اى گشاينده ى خزاين جودهمه هستى ز ملك تا ملكوتهست بى نيست آشكار و نهفتاى به صد لطف كارسازندهآمدم بر در تو بي خودواربه كرم رخت خواجگيم بسوزدور كن باد خسروى ز سرمآن چنان ره به خويش كن بازمسخن آن به كه بعد حمد خداىبهترين نقطه ى رسل بشمارچار يارش بچار سوى يقينآن بزرگان كه همنشين ويندگويم افسانه هاى طبع فزاىهر فسانه صراحيى ز شرابهر يكى را بهشت نام كنمپس نويسم به كلك مشك سرشتتا كسى كاندرو گذر يابدگنج پيماى اين خزينه ى پركافتاب جمال بهرامىپدرش رخت زندگانى بست پدرش رخت زندگانى بست
نقش پيوند كارگاه وجوديك رقم زان جريده ى جبروتتوئى و جز ترا نشايد گفتبنده را از كرم نوازندهبا خودم دار بى خودم مگذاربنده ام خوان و بندگى آموزپر كن از خاك بندگى بصرمكز تو با ديگرى نپردازمبود از نعمت خواجه ى دو سراىآسمان دايره است او پرگارچهار ركن و چهار صفه ى دينروشن از پرتو يقين وينداز لب لعبت فسانه سراىدور مستى و بلك داروى خوابحور و كور درو تمام كنمنام اين هشت خانه هشت بهشتبى قيامت بهشت دريابداز خزينه چنين گشايد درچو شد از نور در جهان نامىاو به جاى پدر به تخت نشست او به جاى پدر به تخت نشست