بیشترلیست موضوعات فقه و عقل فصل اول فصل دوم خاتمه و نتيجهگيري توضیحاتافزودن یادداشت جدید
محمد غزالي به چهار اصل معروف (قرآن، سنت، اجماع و عقل) اشاره ميكند، منتها مورد حكم عقل را مسئلهاي خاص ميداند. عبارت وي چنين است: «والدليلالعقلي المقرّر علي النفي الاصلي».10ابراهيم شاطبي به كتاب، سنت، اجماع و قياس اشاره ميكند ولي اصل و ريشه دو مورد اخير را كتاب و سنت ميداند.11عليبنمحمد آمدي به كتاب، سنت، اجماع، قياس، استدلال، مذهب صحابي، استحسان و مصالح مرسله به عنوان اصول احكام اشاره ميكند.12منابع فقه و عقل ـ از منابعي كه عملاً نميتواند مورد مخالفت هيچ فقيهي قرار گيرد، «عقل» است. منبع بودن عقل را ـ حداقل براي استنباط برخي احكام13 ـ شيعه و سني، اخباري و اصولي، اشعري14 و غير اشعري، پذيرفتهاند.15 از اين بالاتر بايد گفت عقل نه تنها به عنوان يك منبع مستقل در استنباط احكام مطرح است بلكه علاوه بر اين، عقل در تفسير صحيح ساير منابع و برداشت منطقي از آنها، همچنين در تبيين بسياري از موضوعات وابسته به مصلحت و مفسده16 و در سنجش رابطه منابع با يكديگر17 كارآيي دارد به گونهاي كه ميتوان گفت: آغاز، نيرو، آباداني و ختم فقه به عقل است.18 البته از اين نكته هم نبايد غافل شد كه گاه استفاده از عقل در كشاكش افراط و تفريط قرار گرفته است. لذا تبيين «جايگاه عقل در استنباط احكام» بسيار لازم و مفيد به نظر ميرسد. و در يك كلام ميتوان گفت: امر فقيه نسبت به استفاده از عقل در استنباط، داير بين «لازم» و «ممنوع» است و «حد وسط» ندارد. بنابراين عقل در تشخيص بسياري از موضوعات فقهي و در هنگام تعارض بين ادله، به داوري مينشيند و حكم ميكند. حال سؤالي كه مطرح ميشود اينكه مراد از «عقل» به طور مطلق چيست؟ و آيا «عقل فقهي» اصطلاح خاصي دارد يا نه؟تفسير عقل ـ امامان معصوم(ع) و فرهيختگان علم و حكمت «عقل» را بطور مطلق به بيانهاي مختلفي تفسير نمودهاند چون:«عقل چيزي است كه بوسيله آن خداوند پرستش ميشود و بهشت ما بدست ميآيد.»19«عقل، اول مخلوق از مجردات است كه خداوند آن را از نور خود از طرف راست عرش آفريد»20«عقول، امامان و راهنمايان افكارند»21«عقل براشياي مختلفي اطلاق شده است از قبيل: اول مخلوق خداوند، خصلت و حالتي پسنديده از حالات نفس انساني، قوه و نيرويي كه انسان با آن ميانديشد و انسان را از حيوان متمايز ميسازد»22«عقل به انسان توانايي ميدهد كه كاملاً بر خود مسلط شود، غرايز لگام گسيخته خود را مهار نمايد و قوه و خلاّقيت خود را براي انجام كارهاي نيك و زيبا جهت دهد.»23واضح است كه نميتوان هيچيك از تعاريف فوق را تعريف حقيقي و ماهوي عقل به حساب آورد چرا كه هر كدام از اينها به بيان اثر يا آثاري از عقل پرداخته است.و اصولاً ميتوان ادعا كرد كه بشر با توان بشري نميتواند حقيقت و ماهيت عقل را بطور دقيق بفهمد زيرا قوه و نيرويي كه بخواهد با آن عقل را درك كند، خود عقل است، پس هم عالم و مدرك عقل است و هم معلوم و مدرَك، و اين در حالي است كه شرط شناخت دقيق ماهيت يك چيز، آن است كه مدرِك برتر از مدرَك و معلوم باشد. لكن آنچه امر را آسان ميسازد اين است كه ما به منظور داشتن فهمي صحيح از عقل ناچار نيستيم ماهيت آن را دقيقا درك كنيم بلكه شناخت آثار عقل كافي است و نياز ما را برطرف ميسازد.عقلاني بودن دين و ديني بودن عقل ـ از آنچه گفتيم به نكات ذيل ميرسيم:1ـ آنچه از زمانهاي بسيار گذشته24 مطرح بوده و هنوز هم برخي بر آنند كه انديشه «رويارويي عقل و دين» يا «عقل و شريعت»، انديشهاي است ناصواب و ريشهاش جهل25 به دين و شريعت از يك سو، و به حقيقت عقل، از سوي ديگر است. گاه دين و شريعت را به مجموعهاي از امور تعبدي و فوق عقل تفسير كردند و زماني آن را عاطفه محض دانستند كه در مقابل عقل است.26 برخي هم رسما اعلان كردند «دين از انفعالاتي همچون ترس از بلا و اميد به بهرهيابي، يا بهبود كار سرچشمه ميگيرد»27 روشن است شريعتي هم كه از اين دين منبعث گردد تا چه پايه عقلستيز و خرددشمن است!از سوي ديگر، بر سر عقل نيز همان آمد كه بر سر دين! برخي آن را «روشي» محض براي جدل و سفسطه دانستند كه به هر چه علاقهمند شود به نفع آن قيام ميكند و آن را اثبات مينمايد!28 بدون آن كه صبغه «ارزشي و عرشي» داشته باشد. برخي هم عقل را در زندان تدبير امور زندگي29 و سياست و مكر30 حبس نمودند، و جنگي موهوم بدون چشمانداز صلح بين دين و شريعت از يك سو، و عقل از سوي ديگر ايجاد كردند و اينها همه برخلاف تعاليمي است كه قرآن كريم و راهنمايان معصوم دين به ما آموختهاند!آنچه ما آموختهايم نه تنها «عقلانيت دين» و همراهي دين با عقل است بلكه «ديني بودن عقل» هم جزء آموختههاي ما است. عقل در زبان قرآن و مفسران راستين آن بر جوهري قدسي و حقيقتي عرشي اطلاق ميشود كه ايمان، تدبر، شناخت حسن از قبيح و صحيح از غلط در گزارههاي كلي،31 از اين گوهر است.2ـ انكار درك حسن و قبح موجود در برخي از افعال از سوي عقل ـ كه توسط عدهاي صورت گرفته است ـ بغايت ناصواب و مخالف صريح نقل و وجدان است. براستي چه كسي است كه درك حسن عدل و قبح ظلم را بتواند انكار كند و به فاعل اين دو عمل يكسان بنگرد؟!با سيري كه در بحث داشتيم، تا حدودي با عقل و كار آن آشنا شديم. حال سؤالي كه مطرح است اينكه: منظور از عقل در فقه همين گوهر است يا تعريف خاص ديگري دارد؟نظر مرحوم شهيد صدر و نقل آن ـ مرحوم شهيد صدر در پاسخ به اين مسئله، فرموده است:«مراد از حكم عقلي، حكم قوه عاقله به معني فلسفي آن نيست بلكه مراد حكمي است كه عقل بطور جزم و يقين، بدون استناد به قرآن و سنت آن را صادر ميكند.»32 لكن ميتوان به قطع ادعا كرد كه اصوليين و فقيهان را اصطلاحي در مورد واژه «عقل» نيست و هرگاه از آن صحبت ميكنند، مرادشان همان گوهر قدسي كه قوهاي است از قواي نفس (= عقل فلسفي) ميباشد، چنانچه از روايات هم اصطلاح خاصي در مورد عقل استفاده نميشود بلكه در برخي روايات، آثاري به عقل نسبت داده شده كه دقيقا در فلسفه از عقل خواسته شده است.33بلي، وقتي صحبت از «عقل فقهي» به عنوان منبعي از منابع شريعت به ميان ميآيد، عقلي اراده ميشود كه در كنار كتاب و سنت و در عرض آنهاست، نه متكي بر اين دو، و ابزاري در تفسير و تبيين اين دو. اما اين تقيّد موجب نميشود كه بگوييم: مراد از عقل فقهي و حكم آن، مصطلح فلسفي آن نيست و از همين جا به ملاحظهاي كه بر فرمايش مرحوم صدر وارد است پي ميبريم چون بين حكم قطعي عقل بدون استناد آن به كتاب و سنت، با حكم عقل فلسفي تضادي نيست تا فرمايش ايشان صحيح باشد. بنابراين مراد از عقل فقهي، همان عقل به معناي شناخته شده در فلسفه و غيره است، و فقيهان و اصوليين را در اين زمينه اصطلاح خاصي نيست.
فصل دوم
در فصل سابق كار عقل را بيان كرديم، چه هنگامي كه در عرض قرآن و سنت به عنوان منبعي مستقل براي استنباط احكام به كار ميآيد و چه آن هنگام كه به عنوان ابزاري در تفسير و تبيين منطقي ساير منابع و حل تعارض موجود بين آنها مورد استفاده قرار ميگيرد.استفاده ابزاري از عقل ـ نقش دوم عقل را، هيچ عاقلي انكار نكرده است چرا كه هر انساني با اندكي تأمل به اين نكته ميرسد كه هيچ استدلالي بدون كمك گرفتن از قوه عاقله سامان نمييابد، حتي در زماني كه مستدل با حرارت و شدت، بر ضد عقل استدلال ميكند، عقل را به خدمت گرفته است و اين جمله معروف است كه «عقل را با عقل رد ميكنند!»بعنوان مثال وقتي قرآن كريم فرمان به اقامه نماز ميدهد (اقيموالصّلاة) و وقتي در اصول ثابت ميگردد كه: «صيغه امر دالّ بر وجوب است» تا اينجا عقل حضور ندارد34 اما هيچ حكمي هم ثابت نشده است، تا وقتي كه عقل حضور پيدا ميكند و با چيدن صغري و كبري، اين گونه استدلال ميكند: نماز مورد امر قرار گرفته است و هر چه مورد امر قرار گيرد انجام آن بر مكلف واجب است، «پس نماز انجامش واجب است» حال به نظر شما، آيا عاقلي ميتواند اين گونه استفاده از عقل را منع كند؟! خير. و ظاهرا تا اين زمان از احدي هم نقل مخالفت در استفاده از عقل، به اين گونه نشده است. آنچه گاه بين انديشمندان مورد اختلاف قرار گرفته، استفاده استقلالي از عقل است، به اين معني كه هر گاه عقل محض و خالص، حسن يا قبح عملي را درك كرد و حكم35 نمود كه فاعل فعل اول مستحق مدح و ثواب است و فاعل فعل دوم مستحق ذمّ و عقاب، آيا شرع اقدس هم همين حكم را دارد يا نه؟ و اين مطلب همان است كه از زمانهاي كهن با عنوان «ملازمه يا عدم ملازمه بين حكم عقل و شرع» مطرح بوده است. كساني كه به «منبع بودن عقل براي استنباط احكام» معتقد بودهاند قانون ملازمه را پذيرفتهاند و جمعي كه با منبع بودن عقل مخالف بودهاند،36 طبعا به ملازمه هم اعتقادي نداشتهاند.