در سالهاي گذشته حج چگونه گزارده ميشده است؟ اعزام حاجيان چهسان بوده است و آنان در اين ديار در چه حال و هوايي بودهاند؟ بافت اجتماعي، ساختار بنائي، كويها، برزنها، كوچهها و خيابانهاي مكه و مدينه چگونه بوده است؟ اين ديگرسانيها كه اكنون ديده ميشود بر ويرانههاي چه بناهايي نهاده شده است اينها و جز اينها حقايق تاريخي مهمّي است كه اگر دقيقاً بدان پرداخته نشود و گزارش دقيق آن فراديدها نهاده نشود با خرابيهايي كه صورت گرفته است بخش عظيمي از تاريخ اين ديار را از دست دادهايم.از سوي ديگر توجه به بخشي از اين آگاهيها عظمت تحولات و ديگرسانيهاي حجگزاري در اين روزگار را در سنجش با آن روزگار روشن ميكند.بر اين اساس با حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد جواد علمالهدي كه ساليان درازي است در اين وادي به ديدار محبوب نايل شدهاند به گفتگو نشستهايم كه ميخوانيد:س : حضرتعالي از كساني هستيد كه سفرهاي متعددي به حج مشرف شدهايد. لطفاً توضيح دهيد اولين سال سفر شما در چه سالي بوده است و چند سفر مشرف شدهايد.بسماللهالرحمنالرحيم ـ اولينسال درخدمت آيتاللهمشكيني سال 1335 هـ . ش به همراه جمعي از روحانيون قم عازم حج شديم و در مورد تعداد سفرها بجز سالهاي ممنوعيت در بقيه سالها توفيق حاصل بوده و تشرف حاصل ميشده است.س : آيا شما در جريان اخبار حادثه ابوطالب يزدي قرار گرفتيد و يا خودتان آن زمان در حج شركت داشتيد؟ در صورت امكان شرحي در مورد آن واقعه بفرماييد و در مورد انعكاس آن در ايران توضيح دهيد.در آن سالها كه ابوطالب شهيد شد، طلبه بودم ليكن حج نيامده بودم. تازه رضاخان رفته بود و بخاطر دارم كه سال شهادت ابوطالب به تاريخ قمري 1364 بود; يعني دو سال به فوت مرحوم آيتالله آقاي سيدابوالحسن اصفهاني مانده بود. در اوايل دوره محمدرضا راه مكه باز شد و در دوره پدرش راه مكه بسته بود و سفر حج اصلاً انجام نميشد. پس از رفتن رضاخان و باز شدن راه، مردم از طريق يك جاده خاكى به وسيله ماشين عازم حج مي شدند. و از راه دريا و با هواپيما رفتن به حج ممكن نبود. با اتوبوس عازم نجف و كاظمين ميشدند و در آنجا با كاميون هاي عراقي مسقّف، جمعيت شش روزه از جاده عرعر به مدينه ميآمدند كه خود عراقي ها به اين راه «عبرالصحرا» ميگفتند. سال ابوطالب در چنين سال هايي است كه شايد جمعاً از همه ايران سيصد نفر مشرف نشده بودند و كمتر بودند. از خراسان ـ كه بنده هم آنجا بودم ـ عدهاي در اين سال شركت داشتند كه شاهد حالات ابوطالب بودند و در بازگشت براي مرحوم آيتالله پدرم در مشهد حكايت ميكردند و در آن مجلس حاضر بودم.شاهد عيني كه به هنگام نقل واقعه اشك مىريخت، ميگفت: هوا بسيار گرم بود. ابوطالب لباس احرام به تن داشت و شايد هنوز اعمالش تمام نشده بود. پس از نماز در حجر اسماعيل قصد بوسيدن كعبه مقدسه را داشت كه به دليل گرماي زيادِ هواي مكه، حالت تهوّع به او دست داد. در اين هنگام حوله بالاي شانهاش را گرفت و داخل آن استفراغ كرد و اين در وقتي بود كه نزديك ديوار كعبه بود. بار دوم و سوم حالت تهوع به او دست داد و اينها را در دامنش جمع كرد ولي به فكرش نرسيد كه زود فاصله بگيرد. در اين هنگام يكي از مأمورين مربوطه دستش را گرفت و از او به عربي پرسيد كه اينها چيست و تو چه ميخواهي بكني. چون ابوطالب به زبان عربي مسلط نبود نتوانست مقصودش را بيان كند و در بين ما هم كسي نتوانست منظور ابوطالب را بيان كند.لذا ابوطالب دستگير شد و در ميان ولوله حجاج وي انتقال داده شد به اتاق تاريكي و حجاج ايراني هم كه نگران وضع او بودند به مطوّفين شيعه كه در آن زمان محدود به سه نفر ميشد مراجعه كردند. اين سه نفر عبارت بودند از: عبدالله سحره، حسن جمال و محمدعلي غنّام.ايرانيها به محمدعلي غنام مراجعه كردند و ضمن شرح واقعه، از آنها براي آزادي ابوطالب يزدي از دخمهاي كه در مسجدالحرام بود استمداد كردند. ضمناً چون بنابراين بود كه اين سه نفر كه در باطن شيعه بودند و در ظاهر بروز نميدادند، مسائل شيعيان را در مكه و مدينه حل و فصل كنند، جهت حل اين مسأله جمعاً اقدام كردند. وقتي از حال و روز ابوطالب باخبر شدند با صورت هاي رنگ پريده به پيش ما برگشتند و گفتند برويد دعا كنيد. روزهاي بعد، از ابوطالب خبري نشد و هر چه سؤال ميكرديم ميگفتند در مورد او بايد قاضي حكم كند. چون بوي تعفن ميداده و اين فرد از جانب دادگاه مظنون است به اينكه مواد نجسي را با خود آورده تا كعبه را آلوده كند، حكم چنين شخصي قتل است. چون دادگاه شهادت شما را نميپذيرد و ما هم حضور نداشتهايم فقط ميتوانيد براي او دعا كنيد.مشكل اين بود كه وقتي اين حالت به ابوطالب دست داد، از كعبه فاصله نگرفت و فكر ميكرد ميتواند اين را نگهدارد و استلام خانه كعبه هم بكند. پس از چند روز رفت و آمد و پيگيري اين سه تن، متأسفانه در محكمه قاضى، اين شخص محكوم به اعدام و به عمل او عنوان عمد داده شده است.در آن زمان حدود شرعي را بين صفا و مروه اجرا ميكردند. اين تكه زمين از يكطرف به شعب عامر، از طرف ديگر به مروه و از ديگر سو به بازار ابوسفيان متصل ميشد، امّا معلوم نيست به چه دليلي وي را به مروه آوردند و در بالاي مروه حد بر وي جاري كردند. مردم هم جمع شدند و آنطوري كه در عكس قلمي نقاشي شده، از روي عكس اصلي ديدم او را دو زانو نشاندند با همان لباس احرام و حكم را قرائت كردند: «مردي از مجوس خاك فرس آمده اينجا و قصد اهانت به خانه كعبه را داشته و...» و با يك ضربه از پشت گردن، سرش افتاد داخل تشت خونين.اين خبر بگونهاى وحشتبار بود براي كساني كه براي مرحوم آيةالله پدرم نقل ميكردند كه شروع كردند به گريه كردن. به آنها گفتند: همان زمان حكم آمد كه ديگر اعمالتان را زود انجام بدهيد و برويد به خارج از مكه و نمىگذاريم به مدينه برويد. ميگفتند با وضع دلخراشي ما را بيرون كردند.در مورد انعكاس اين خبر بايد بگويم وقتي اين خبر به محضر حضرت آيةالله سيدابوالحسن اصفهاني رسيد، ايشان رياست را به عهده داشتند، لذا به جميع وكلا و نمايندگانش در ايران منشور كرد كه تا مادامي كه امن شيعه در آنجا تأمين نشود من اجازه به تشرّف حج نميدهم. چون از شرايط حج امن مسلمين است و حالا كه شيعه دفاعي در محاكمههايش پذيرفته نيست، اين اهانت به شيعه است و تأمين جاني ندارند، من اجازه نميدهم. در سال اول منبريها، وعاظ و نمايندگان ايشان در تمام ايران به مردم گفتند كه حج نرويد و سال بعد هم همينطور و سال بعد از آن سال فوت مرحوم آيةالله اصفهاني بود و بعد صولت شكست و بنا شد كه راه باز شود و حركت كنند. اولين كاروانهايي كه از تهران راه افتاد با شركت ساعتچي بود كه خدا رحمتش كند، مرد خوبي بود ـ متموّلي بود در تهران ـ بيست تا بيست و پنج ماشين را راه انداخت بطرف نجف اشرف و از آنجا را هم تأمين كرد كه ميبريم با پول بسيار كمي. بطور معمول از نجف اشرف با پول ايران، ششصد تومان هزينه سفر ميشد و از تهران چيزي قريب به يكهزار تومان خرج ميشد كه وقتي نوبت من شد كه اولين سفر با استطاعت آمدم، نزديك به دو هزار تومان خرج شد.ديگر كم كم از آن سال به بعد اظهار علاقه شد نسبت به آمدن به حج و البته مرحوم آيةالله آقاي سيدابوالحسن اصفهاني، آقاي سيد محمدتقي طالقاني را كه از علماي محترم و تحصيل كرده نجف بودند كه در تهران زندگي مي كردند را به عنوان نمايندگي به مدينه فرستادند تا تمام سال در اينجا باشند. بدين ترتيب مرحوم آقا سيدابوالحسن سرمايه گذاري كردند در اينجا تا شيعيان نخاوله لااقل در مدينه از ايرانيان پذيرايي كنند.س : بطور كلي تغييراتي كه در اطراف حرم نبوي صورت گرفته بيان فرماييد.ج : حدود مدينه در آن سال عبارت بود:از طرف جنوب حرم پيامبر ـ ص ـ منتهياليه بازار و منازل بنيهاشم و زقاق بنيهاشم و كوچههاي مدينه كه حدوداً شمرده بودم 20 كوچه بود تا دارالقضاء شرعي فعلي كه در جنوب وضوخانه قرار دارد، حد جنوبي مدينه بود. از اينجا به بعد باغي بود بسيار مفصل و بزرگ بنام صافيه كه باغ خرما بود.از جلو بقيع دو باغ بود، پشت سر هم، كه در وسط آن خانههاي بسيار كوچك و محقّري بود (گلي، يك طبقه و در پس كوچهها) كه آهن و تير چوبي درستي نداشت كه غالباً سقف آن از شاخههاي درخت خرما بود و حالت دلخراشي داشت كه به آن زقاق نخاوله ميگفتند.كلمه نخوله و نخاوله عبارت از شيعيان مدينه است كه زندگاني خود را در جنوب بقيع و جنوب حرم رسول خدا ـ ص ـ ميگذراندند و سه باغ در اختيارشان بود كه از آن ارتزاق ميكردند. يكي باغ صافيه كه مالكش سني بود امّا عاملين آن شيعه بودند و ديگري باغ ملائكه بود و سوم باغ مرجان.نماينده حضرت آيةالله سيدابوالحسن اصفهاني ـ ره ـ ، آقاي سيد محمدتقي طالقاني در كنار يكي از همين باغها در خانه نخاولهايها ساكن بودند. و بعد از ايشان هم كه آقاي سيد احمد لواساني از تهران بدستور آيةالله بروجردي آمدند و ماندگار شدند ايشان در باغ ملائكه اتاق كوچكي براي خودشان درست كرده بودند و آنجا بودند.اين روحاني در حقيقت مرجعِ مراجعات فتواي آيةالله بروجردي و يا مراجع قبل بود و شيعيان دور اينها جمع بودند.شيعياني كه ميآمدند به دو دسته تقسيم مىشدند. يا مثل ما در باغ صافيه ميرفتند و با دادن بيست ريال سعودي و بستن چادري دور چهار درخت و از آذوقه و غذا و خشكباري كه از ايران آورده بودند با پخت و پز خودشان زندگي را اداره ميكردند. در حقيقت 20 ريال حق ورودي اين باغ بود و موتور آب هم تازه درست شده بود و آب در اختيار مردم ميگذاشت تا مردم اينجا زندگي كنند.يكدسته از مردم هم ـ كه يك سال ما هم با آنها بوديم ـ به خانههاي سادات و غير سادات مدينه ميرفتند. به سادات آنها هاشميين و به شيعيان نخاوله ميگويند كه لغت نخاوله از نَخْوَلْ است كه نَخْوَلي; يعني كسي كه درخت خرما را پيوند ميزند و خبره در كار نخل است. اين شهرت هم بدليل اين است كه ميگويند اجداد ما عمال باغهاي ملكي حضرت زينالعابدين ـ ع ـ و امام باقر و امام صادق ـ عليهماالسلام ـ بودند. اين سه امام كه از اول تا آخر ساكن مدينه بودند، معروف است كه اين باغها در سابق متعلق به همين بزرگواران بوده است و اجداد ما غلامان و باغداران و خدمتگزاران اين امامان معصوم بودند. در خانههايشان كه ميرفتيم مي ديديم كه مفاتيحالجنان ـ اگر چه بتازگي چاپ شده بود ولي آنجا ـ در خانهها يافت ميشد. عكسهاي ترسيمي از امامان معصوم در اتاقهايشان بود و ساداتشان شجره نامههايي داشتند كه در ظروف مخصوص فلزي نگه ميداشتند كه نشان ميداد آنها از اولاد ائمه معصومين هستند. هم علاقه قلبي داشتند و هم شواهد نشاندهنده بستگي آنها به ائمه بود.در آن وقت آقاي شيخ محمدعلي عمراوي كه الان بيش از نود سال دارند، مرد كاملي بودند كه تحصيلاتشان در نجف بوده است، ايشان خانه كوچك خودشان را هم اجاره ميدادند و يكسال ما ميهمان ايشان بوديم. آنوقت تازه آمده بودند.از طرف شرق، مدينه بيشتر از ساير جهات ادامه داشت ولي به مسجد اجابه كه ميرسيد، باغها شروع و مدينه تمام ميشد.از طرف غرب به سه راه سليمانيه ختم ميشد و آنجا باغ بسيار بزرگي بود كه مربوط به اشراف مدينه بود بنام «شرفاء» كه حكومت قبل از آل سعود را آنها داشتند. در آنجا پيرمردي بود بنام شريف زيد كه پدرش حاكم مدينه بود و در زمان سعود اول بقتل رسيده بود ليكن به او اجازه داده بودند كه زندگي كند و در باغ مفصلي كه داشت چاهي بود كه به آن بئر بزائع كه چاه بسيار عميقي بود كه او ميگفت اجداد ما گفتهاند كه از زمان امامان معصوم اين چاه همينطور بوده و آب ميداده است. كه نزديك آنجا سقيفه بنيساعده بوده و در خريطة المدينه هم آمده است و از آنجا به بعد ديگر باغ بود و به بيابان ميرسيد.حدود غرب پايان شبستاني بود كه بزرگ شده بود مسجدالنبي كه حد غربي مدينه بود.اين مدينه بود و اطراف آن را باغها و بيابان ها تشكيل ميداد; يعني احد و مساجد سبعه در بيابان بود، جبال سَلْع كه اكنون جزو شهر هستند كاملاً بيرون بودند. مسجد ذوقبلتين هم بيرون از مدينه بود. شهر كوچكي بود كه تعداد خانوار آن به هزار نميرسيد.جنوب مخصوص به شيعيان بود. در آنجا ده عوالي كه الآن هم هست شيعه نشين بود، آبادي قبا همه شيعه نشين بودند ليكن فقر آن چنان حاكم بود كه تنها ميتوان گفت كه عدهاي بسيار معدود توانايي باز كردن مغازه در اطراف حرم را داشتند.مردم در اين ده بزرگ كه نام آن مدينه بود، زندگي ميكردند. خانههاي دو طبقه وجود نداشت و برق تنها براي حرم پيامبر بود و تنها ساختماني كه جلب نظر ميكرد مسجد قديمي ساز نبوي بود كه در زمان عثمانيها از 1225 به بعد ساخته شده كه همين قسمت آثار باستاني آن باقيمانده است.در كنار اين مسجد خانه ابوايوب انصاري بود كه عثماني ها بالاي خانه با سنگ نوشته بودند «وهذا بيت ابوايوب الانصاري موفد رسول الله» .از باب البقيع كه روبروي پيغمبر مطهّر است تا آنجا حدوداً بيست و پنج قدم بيشتر نبود. خانهاي بود سنگي و قديمي مخزن كتاب كه به خانه امام صادق ـ ع ـ معروف بود و كوچه باريكي در مقابل آن بود.در خانه ابوايوب اين سعادت را داشتم كه وارد شوم در خانه، زير زميني داشت كه 15 پله ميخورد و من متر كردم آنجا را شش متر در ده متر بود و اين را در سنگ كنده بودند كه: «اينجا محل اقامت رسول گرامي اسلام بوده است».س : در مورد محل سقيفه كه فرموديد بيشتر توضيح دهيد.ج : محل سقيفه در افواه مشهور است به اينكه در محله هاشميين بوده است. در خريطه مدينه كه بوسيله قضات خود مدينه تهيه شده است و الآن كتابش در كتابخانه تهران من موجود است و به نظر قديميترين كتاب تاريخى خود مدينه است، آنها ميگويند سقيفهاي كه وارد شور شد براي انتخاب خليفه اول، در آن خريطه نشان ميداد كه در محلي نزديك سه راه محل السليمانيه كه الآن ضلع شمال غربي مسجد جديد پيامبر كه اخيراً ساخته شده محاذي محلي است كه ميگفتند سليمانيه است و سقيفه بني ساعده در آن عصر در آنجا بوده است. البته آنجا محل آبادي بود، زيرا بئر بزائع و آن باغ سلطنتي شرفاء زيد آنجا بود. محل آباد مدينه در اصل آنجا بود.س : در مورد سرنوشت آقاى سيد محمدتقي طالقاني توضيح بيشتري بفرماييد و اينكه مدفن ايشان در كجاست.ج : مدفن ايشان در بقيع است; زيرا آن موقع درب بقيع باز بود و هر كس از شيعيان در مدينه مرحوم ميشد در نزديك قبور ائمه دفن ميكردند; يعني با فاصله 6 ـ 3 متر از قبور ائمه دفن ميكردند و بعد از آقاي لواساني هم همينطور بود. بطوري كه ايشان ميفرمود من پول ميدهم به اين قبركنها كه اگر از سادات يا از زائرين حجاج به رحمت خدا رفتند. در بالاسر قبور امامان معصوم دفن كنند; بخصوص در همان سال اول كه من مشرف شدم آنفولانزاي شديدي آمد و خودم از نزديك افرادي را ميديدم كه از زائرين از دار دنيا ميرفتند و خاطرات آن سال بسيار جالب بود براي من بدليل شدت گرما و غيره كه در بخش بعد عرض ميكنم.س : اگر ممكن است توضيح بيشتري در مورد شيخ محمدعلي عمراوي بفرماييد.ج : ايشان الآن در مدينه ساكن هستند و بيش از 90 سال سن دارند. شيخ معتبر شيعيان مدينه هستند كه تحصيلات خود را در نجف گذراندهاند. مرحوم آيةالله آقاي سيد ابوالحسن و مرحوم آيةالله بروجردي ايشان را ميشناختند.س : لطفاً يكي از خاطرات جالب خود را در مدت تشرف به حج بفرماييد.ج : در اين مورد يك اشاره كوتاهي دارم به وضعيت بهداشتي آن زمان حجاج كه توأم با يك خاطره است.سعوديها در آن روزگار معتقد بودند كه اينجا حرمين شريفين است و در اين محلها نبايد هيچ حيواني مورد تعرض قرار گيرد. اين جهت حاكم بود كه كوچهها و پس كوچهها و باغ هاي مدينه پر از سگ و گربه و راسو و موش كور بود. در محله هاشميين يا زقاق و خانه نخاوله موش هاي به اندازه گربه ديدن بسيار متعارف بود. بسياري از خانهها متعفن و تاريك بود چون برق نبود. اگر هم برقي بود، بسيار كم بود و براي حرم تنها بود. انواع مرضها رايج بود به خاطر اينكه سياهها ميآمدند و وضع بهداشت آنها از ما ايراني ها بدتر بود، هندي ها و پاكستاني ها كه از طريق كشتي از بمبئي زياد ميآمدند از وضع بهداشتي خوبي برخوردار نبودند.در سال 1335 كه سال آنفولانزا بود حجاج ايران 2400 يا كمي بيشتر بود. در آن سال مرحوم آقاي علوي آمدند كه ايشان داماد كوچك آيةالله ثقفي اب الزوجه امام ـ رضوان اللهتعالي عليه ـ ميشدند، و ايشان دكتر محترم و معروفي بود در تهران و من از ايشان سؤال كردم: شما كه آمديد، دكتر ديگري با شما نفرستادند؟ ايشان گفت: مرا كسي نفرستاده، من خودم مستطيع بودم و خدا به من توفيق داد كه دو هزار تومان توانستم دارو بخرم و به وسيله ماشين اين داروها را آوردم اينجا. بخاطر دارم در مني و عرفات كه هوا بسيار گرم بود ـ تير ماه بود ـ اين بزرگوار پاهايش هم زخم شده بود و همينطور از اين خيمه به آن خيمه مىرفت و تنها پناهگاه پزشكي، همين يك پزشك كامله مرد بود كه از تهران آمده بود و دارو را هم خودش آورده بود. چيزي تحت عنوان هيأت پزشكي و كاروان و گروه و خانه مضبوط وجود نداشت. هر سه يا چهار نفر از اهل علم و غير آن با هم شريك زندگي ميشدند.در آن سال در مني و عرفات تعدادي از ايرانيها به رحمت خدا رفتند كه آن تعداد كه من ديدم 14 نفر بودند. كه يكي از كارهايي كه من احساس ميكردم وظيفهام بود اين بود كه جعبههاي پرتقال را بشكنيم و ميت را روي آن بخوابانيم و با سطل آب بياوريم و بشوييم و همانجا دفن كنيم و همان احرامش كفنش باشد. بدليل اينكه آب خوراكي منحصر به چهار حلقه چاه بود كه من هر چهار چاه را ديده بودم. هر چاه قرقره پهني در دهانه داشت به طول 4 متر و به آن سطلهايي با طناب بسته شده بود كه وقتي يكي بالا ميآمد ديگري پايين ميرفت و سقّاهاي زيادي مثلاً 20 تا 50 سقّا ميآمدند و از اين سطلها آب در مشك ميكردند و يا در سطل آب بدوش ميگرفتند و بخانهها ميبردند.چاه زمزم در آنجا در كنار مقام ابراهيم فعلي بود كه با پلههاي كوچك به پائين ميرفت و بالاي آن يك ساختمان بلند بود كه ميگفتند اينجا مقام شافعى است و ساختمان كوچكتري در طرف پشت حجر اسماعيل بود كه مي گفتند مقام حنبلي است و محل ديگري نيز بود در ركن مستجار كه مي گفتند مقام حنفي و همچنين ساختمان ديگري بين حجرالاسود و ركن يماني بود كه ميگفتند مقام مالك، امّا مقام شافعي بالاي چاه زمزم بود.آب بصورت يك رشته باريك از لوله آهني ميآمد و هر كس از آن ميخورد و تبرك مىجست. يك محل براي آب خوردن آنجا بود و بقيه هم همان چاه هايي بود كه عرض شد. منازل مكه هم از چهار طبقه قديمي بيشتر وجود نداشت. بيشتر خانهها دور مروه و شعب عامر و دور باب ابراهيم و پشت صفا و مروه بود و محلةالقراره كه الآن در قسمت شمالي كعبه قرار گرفته آباد بود كه مطوّفين شيعه هم آنجا بودند و خانههايي كه براي شيعه ميگرفتند در اتاقهاي كوچكي (33 و 43) چهار، شش و ده نفر به فراخور حال، و حداكثر اجاره يك ماه، به يكصد ريال ميرسيد. اگر كسي سيصد ريال مي داد به هر تعداد كه ميخواست ميتوانست زندگي كند; مثلاً 10 يا 20 نفر. تعرض زياد هم به چشم نميخورد آن سه مطوّف پناهگاه بودند، از باب اينكه اگر گرفتاري پديد آمد، ميآمدند و تا حدودي كه ميتوانستند دفاع ميكردند.س : درباره مراسم حج قبل و بعد از انقلاب و سيستم اداره حجاج و تغييراتي كه در آن روي داده نظرتان را بفرماييد.ج : حكومت سابق كم كم به فكر افتاد كه سازماني به حجّ بدهد و يك سازمان اسمي درست شد كه حداكثر سالهايى كه بيشتر از همه به حج ميآمدند به 20 هزار رسيد و كم كم راه هوايي باز شد و راه عراق را بستند ولي مردم هنوز هم از طريق عراق و كويت ميآمدند. ابتدا هواپيما از تهران به بيروت و از آنجا به جده پرواز داشت و هنوز تهران ـ جده پرواز نداشتيم كه كم كم آن راهم راه انداختند. در جمع، حج نمودي نداشت و آنچه را كه الآن ميبينيد از آثار پيروزي انقلاب اسلامي است.قبل از انقلاب گروه و هيأتي كه از طرف طاغوت ميآمدند كه سازمان حج دست آنها بود. مردي به نام آزمون كه اعدام هم شد ميآمد و در كل ميهمان خالد و فيصل ميشدند و حسابشان از حساب حجّاج كاملاً جدا بود. ليكن بعنوان هيأت سرپرستي ميآمدند و گاهي بعضي از اشراف حكومت پهلوي ميآمدند و آنها با مردم نبودند. مستقيماً ميهمان آل سعود بودند و خيمه و خرجشان از مردم جدا بود.ليكن كاروانها بطور آزاد ميآمدند و هر فرد خبرهاي در كار حج از يكصد تا 200 نفر يا 400 نفر را مي آورد و همه چيز را ميخريد و تهيه ميكرد و با 3 هزار تومان به صورت قسطي هم انجام ميشد; مثلاً با ماهي 100 تومان قسط ميبستند و با 3 يا 4 هزار تومان حج ميرفتند. هيأت سرپرستي تماسي با اينها نداشت و اينها هم ارتباطي با آنها نداشتند. حج در آن موقع چيز جالبي نبود و تشكيلاتي نداشت.س : تاريخ ارتباط ايرانيان با شيعيان مدينه چگونه بوده است؟ ج : اين امر بوسيله مراجع بود. مراجع ـ رضوانالله عليهم ـ از قديم اين سفارش را ميكردند كه اگر به مدينه رفتيد به شما اجازه ميدهيم از صدقاتتان به فقراشان و از سهم سادات به ساداتشان بدهيد. حتي خوب بخاطر دارم كه در يكسال وجوهاتي را از ايران به اينجا آوردم و از اينجا مشرف شدم خدمت حضرت استادم امام ـ قدس سره ـ و عرض كردم آقا سادات مدينه وضعشان بسيار بد است ايشان فرمودند اگر شما شجره آنها را ديديد و علم پيدا كرديد كه سيد هستند من به شما اجازه ميدهم كه به ايشان كمك كنيد.بناي مراجع قبل هم بر اين بود كه بيايند و در ايام حج به اينها كمك كنند. بنا به تعبير شيعيان مدينه: حجاج ايراني مثل ابربهاري هستند كه بواسطه عمل آنها نان مردم اينجا تأمين ميشود.1 خوب بخاطر دارم كه سالي آيةالله حكيم آمدند و به شيعيان مدينه پول دادند و سالي آيةالله گلپايگاني آمدند كه در كنار باغها يك خانه كوچك گرفته بودند. ايشان نيز پول آورده و به شيعيان دادند. سال ديگري آقاي سيد احمد خوانساري پول آوردند و بين اينها تقسيم كردند. آن زمان آزاد بود. بعد از پيروزي انقلاب ديگر اينها ممنوع شدند و با شرايط بسيار سختي از ما جدايشان كردند.كه اين حالت جدايي نيست، كمالالتيام قلبي است ليكن سياست اينها اينطور اقتضا كرد. آمدند و خانههاي كوچك اينها را كه فعلاً جاي اكثر آنها را خيابان گرفته است نظير عزّيات و اول شارع قربان و بلال كه كلاً خانههاي آنها بود. قسمتهاى خراب شده جنوب بقيع و دارالقضا همه خانههاي اينها بود كه صاف شده است.چون من مرتب ميآمدم به حج خوب خاطرم هست، سال 58 شروع كردند به خراب كردن خانههاي اينها و فاصله انداختن بين آنها و ما و بعد كه ما با آنها تماس گرفتيم گفتند: خانههاى ما را به قيمت خوب خريدند وليكن با ما شرط كردند كه بايد به آخر منطقه عوالي برويد ـ خياباني به نام شارع علي ابن ابيطالب كه تازه طرحش ريخته شده بود. چون ده عوالي شامل مسجد سلمان ميشود و داستان اسلام سلمان مربوط به آن منطقه است و همه ساكنانش شيعه هستند ـ بايد برويد آنجا و خانههايتان را خوب ميخريم و بهر كدام از شما سيصد هزار ريال سعودي بدون بهره وام مي دهيم و سه شرط با شما ميكنيم:1 ـ اگر به ايرانيها سلام كرديد و با آنها حرف زديد و ما شما را با آنها ديـديـم، بار اول 500 ريال سعودي جريمه ميكنيم، 2 ـ چهار ماه مغازه شما را ميبنديم. 3 ـ محكمه حكم ميكند براي شما. وقتي اسم مكّه آمد، شيعيان خيلي ترسيدند و واقعاً از اين حرف وحشت كردند.بخاطر دارم سالي به زيارت مسجد سلمان در عوالي رفتم، آنها مرا ميشناختند منهم آنها را ميشناختم امّا ديدم نزديك نمىآيند. از آنها كسي فوت كرد در تشييع جنازهشان رفتم شيخ عليعمراوي هم بود امّا احساس كردم نه آنها ميتوانند با من حرف بزنند و نه من درست است كه آنها را در عذاب بگذارم و با آنها تماس بگيرم.در اين رابطه اول شيخ علي عمراوي را گرفتند و زندان كردند و اهانت به او كردند و بعد تثبيت كردند كه شما با ايرانيها حق تماس نداريد.س : آيا علماي شيعه در اينجا مجاور هم شدهاند.ج : سالهاي اخير حاج آقا فقيهي بودند كه از قم آمدند; اول از طرف مرحوم آيةالله بروجردي كه امام ـ قدس سره ـ هم ايشان را تثبيت كردند، تا مرحوم آيةالله آقاي سيد عبدالهادي شيرازي و مرحوم آيةالله آقاي حكيم و مرحوم آيةالله آقاي شاهرودي، مرحوم آيةالله آقاي خويي به ايشان اجازه دادند و ساليان درازي هم اينجا بودند وليكن ديگر خسته شدند و آمدند ايران و بيمار شدند و به رحمت ايزدي رفتند. از دوستان خيلي نزديك امام بودند.س : مقابله با تشيع يك حركت وهابي است يا از قبل هم وجود داشته است؟ ج : خير تنها در زمان وهابي است. چون من نوه شريف زيد را كه ديدم و از او چيزي پرسيدم، گفت كه در زمان حكومت پدرم در اينجا شيعه كاملاً آزاد بوده بدليل آنكه ما اصلاً خودمان زيدى مذهب هستيم و ساداتيم و آن زمان حسين سن كمي داشت. پسر عموي من قاضي پدر فيصل است كه در عراق بود و پدر حسين برادر من است كه در عمان زندگي ميكند. پيرمرد نوراني بسيار روشن و خوبي هم بود. ولي منزوي سياسي بود. البته زندگياش از نظر رفاهي خيلي خوب بود.او ميگفت ساليان درازي اجداد من در مدينه حكومت ميكردند و در آنوقت شيعه كاملاً آزاد بود. اين نقش وهابيت بود كه شيعه را كاملاً فاصله داد.س : آيا در سالي كه در مني آتش سوزي شد تشريف داشتيد از خاطراتتان بفرماييد؟ ج : بله بودم، جهت آتش آن بود كه در كاروان سياهان كپسول گازي منفجر شد. آنوقت اين بخش كه ما هستيم كلاً قربانگاه بود بنابراين خيمه ايرانيها نزديكتر بود; يعني فاصله خيمههاي ما تقريباً با مسجد خيف فاصله زيادي نداشت. ليكن قبل از خيمههاي ما ايرانيها، خيمه سودانيها بود. كپسول گاز كه منفجر شد، در وسط خيمههاي آنها براي پخت و پز آشپزخانه نگهداري ميشد و براي سه روز پخت و پز تهيّه شده بود.آن روز باد زيادي ميآمد و روز اول هم بود. من در آن سال روحاني ِ صد نفر حاجي بودم. ما رمي جمره عقبه را كرديم و آمديم به خيمه، غذاي ما دم كشيده بود تصميم داشتيم نماز جماعت بخوانيم. پول قرباني را جمع كنيم و بعد غذا بخوريم و برويم قربانگاه.صداي انفجار اول بلند شد ديديم يك كپسول گاز تركيد; رفت بطرف هوا و آمد پايين. باد شروع شد و خيمههاي ايراني در جهت باد قرار داشت. خيمههاي سودان، ايران، عرب و ترك همه به هم وصل بود. چون به صورت ساختمان نبود و صفحه بيابان بود، از اولي كه من نماز ظهر را خواندم صداي انفجار و آتش سوزي ميشنيديم ولي چون سرو صدا زياد بود خيلي براي ما تأثير نميكرد. بعد از نماز به گفتن مسائل قرباني پرداختم، پولها كه جمع شد همه را در يك ساك جلوي من گذاشتند كه بطرف قربانگاه حركت كنيم ديديم كه عدّهاي در حال فرار فرياد ميزنند: فرار كنيد آتش دارد ميآيد. من ساك پول مردم را برداشتم و آمدم بيرون. هر كس ميتوانست مريضي را بغل كرد، حركت كرديم و آمديم و آتش هنوز با ما فاصله داشت. ايراني ها مشكل كارشان اين بود كه به كوه نزديك بودند. ما كه در كنار شارع قريش بوديم وقتي خيمهمان آتش گرفت به كنار كوه رسيده بوديم. هليكوپتر از بالا آمد و فرياد ميكشيد «اصعدوا اليالجبال».صدمهاي كه ايرانيها خوردند به دليل آن بود كه همه لباس احرام داشتند و ميخواستند از كوه بالا بروند، آشنايي به رفتن از كوه نداشتند. كوه هم مقاوم نبود و ريزش ميكرد. عدّهاي ميرفتند بالا از آن بالا پايشان ليز ميخورد و ميافتادند پايين. آن روز آنقدر ما فرياد زديم كه گلويمان متورم شده بود.در آمار آنها آمده بود كه 11500 خيمه سوخته بود. غروب آفتاب وقتى آتش خاموش شده بود بازگشتيم به طرف خيمههاي نيم سوخته.