که مقتضاي ربوبيت عالمانه و حکيمانه خداوند اين است که چنين هدايتي را در اختيار بشر
قرار دهد. درباره اين که چرا بشر به دين نياز دارد تقريرها و تبيينهاي گوناگوني ارائه شده است که
برخي ناظر به حيات اخروي بشر است و برخي مربوط به حيات دنيوي او. پارهاي از آنها به حيات فردي انسان
نظر دارد و برخي ديگر ناظر به حيات اجتماعي اوست و پارهاي از آنها هر دو جنبه را مورد توجه قرار
داده است. در پارهاي از تقريرها نياز معرفتي بشر در حوزه اعتقادات به دين مورد توجه قرار گرفته
است؛ در برخي ديگر، نياز اخلاقي انسان مطرح گرديده و در بعضي از آنها بر نياز عبادي انسان به دين
تاکيد شده است. چنان که عدهاي همه اين جنبهها را مورد توجه قرار دادهاند. اگر چه محتواي اصلي
دلايلي که در کلام قديم و جديد بر نياز بشر به دين اقامه شده است، يکسان است ولي در صورت و شکل دلايل و
چگونگي تقرير و تبيين آنها تفاوتهايي به چشم ميخورد. در اين فصل نمونههايي از برجستهترين