فصل دوم قبايل يمنى - نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل البیت علیه السلام (ق‍رن‌ اول‌ ه‍ج‍ری‌) - نسخه متنی

اصغر منتظرالقائم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل دوم قبايل يمنى

با بررسى كوتاهى كه در باره نظام حكومت هاى يمن تا ورود اسلام به اين منطقه انجام گرفت، بر ما معلوم شد كه در هنگام بعثت نبوى، يمن در زير سلطه بيگانگان بود و در آتش اختلافات و كشمكش هاى قبيله اى و عشيره اى مى سوخت. در اينجا مناسب است به شناسايى شمار و بافت قبيله اى جامعه يمن و موقعيت قدرت سياسى، نظامى و جغرافيايى اين قبايل و روابط آن ها با يكديگر بپردازيم تا ساختار قدرت قبايل را شناسايى كرده، تأثير آنان در گرايش به اسلام و تشيع بر ما معلوم گردد.

قبيله حِمْيَر:

دانشمندان انساب، اين قبيله را از نسل قحطان (1) دانسته اند: قَحطان - يَعْرُب - يَشْجُب - سبأ (حِمْيَر و كَهْلان) در شرحى كه يونانيان مى دهند حِمْيَر، به صورت هومريان جلوه گر مى شود. نويسندگان يونانى و مسيحى عموماً مردم جنوب عربستان را تحت عنوان «هومرايت» مى نامند. (2)

قبيله حِمْيَر منسوب به سرو حِمْيَر در جنوب شرقى يمن است. آنان در ظفار و دژ پرآوازه آن ريدان مى زيسته اند (3) و سپس دسته هايى از آن ها به سرزمين كوهستانى جنوب يمن بر كرانه دريا آمدند. سكونت گاه حِمْيَر در اطراف «لَحْج» «يريم»، «رداع»، نجد حِمْيَر، (4) «شِبام»، (5) «ذِمار» (6) و «جَيشان» (7) و جَنَد بوده است و بر «قنا» مهم ترين بندر حضرموت، استيلا پيدا كردند (8) و گروهى از آنان نيز به «حيره» مهاجرت كردند. (9) به طور كلى قلمرو قبيله حِمْيَر «اقليم حِمْيَر» ناميده مى شد كه حد آن از شمال به صنعا و جنوب آن به عدن و شرق آن به شَبوه و غرب آن به ساحل پست دريا منتهى مى شد. (10)
(نقشه شماره سه)

حِمْيَريان با پادشاهى حضرموت در قرن سوم و دوم قبل از ميلاد در اصطكاك و نزاع بودند (11) و آن طور كه گفته شد در حدود 80 ميلادى بر كشور سبأ چيره شدند و دوره هايى بر تمامى يمن حكومت داشتند كه فرجام حكومت آنان با يوسف اسار پايان پذيرفت. آن گونه كه گذشت پيش از ورود حبشيان حكومت بين هشت خانواده حِمْيَرى كه با يكديگر به نزاع و كشمكش پرداختند، در تبادل بود و اين اختلافات موقعيت آنان را ضعيف كرده بود. به طورى كه يمن به اشغال بيگانگان درآمد و ايرانيان، به درخواست رهبران حِمْيَرى به يمن وارد شدند و به همين جهت، روابط آنان با واليان پارسى مستحكم بود و بعضى از مقامات ادارى در ايام سلطه، ايرانيان را در اشغال خود داشتند. على رغم اين دوستى وقتى بعضى قبايل يمنى عليه باذان متحد شدند، حِمْيَريان بى طرفى اختيار كردند.

روابط حِمْيَريان با سبئيان بيشتر دشمنانه بود و نزاع و دشمنى بين آنان وجود داشت. (12) همچنين حِمْيَريان به همراهى مَذْحِج و همدان، جنگ هايى با ربيعه و مضر در دره «سُلاّن» داشتند. روابط حِمْيَر و كلب نيز تيره بود و پيكار سختى به نام «يوم البَيْدا» بين آنان در گرفت. (13)

شاخه هاى حمير:
شاخه هاى مشهور حِمْيَر عبارتند از:

1- «بنى يزان» كه همان ذويَزَن (14) در نزد نسب شناسان است و از عشاير نام آور حِمْيَرى است و از بزرگان آنان بايد از سيف بن ذى يزن و «زُرعة ذويَزَن» ياد كرد. (15)

2- «جَدَن» از ديگر عشاير پرآوازه حِمْيَرى است كه نام آن در شمارى از نبشته هاى عربستان جنوبى آمده است. (16)

3- «ذواَصْبَح» شاخه ديگرى از حِمْيَر مى باشد و سكونت گاه آنان در لَحج بود. (17)

4- «بنوغَيدان» كه تعدادى از اقيال از جمله «حارث بن عبدكُلال مُثَوِّب» و «نُعيم بن كُلال» از آن ها مى باشند. (18)

5- «ذورُعَيْن»

6- «ذوأبين»

7- «يَحْصَب»

8- «المقرّبون»

9- «كَلاعيون»

10- «بنى حَضور» (19)

11- قُدَمْ

12- ذى مرّان

13- ذى لَعْوه
(20) از ديگر شاخه هاى آن مى باشند.

بدين صورت، در هنگام ورود اسلام به يمن، حِمْيَريان به شاخه هاى بسيار تقسيم شده بودند و رهبران آن ها مالك دره هاى خود بودند و به عنوان پادشاه خوانده مى شدند، در حالى كه رهبران قبيله اى بيش نبودند و از نامه بزرگان حِمْيَرى به رسول الله(ص) و پاسخ آن حضرت به آنان (21) بر ما معلوم مى گردد كه «رؤساى عمده قبايل حِمْيَرى در امور خود از استقلال داخلى برخوردار بودند» (22) كه بعضى از آن ها عنوان «ذو» مثلِ، ذورُعين، ذوابين و ذويزن داشتند و گروهى به نام قَيْل خوانده مى شدند مثل بنى عبد كلال كه اَقيال منطقه «المعافير» بودند. چندين شاخه حِمْيَرى موفق شدند، اتحادى بين خودشان به وجود آورند كه تحت رهبرى «سميفع بن يعفوربن ناكور(ناقور)» كه لقب «ذى الكلاع» داشت، جمع شده بودند. (23) شايان توجه است كه از حوادث اين ايام روشن مى گردد، سران حِمْيَرى خودشان را از نزاع قدرت كه بين بعضى از قبايل محلى در آن زمان اتفاق مى افتاد، دور نگه مى داشتند. آن گونه كه در هنگام ارتداد قيس بن عبديغوث، ذوالكلاع و ياران وى ابناء را يارى ندادند و بى طرفى اختيار كردند. (24)

اسلام حِمْيَر:

بر اساس منابع در دسترس ما اولين كسى كه از بزرگان حِمْيَرى اسلام را پذيرفت، «زُرْعه ذويَزَن» بود كه در سال نهم به رسول الله(ص) نامه اى نوشت و اسلام خود را به ايشان اعلام كرد. (25) همچنين پس از بازگشت رسول الله(ص)، از سفر تبوك عده اى از بزرگان حِمْيَر به نام هاى، «حارث بن عبد كلال»، «شُريح بن عبدكُلال»، «نعيم بن عبد كُلال» و «نعمان» قَيْل ذى رُعين و معافر، با احتياط سياسى سفيرى به نام «مالك بن مراره رُهاوى» با نامه اى به مدينه فرستادند و از اسلام خود رسول خدا(ص) را آگاه ساختند. حضرت رسول(ص) نيز در پاسخ آنان نامه اى نوشتند و آن ها را به پرستش خداى واحد و جهاد با مشركين و برپاداشتن نماز و پرداخت زكات و خمس دعوت كردند و سفارش كردند كه صدقات و جزيه خود را به «معاذبن جبل» و مالك بن مرارة بپردازند. (26)

بدين سان شيوه سياسى و تبليغى رسول الله(ص)، جذب رهبران حِمْيَرى بود و با نامه هايى كه براى رهبران حِمْيَرى فرستادند، عنوان و موقعيت سياسى اَذواء و اَقيال يمن را به رسميت شناختند و نمايندگانى را از ميان ياران خود مثل معاذبن جبل و مهاجربن ابى اميه و نمايندگانى را از ميان بزرگان يمنى مثل مالك بن مراره و «جَريربن عبدالله بَجَليّ» به نزد رهبران حِمْيَرى فرستادند. (27) شايان توجه است كه بر اساس نخستين منابع، اسلام رهبران حِمْيَرى در سال نهم هجرى ثبت شده و گروهى از آنان پذيرش اسلام خود را به رسول الله(ص) نوشتند و اين سخن «عبدالمحسن مَدْعَج» كه مى گويد: منابع دقيقاً نمى توانند اسلام آوردن رهبران حِمْيَرى را در مجموع تأييد كنند (28) مقرون به صحت نيست، زيرا اقيال حِمْيَرى، ابتدا خود به پيامبر نامه نوشتند و اسلام خود را اعلام داشتند، نه اين كه از آنان خواسته شده باشد كه اسلام بياورند. رسول الله(ص) نيز در پاسخ خود اسلام آنان را تأييد كردند.

قبايل حَضْرَمَوْت:

نام حضرموت در تورات آمده است (29) و آن سرزمين بزرگى از يمن است كه در جنوب جزيرةالعرب، نزديك به دريا واقع است و از شرق به مرز عمان و غرب آن به شرق عدن منتهى مى گردد. (30) در اين سرزمين تعدادى از قبايل زندگى مى كردند. در ساحل جنوب شرقى آن قبيله مَهْرَه (31) و در مركز آن، يعنى دره حضرموت قبيله حضرموت و در قسمت بالاى اين دره شاخه هاى «صَدف» و «تُجيب» و در شمال غربى آن سكاسك و سكون از قبيله «كِنْده» و شاخه هايى از حِمْيَر و همدان در آن سكونت داشتند. (32) از دره هاى مشهور حضرموت دره احقاف است كه از سرزمين حضرموت تا ناحيه مَهْرَه امتداد دارد و قبر حضرت هود 7 در آن است و مردم مهره آن را زيارت مى كنند. (33)

مَهْرَه:

دانشمندان انساب، اين قبيله را از قحطان و نسب آن را چنين آورده اند: مَهْرَة بن حَيْدان بن عَمروبن الحَافِ بن قُضَاعه. (34) جايگاه اين قبيله بين عمان و حضرموت، در ساحل درياى عرب بود و از شهرهاى آن شِحر در ساحل حضرموت مى باشد. (35) بازار شِحر از بازارهاى مشهور عرب است (36) و در نيمه شعبان هر سال برپا مى شد و بازرگانان از زمين و دريا، از حبشه و هند و ايران و ديگر همسايگان عرب به آن جا روى مى آوردند و تجار تحت حمايت اين قبيله بودند و به همين روى، از آنان عشريه مى گرفتند. قبيله مَهره داراى يك حكومت با تشكيلات ادارى و مالى نبود كه بتواند قدرت خود را همانند يك دولت اعمال كند و آن ها درگير پيكار با «بنى معاويةبن كنده» بودند. (37)

اسلام مَهْره:

نمايندگان اين قبيله به سرپرستى «مَهْرى بن أبْيَض» به نزد پيامبر آمدند و رسول الله(ص) آنان را به اسلام دعوت كردند آن ها نيز مسلمان شدند و رسول خدا(ص) به ايشان محبت كردند و فرمانى براى آنان نوشتند كه: «هيچ كس نبايد به ايشان حمله و غارت برد و در مراتع آنان بدون اجازه دام ها را بچرانند و بر ايشان است كه احكام اسلام را بر پا دارند». (38)

قبيله حَضْرموت:

در تورات حضرموت را فرزند قحطان دانسته است. (39) ياقوت حضرموت را هم اسم مكان و هم نام قبيله دانسته است (40) و نسب حضرموت را چنين آورده است: عمرو(حضرموت) بن قيس بن معاوية بن جُشَم بن عبد شمس بن وائلةبن الغوث بن قطن بن عريب بن زهيربن أيمن بن الهَمَيْسع بن حِمْيَربن سبأ. (41) ولى از منابع ديگر انساب اطلاعات دقيقى از نقش حضرموت به عنوان يك قبيله به دست نمى آيد و ما تنها نمى توانيم به نقل تورات اعتماد كنيم و حضرموت را نام قبيله بدانيم و آن گونه كه از متن هَمْدانى (42) بر مى آيد شايسته است كه اين نام را براى سرزمين حضرموت به كار ببريم نه براى قبيله و بعضى از قبايلى كه در منطقه حضرموت سكونت داشتند به نام حضرمى شناخته شده اند.

عنوان حضرموت در اوايل قرن چهارم ميلادى در دوران شمريهرعش بر لقب رسمى پادشاهان سبأ افزوده شد. و اين نشان اين است كه اين سرزمين استقلال خود را از دست داده و وابسته به كشور سبأ شد. (43) حضرت رسول(ص) نيز «وائل بن حجربن سعدحضرمى» را از منطقه حضرموت دانسته است و همان گونه كه وى قَيْل اين منطقه بود سرزمين هايى كه در اختيارش بود را به وى واگذار كردند (44) و او را بر فرمانروايان حضرموت رياست دادند. (45) از نامه پيامبر به مهاجربن ابى اميه برمى آيد چندين پادشاه بر شبوه حكمرانى داشتند (46) كه رسول خدا(ص) آنان را تحت رياست وائل متحد كرد.


و از حضور چهار نفر از پادشاهان حضرموت به نام هاى «حَمْدة»، «مِخْوس»، «مِشْرَح» و «أبضعة» (47) در مدينه كه نزد پيامبر اسلام آمدند، برمى آيد كه چندين پادشاه بر حضرموت حكومت داشتند كه با يكديگر متحد نبودند و پيامبر وائل را بر آن ها رياست داد. از منابع برمى آيد برخى از حضرمى ها هم پيمان قريش و شريك تجارى آنان بوده اند.


(48)
بدين صورت بر ما معلوم مى گردد، حَضْرموت جايگاه قبايل حِمْيَرى، مَهره و كنده بود و مردم شهر شبوه از حِمْير (49) و شِبام از «بنوفهد» از حِمْير و «حَوْرة» و «قاره» از كنده (50) و «عَنْدَل» از صدف بودند (51) و بر حَضْرَموت شمارى از اقيال حكومت مى كردند كه خود را پادشاه مى خواندند و اينان تنها مالكان دره هاى خود بودند و با يكديگر متحد نمى شدند حتى با هم در نزاع و پيكار بودند آن گونه كه يعقوبى از پيكارهاى جانسوزى بين كنده و حضرموت خبر مى دهد كه به نابودى آن ها منجر شد. (52)

قبيله مَذْحِجْ:

نسب شناسان نسب اين قبيله را چنين آورده اند: «مالك (مَذْحِج)بن أُددبن زيدبن يشجب بن عريب زَيدبن كهلان بن سبأبن يشجب بن يعرب بن قحطان» (53) نام اين قبيله در كتيبه ريگمانس به شماره 508 كه به روزگار يوسف اسار تدوين شده «مذحجم» آمده است. (54) اينان از جنگاوران نيرومند بودند كه به ارتش پادشاهان حِمْيَر و از جمله شَمَريُهَرعِش پيوستند. (55) از درگيرى هاى آنان كه با وى پيدا كردند و از تهديدهاى آن ها عليه ايرانيان (56) معلوم مى گردد، اين قبيله از قدرت سياسى مهمى برخوردار بوده است. مَذْحِج با فرزندان معد در تهامه در جنگ بود و از جمله در پيكار «سُلاّن» مَذْحِج كه آغازگر جنگ بود، شكست خورد. (57)

قبيله مَذْحِجْ داراى شاخه هاى مختلفى بوده است كه عبارتند از: سَعْدالعشيرة، مُراد، بنى الحارث بن كعب، نَخَع، «صُداءِ»، «رُهاء»، «جَنب» و «عَنْس» (58) اين قبيله بر منطقه بزرگى از يمن حكمرانى داشت و سكونت گاه آنان سرزمين «سرومَذْحج» كه امروزه «بيضاء» ناميده مى شود، بود و از شمال به «تثليت» و نجران تا مأرب و فِدَثينه را در بر گرفت. (59) (نقشه شماره چهار)

سَعْدالعشيره:

از شاخه هاى بزرگ مَذْحِج بود و داراى شعباتى بود كه مشهورترين آن ها «زُبَيْد» و «جُعْفِى» (60) و «أنَس الله» هستند.

زُبَيد:

زبيدبن صعب بن سعدالعشيرةبن مَذْحِج از شاخه هاى سعدالعشيره است كه جايگاه آنان در تهامه يمن بود و از شهرهاى آن ها «حُصَيب» (61) و «جازان» بندرى در كنار درياى سرخ روبروى جزاير «فرسان» كه به نام جيزان نيز ناميده مى شود، (62) «فَعُّن»، «فرغان»، «تَثْليث»، «سازه» و «مَرْبَع» مى باشند (63) و در همسايگى حاشد از همدان سكونت داشتند. (64)

اسلام زُبَيد:
«عمروبن معدى كرب» از بزرگان، شجاعان و شعراى زُبيدى بود كه پيكارهايى با «خَثْعَم» و حِمْير داشت. (65) وى با گروهى از افراد قبيله خود به مدينه آمد و خدمت رسول الله(ص) رسيد و اسلام آورد. اما در جريان ارتداد قبايل، از اسلام خارج و دوباره به اسلام بازگشت. (66) وى در جنگ هاى «يرموك» و «قادسيه» و «نهاوند» شركت داشت. (67)

واقدى در باره اسلام زُبَيد مى نويسد: هنگامى كه على(ع) به سرزمين يمن وارد شد. چون به نزديك مَذْحِج رسيد، به گروهى از آن ها برخورد كرد و آنان را به اسلام دعوت كرد. ولى مذحجيان نپذيرفتند و با على(ع) جنگيدند. وى نيز به آنان حمله برد كه بيست نفر از ايشان كشته شدند و بقيه گريختند. على(ع) از تعقيب آنان دست برداشت و آن ها را به اسلام دعوت كرد كه به سرعت پذيرفتند و چند نفر از رؤساى مَذْحِج با على(ع) بيعت كردند. (68)

جُعْفِيّ:

اين قبيله از شاخه هاى سعدالعشيره بود كه در مخلاف مستقلى به نام جُعْفِىّ سكونت داشتند. سرزمين آنان دره بزرگى به نام «جُرْدان» بود كه روستاهاى زيادى داشت و تا صنعا چهل و دو فرسخ فاصله داشت و تا نزديك حضرموت امتداد داشت. (69)

اسلام جُعْفِىّ:
دو نفر از بزرگان آن ها به نام هاى «قيس بن سَلَمةبن شراحيل» و «سَلَمةبن يزيد» به مدينه آمدند و به حضور رسول الله(ص) رسيدند و اسلام آوردند. رسول خدا(ص) براى قيس نامه اى نوشتند و او را بر قبايل «مُرّان» و «حَريم» و «كُلاب» و وابستگان آنان امير كردند. (70) أنس الله: از ديگر شاخه هاى سعدالعشيره مى باشد. مردى از آن ها به نام «زُباب»، «فرّاض» بت قبيله خود را شكست و به حضور پيامبر آمد و اسلام آورد. (71)

مراد:

«يَحابُر(مراد)بن مَذْحِج» شاخه اى از مَذْحِج است كه داراى شُعَبى از جمله «بنوقَرَن» و «بنوعَرْثَبان» (72) بود. بيشتر افراد مراد در «جوف» همدان سكونت داشتند و بازار تجارى آن ها در «أبين» از سرزمين حِمْير (73) بود. مراد در كشمكش و نزاع دائمى با همدان بود و بعضى از اوقات شاخه هاى ديگر مَذْحِج را عليه همدان با خود همراه مى كرد. آن گونه كه در فاصله بعثت پيامبر اسلام تا غزوه بدر سال دوم هجرى، شش جنگ بين مَذْحِج و همدان روى داد كه آخرين آن ها پيكار «يوم الرّزم» بود كه در هنگام جنگ بدر در محلى به نام الرّزم از بلاد مراد در وادى «ملاحا» در جوف همدان اتفاق افتاد و همدان به رهبرى «الاجدع بن مالك» بر مراد به رهبرى «فَرْوَةَبن مُسَيْك» پيروز شد و بسيارى از مردان مراد كشته و زخمى شدند. (74) «مالك بن كعب» شاعر عصر جاهلى در اين باره سروده است:




  • كَفَيْنا غداة الرَّزْم همدانَ آتيا
    كفاه و قد ضاقت بِرَزْم دُرُوعُها (75)



  • كفاه و قد ضاقت بِرَزْم دُرُوعُها (75)
    كفاه و قد ضاقت بِرَزْم دُرُوعُها (75)



ما در روز جنگ رزم همدان را يارى كرديم و فرماندهان سپاه مى آمدند در حالى كه كارى از دست آنان ساخته نبود (زره بر بدن آنان تنگ شده بود).

اسلام مراد:
فَرْوَةبن مُسَيْك پس از شكست در جنگ رزم، به نزد كنديان رفت و چون شاهان كنده به او خيانت كردند از آنان ببريد و به دشمنى با آن ها برخاست و سپس در سال نهم هجرى به مدينه آمد و اسلام آورد و رسول الله(ص) او را بر قبيله مَذْحِج و شاخه هاى آن مُراد و زُبيد امير كردند و «خالدبن سعيدبن عاص» را براى جمع آورى زكات همراه او فرستادند. (76) اما آن گونه كه رازى بيان داشته است كه رسول الله(ص) فروه را بر صنعا و مخلاف هاى آن و حضرموت امير گردانيدند (77) صحيح به نظر نمى رسد زيرا پيامبر(ص) وائل بن حجر حضرمى را بر فرمانروايان حضرموت رياست دادند و صنعا در اختيار ابناء بود.

بنوالحارث بن كعب:

از شاخه هاى قدرتمند مَذْحِج «بنوالحارث بن كعب» بود كه در جنگجويى و شجاعت شهره بودند. آن گونه كه «دُرَيدبن صِمّه جُشَمى» درباره آنان گفته است: بنوالحارث گل سرسبد شجاعت اند. (78) در منابع بزرگان آنان را پادشاه ناميده اند به گونه اى كه در پيكار «كُلاب دوم» چهار نفر از پادشاهان آنان به رهبرى «عبديغوث بن وقاص حارثى» عليه بنى تميم شركت كردند ولى قبايل يمنى شكست خورده و عبد يغوث كشته شد. (79)

جايگاه بنوالحارث دره نجران بود (80) و با قبيله صداء، هم پيمان بودند. (81) (نقشه شماره سه)

اسلام بنوالحارث بن كعب:
رسول الله(ص) در ماه ربيع الاول سال دهم هجرى خالدبن وليد را به همراه چهارصدنفر براى دعوت اين قبيله فرستادند. بنوالحارث اسلام را پذيرفتند و به همراه خالد هفت تن از بزرگان آنان به حضور پيامبر(ص) آمدند و رسول الله(ص) «قَيْس بن حُصين حارثى» را بر اين قبيله فرمانده ساخت (82) و «عمروبن حزم انصارى» را براى تعليم فقه و سنت و تعاليم اسلام و گرفتن صدقات ايشان به نجران فرستادند. (83)

نَخَع:

از شاخه هاى مَذْحِج «جَسْر (نخع)بن عمروبن عُلَةبن جَلْدبن مالك بن أُدَد» (84) مى باشد. جايگاه نخع جنوب شرقى بيضاء (85) در دره هاى «مران»، «كَبْران»، «نزعة»، «حَجُومة»، «مَلاحة»، «التّيبب» (86) و «صَحْب» (87) بود.

اسلام نَخَع:
برخى از بزرگان نخع همچون مالك بن حارث هنگامى كه على(ع) در قبيله مَذحِج بود به وسيله وى اسلام آوردند و در اقدامات نظامى وى در مَذْحِج او را همراهى كرد. (88) پس از آن نمايندگان نخع آخرين نمايندگانى بودند كه در نيمه محرم سال يازدهم هجرى به حضور رسول الله(ص) در مدينه رسيدند. آنان دويست نفر بودند كه در يمن با «معاذبن جبل» بيعت كرده و مسلمان شده بودند. (89)

صُدَاءِ:

از ديگر شاخه هاى مَذْحج «صُداءِبن يزيدبن حرب بن عُلَةبن جَلدبن مالك بن أُدَد» است اين قبيله هم پيمان با جَنْب و بنوالحارث بن كعب بود «صُداءِ در همسايگى بنوالحارث بن كعب در شمال نجران در دره هاى «مَرْخَة»، «البجباجة»، «حُزا»، «لجية»، «العلوب»، «المديد» و «عَبَدان» و منطقه «عُبَرَة» (90) سكونت داشتند.

اسلام صُدَاء:
پس از بازگشت رسول الله(ص) از جعرانه در سال هشتم هجرى قيس بن سعدبن عباده را با چهارصد نفر از مسلمانان به قبيله صداء گسيل كرده پس از آن پانزده نفر از نمايندگان صداء به حضور رسول الله(ص) آمدند و اسلام آوردند و در حجةالوداع نيز يكصدنفر از افراد آن قبيله شركت كردند. (91)

رُهاء:

از شاخه هاى مَذْحِج «رُهاءِبن منبّه بن حرب بن عُلَةبن جَلْدبن مالك بن أُدد» (92) مى باشد. آنان در سرو مَذْحِج در دره هاى «حُمَر»، «اسيل»، «قَصِص» (93) و روستاى «بِهْرور» در جنوب شرقى «رداع» (94) سكونت داشتند.

اسلام رُهاء:
در سال نهم هجرى مالك بن مراره رُهاوى به نمايندگى شاهان حِمْيَر به مدينه آمد. ولى اسلام رُهاوى ها در سال دهم هجرى بود به گونه اى كه پانزده نفر از مردان رُهاوى به حضور پيامبر آمدند و مسلمان شدند و قرآن و فرايض دينى را آموختند و پيامبر نيز به آنان هدايايى دادند. گروهى از رُهاوى ها نيز در حجةالوداع همراه رسول خدا(ص) بودند و تا هنگام رحلت ايشان در مدينه به سر مى بردند. (95)

جَنْب:

از ديگر شاخه هاى مَذْحِج «جَنْب بن يزيدبن حرب بن عُلَةبن جلدبن مالك أُدَد» (96) مى باشد. جايگاه آنان به نام «مخلاف جنبى» شناخته مى شدو در «هرّان»، ذَمار و روستاى «الكبيبة» و سرزمين «رَاحَة» و «محلاة» (97) بود. اين قبيله با صُداء و سَعدالعشيره هم پيمان بود. (98)

عَنْس:

از شاخه هاى مَذْحِج «عَنْس بن مالك بن أُدَد» (99) مى باشد سكونت گاه اين قبيله در نجد يمن در دو فرسخى شرق ذَمار (100) در «رداع» و قريه اى بزرگ به نام «هَرُوج» (101) بود. سرزمينى كه اول مخاليف ذَمار به نام مخلاف عَنْس (102) بود.

اسلام عَنْس:
«عمّاربن ياسر عَنْسى» با پدر و مادرش «سميه» در مكه زندگى مى كردند و با بنى مخزوم هم پيمان بودند، عمّار و خانواده اش در دوران دعوت مخفى، اسلام آوردند. (103) همچنين مردى از عَنْس به حضور رسول الله(ص) در مدينه آمد و اسلام آورد و مدتى نيز در مدينه ماند. (104)

هَمْدان:

اين قبيله از روزگار پادشاهان سبأ از حدود 100ق.م نفوذ فراوان داشته است و تا كنون پس از حدود بيست و يك قرن بر سياست يمن چهره مى نماياند. همدان از قبايل بزرگ يمن و در رقابت با پادشاهان سبأ بودند كه سرانجام موفق شدند حكومت را از دست آن ها خارج كنند.

از خاندان هاى همدان «يرم ايمن» است كه چهار نفر از اين خانواده به فرمانروايى رسيدند. يكى از آن ها «شعرم اوتر» است كه در حدود 50ق م فرمانروايى داشت. (105) «بَتَع» از ديگر خاندان هاى بزرگ «حاشد» همدان است كه داراى نفوذ گسترده بودند. (106) به نوشته فيلبى از سال 115 تا 245م دوازده تن از آن هابر سباوذى ريدان فرمان راندند. (107) يكى از اَقْيال هَمْدان «علهن نهفن» پسر «يرم ايمن» (108) هَمْدانى اين نام را براى دو شخص دانسته و مى نويسد: «بر بعضى از سنگ هاى قصرهاى حِمْيَر و همدان در صنعا و «ناعط» و «عمران» از «بون» به خط مسند آمده بود: «علهان و نهفان از خاندان بتع بن همدان كه از پادشاهان قديم بودند». (109)

اين شاهان به معنى درست پادشاه نبوده و شايستگى اين عنوان را نداشتند بلكه اقيال و فرماندهان گوناگون مناطق كوچك و سران قبايل بودند كه در حوزه فرمانروايى شان خود را «پادشاه» مى خواندند.

نسب شناسان، اين قبيله را از نسل كهلان مى دانند و نسب او را چنين آورده اند: «هَمْدان بن مالك بن زَيدبن اوسلت بن ربيعةبن الخِياربن مالك بن زيدبن كهلان». (110) همدان به دو شاخه بزرگ حاشِد و «بَكيل» تقسيم مى شد. از شاخه هاى بكيل: «اَرْحَب»، «صهلان»، «مُرْهِبَة» و «شاكر» (111) مى باشد و از شاخه هاى حاشد «يَريم»، «حَجوُر»، «فائش»، «قابض»، «شبام»، «الجُنْدَع»، «يام»، «السَّبيع»، «خارف»، «وادعه»، «الصائد»، «مرثد» و به تبع به حساب مى آيد. (112)

در هنگام ظهور اسلام همدان از قبايل قدرتمند و متحد با حكام پارسى و ابناء بود و از متحدين خود به همراه ابناء در حمله به مَذْحِج در پيكار «الرزم» در جوف بهره مند شد.

در اين نبرد مَذْحِج شكست سختى خورد و بعضى از سران آن كشته شدند. (113) همدان همچون يكى از قبايل بدوى و مهاجم در چالش و ستيز طولانى بامراد، (114) زُبيد (115) و خَولان قضاعه (116) بود. آن گونه كه همدانى اشعارى را در باره روابط تيره مراد و همدان آورده است:

«آى همدان! آماده باشيد و دامن همت بالا زنيد كه كارى بزرگ شما را به خود فرا خوانده است».

«مراد را فرا خوانيد و سلاح هاى خود را برگيريد و مثل فزون طلبان اسبان اصيل را جمع كنيد». (117)

با وجود رابطه خصمانه بين مَذْحِج و هَمْدان گاهى پيوندهاى اَزْدواج بين عمروبن معدى كرب زبيدى و اجدع بن مالك چابك سوار همدان (118) وجود داشت. گاهى نيز بين همدان و مَذْحِج عليه برخى قبايل غير يمنى پيمان برقرار مى شد زيرا هَمْدان با قبايل قيسى در چالش بود. (119) از جمله يكبار بين هَمْدان و مَذْحِج و كِنْده عليه بنى تميم اتحادى برقرار شد كه در جنگ كُلاب دوم بنى تميم شكست سختى به قبايل يمنى وارد كردند. (120)

در دوران اسلامى همدان از نيروهاى عمده سياسى، نظامى صاحب نفوذ در يمن بوده است. به گونه اى كه طى سال هاى 492ه ق تا 569ه ق در يمن امارتى داشتند تا به وسيله ايوبيان برانداخته شدند. (121) هم اكنون نيز همدان همچون گذشته قدرتمند است و رئيس جمهورى فعلى يمن از شاخه «سنحان» از حاشد مى باشد. شايان ذكر است على رغم نفوذ همدان در يمن بين شاخه هاى آن بكيل و حاشد چالش هاى سختى وجود داشته است. به طورى كه هر كدام قبايلى را با خود متحد كرده و به پيكارهاى طولانى دست يازيده اند. شيخ المشايخ حاشد اكنون شيخ «عبدالله بن حسين الاحمر» رئيس مجلس فعلى يمن و رئيس حزب «التجمع اليمنى الاصلاح» است و از طرفداران «على عبدالله صالح» رئيس جمهور فعلى يمن است. الاحمر داراى مذهب زيدى است. ولى به عربستان گرايش دارد. (122) شيخ قبيله بكيل به نام «ابوالحرم» از طرفداران «على سالم البيض» آخرين رئيس جمهورى يمن جنوبى است. (123)


مى توان گفت قسمتى از اختلافات و جنگ هاى دو يمن در نتيجه چالش هاى سياسى اين دو قبيله بود و اين در حالى است كه هنوز جامعه يمن از بافت قبيله اى برخوردار است (124) رئيس جمهورى يمن در مصاحبه با هفته نامه المجله شماره 347 اول اكتبر 1986 م گفت: «حكومت قسمتى از قبيله هاست و مردم يمن ما مجموعه اى از قبيله ها هستند. (125) همچنين در پى جنگ هاى شديد داخلى يمن در 24 جمادى الاخر 1413ه/1992م شيوخ و شخصيت هاى قبايل استان هاى يمن براى حل و فصل درگيرى ها در صنعا گرد هم آمدند و اعلاميه اى خطاب به ملت يمن صادر كردند (126) و اين حكايت از نفوذ قبايل در سرنوشت سياسى و اجتماعى و فرهنگى يمن تا حال را دارد.

جايگاه همدان در بخش وسيعى در شمال صنعا تا صعده (127) بود و مخلاف نجران بين بنوالحارث بن كعب و مَذْحِج و همدان (128) تقسيم شده بود. اين قبيله مجاور خَولان صاحب شهر صعده (129) بود. شهرهاى همدان عبارت بود از «بون»، «عُمران»، «جوف»، «خَمِر»، «حَجُور»، «رَيْدَه» (130) و روستاى بزرگ «حاز» كه در آن آثار باستانى از قبل از اسلام (131) بوده است. از قصرهاى معروف همدان «ناعط» و عمران (132) بود. به طور كلى سرزمين همدان بين صنعا و صعده به دو قسمت تقسيم مى شد. قسمت شرقى از بكيل و قسمت غربى از آن حاشد بود. (133) بازارهاى بكيل «وَرْوَر»، «غُرَق» و رَيْدَه (134) بودند و بازارهاى حاشد «هَمَلَ» قديمى ترين آن ها سپس «صافر»، «فاعقه»، «الاهنوم»، «الظهر»، «قطابه»، «العَرِقه»، «عَيّان»، «لعيّان»، «ادْران»، «حَجَّة»، «نمل»، «قيلاب»، «شرس»، «حملان» و «يَنْد» (135) بودند. (نقشه شماره پنج)

اسلام هَمْدان:

از جمله افرادى كه پس از جنگ تبوك در عام الوفود به مدينه آمدند، چند تن از بزرگان هَمْدان به نام هاى «مالك بن نمط»، «ابوثَور»، «مالك بن أيْفَع»، «ضِمام بن مالك» و «عميرةبن مالك» در حالى كه لباس هاى فاخر يمنى بر تن داشتند به حضور رسول الله(ص) رسيدند و مالك بن نمط به پيامبر گفت: «گروهى از بزرگان همدان از شهرى و باديه نشين بر شتران راهوار نشسته و پيش تو آمده اند و خود را به اسلام پيوند زدند بدون اين كه از سرزنش ملامت كنندگان باكى داشته باشند و اينان از مخلاف هاى «خارف» يام و شاكر هستند كه دعوت رسول خدا(ص) را اجابت كرده و از خدايان سنگى دورى كرده و پيمانشان شكسته نخواهد شد». (136) رسول الله(ص) فرمودند: «همدان نيكو قبيله اى است. چه قدر براى يارى دادن شتابان و بر سختى پايدار و شكيبايند. گروهى از بندگان برگزيده و سران اسلام از ايشانند». (137) پس رسول الله(ص) براى آنان فرمانى نوشتند و سرزمين شان را به آن ها واگذار كردند. (138)

اسلام فراگير همدانيان آن گونه كه طبرى باز نموده است به وسيله على بن ابيطالب 7 بوده است. وى مى نويسد: «رسول الله(ص) خالدبن وليد را به سوى مردم يمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. «براءبن عازب» مى گويد: من جزو همراهان خالد بودم. شش ماه آن جا اقامت كرديم ولى كسى دعوت وى را نپذيرفت. رسول الله(ص) على(ع) را با نامه اى به يمن فرستادند و دستور دادند خالد باز گردد و اگر كسى از همراهان وى بخواهد، همراه على(ع) بماند. براء مى گويد: من از كسانى بودم كه همراه على(ع) ماندم و چون به اوايل يمن رسيديم مردم فراهم شدند و على با ما نماز صبح را خواند و سپس ما را به يك صف كرد و حمد و ثناى خدا را گفت. آن گاه نامه رسول الله(ص) را براى همدانيان خواند و همه آن ها به يك روز مسلمان شدند و على(ع) اين خبر را براى رسول خدا(ص) نوشت. پيامبر اسلام(ص) پس از خواندن نامه على(ع) به سجده افتاد و سپس گفت: «درود بر همدان، درود بر همدان». از آن پس، مردم يمن به اسلام روى آوردند. (139) بزرگداشت همدانيان توسط رسول الله(ص) و نامه ها و فرمان هاى متعدد ايشان براى آنان (140) حكايت از توجه خاص پيامبر(ص) به اين قبيله دارد.

1- ابن دُرَيد، پيشين، الجزءالثانى، ص 361؛ مسعودى، پيشين، الجزءالثانى، ص 71؛ على بن احمدبن سعيدبن حزم، جمهرة انساب العرب، الجزءالثانى، ص 329؛ احمدبن عبدربه، العقدالفريد، تحقيق محمدسعيدالعريان، بيروت، دارالفكر، 1372ه ق، الجزءالثالث، ص 285؛ ابى عبيدقاسم بن سلام، كتاب النسب، ص 339.

2- Encyclopaedia, Britannica, V2,p76,Arbia.
3- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 516

4- همان، ص 517

5- عمر رضا كَحّاله، معجم قبائل العرب، بيروت، مؤسسه الرساله، 1414ه ق، الجزءالاول، ص 305 ذيل كلمه حمير

6- حسن بن احمدبن يعقوب همدانى، پيشين، ص 100 و 168

7- احمدبن ابى يعقوب، البلدان، ص 98

8- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 520

9- عمررضا كحّاله، پيشين، الجزءالاول، ص 306

10- Abdal-Muhsin Madaj,M.al-Mad,aj,op.cit,P6.
11- Encyclopaedia,Britannica,V2,P76,Arbia.
12- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 520

13- عمررضا كحّاله، پيشين، الجزءالاول، ص 306

14- ابن حزم، پيشين، الجزءالثانى، ص 478

15- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 381

16- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 598

17- همدانى، پيشين، ص 95 و 177؛ يكى از مخلاف هاى يمن در شمال غربى عَدن قرار دارد. ر.ك محمدبن على الاكواع، پيشين، ص 119.

18- محمدبن سعد، پيشين، المجلد الاول، صص 264 و 356.

19- ر.ك ابى عبيدقاسم بن سلام، پيشين، ص 340؛ ابن عبدربّه، پيشين، الجزءالثالث، ص 286؛ ابن دُريد، پيشين، الجزءالثانى، ص 523؛ ابن حزم، پيشين، الجزءالثانى، ص 478؛ هشام بن محمدبن سائب كلبى، جمهرة النسب، تحقيق محمود فردُوس العظم، دمشق، داراليقظه العربيه، بى تا، الجزءالثانى، ص 278.

20- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 341

21- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 381

22- Abdal-Muhsin Mad,aj m.al-Mad,aj,op.cit.p6.
23- همان، ص 7

24- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، 536

25- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 381

26- ابن هشام، پيشين، القسم الثانى، ص 590 ؛ ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 356 و 264.

27- يعقوبى، پيشين، جلد اول، ص 444

28- Abdal-Muhsin Mad,aj,op.cit.,p7.
29- سفر پيدايش باب 10 آيه 36

30- حسن بن احمد همدانى، پيشين، ص 166 و ياقوت، پيشين، الجزءالثانى، ص 270 ذيل كلمه حضرموت

31- همدانى، پيشين، ص 90

32- همان، ص 168 و 166

33- همان، ص 170

34- ابى عبيدقاسم بن سلام، پيشين، ص 372؛ ابن دريد، پيشين، الجزءالثانى، ص 552؛ هشام بن سائب كلبى، الجزء الثالث، ص 13.

35- همدانى، پيشين، ص 90؛ ابن حزم، پيشين، الجزءالثانى، ص 440.

36- يعقوبى، پيشين، جلد اول، ص 349

37- عبدالرحمن عبدالواحدالشّجاع، پيشين، ص 47

38- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 355

39- سفر پيدايش باب 10 آيه 36

40- معجم البلدان، الجزءالثانى، ص 269 ذيل كلمه حضرموت

41- همان، ص 270 و المقتضب، تحقيق ناجى حسن، بيروت، الدارالعربيه للموسوعات، 1987م، ص 367.

42- همدانى، پيشين، ص 168 و 166

43- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 530

44- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 349

45- محمدحميدالله، نامه هاوپيمان هاى سياسى حضرت محمد(ص)، ترجمه سيدمحمدحسينى،تهران،انتشارات سروش،1347ش، ص 296 و 299

46- همان، ص 297

47- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، 349

48- محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقيق مارسدن جونز، تهران، دارالمعرفة الاسلاميه، 1405 ه، المجلد الاول، ص 15 و 64.

49- همدانى، پيشين، ص 171.

50- همان، ص 169 و 168

51- همان، ص 167

52- يعقوبى، پيشين، جلد اول، ص 267

53- ابن عبدربه، پيشين، الجزءالثالث، ص 307 و ابن حزم، پيشين، الجزءالثانى، ص 405

54- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 590 و 552

55- همان، ص 552

56- احمدبن عبدالله رازى، پيشين، ص 37

57- يعقوبى، پيشين، ج اول، ص 281

58- ابى عبيد قاسم بن سلام، پيشين، ص 325 - 314؛ يعقوبى، پيشين، ج اول، ص 248؛ هشام بن محمدبن سائب كلبى، پيشين، الجزءالاول، ص 262.

59- همدانى، پيشين، ص 85 و 175 و 237

60- ابن حزم، پيشين، الجزءالثانى، ص 410 و 409

61- يعقوبى، البلدان، ص 98

62- محمدبن على الاكوع الحوالى، پيشين، ص 182.

63- عمررضا كحاله، پيشين، الجزءالثانى، ص 465 ذيل كلمه زبيد

64- عبدالرحمن عبدالواحدالشجاع، پيشين، 33

65- همدانى، الاكليل، الجزءالعاشر،ص 143

66- ابن هشام، پيشين، القسم الثانى، ص 583

67- ابو على اسماعيل بن القاسم القالى البغدادى، ذيل الامالى و النوادر، بيروت، دارالكتاب العربى، بى تا، ص 144.

68- محمدبن عمر واقدى، پيشين، المجلد الثانى، ص 1079.

69- همدانى، پيشين، ص 188 و 151 و محمدبن على الاكوع، پيشين، ص 390

70- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 324

71- همان، ص 342

72- قاسم بن سلام، پيشين، ص 324؛ هشام بن محمدبن سائب كلبى، پيشين، الجزءالاول، ص 245.

73- عبدالرحمن عبدالواحدالشجاع، پيشين، ص 33

74- همدانى، الاكليل، الجزءالعاشر، ص 199 - 186 - 163 - 86؛ صفة جزيرةالعرب، ص 216؛ ابن هشام، السيرةالنبوية، القسم الثانى، ص 581.

75- ياقوت حموى، پيشين، الجزءالثالث، ص 42 ذيل كلمه رزم

76- ابن هشام، پيشين، القسم الثانى، ص 528؛ ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 327؛ هشام بن محمدبن سائب مى نويسد: عمربن خَطّاب فَروه را مأمور جمع آورى صدقات مذحج قرار داد. ر.ك جمهره النسب، الجزءالاول، ص 351.

77- رازى - پيشين، ص 500 و 142

78- ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، اشرف محمدابوالفضل ابراهيم، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1392ه ، الجزءالعاشر، ص 34

79- ابوعبيده معمربن المثنى، پيشين، الجزءالثانى، ص 72

80- همدانى، پيشين، ص 237؛ ابوالفرج اصفهانى، پيشين، الجزءالعاشر، ص 34.

81- ابن حزم، پيشين، ص 413

82- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 339

83- طبرى، پيشين، الجزءالثانى، ص 386 و 532

84- هشام بن محمدبن سائب كلبى، پيشين، الجزءالاول، ص 288؛ ابن عبدربه، پيشين، الجزءالثالث، ص 311؛ ياقوت حموى، المقتضب، ص 279.

85- محمدبن على الاكوع، صفة جزيرةالعرب، پاورقى ص 176.

86- همدانى، پيشين، ص 178

87- همان، ص 189

88- واقدى، فتوح شام، تصحيح عبداللطيف عبدالرحمن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417 ه، الجزءالاول، ص 62.

89- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 346؛ شهاب الدين احمد نويرى، نهايةالأرب، ترجمه محمود مهدوى، تهران، انتشارات اميركبير، 1365 ش، جلد سوم، ص 97.

90- همدانى، پيشين، ص 188 و 187

91- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 326

92- ابن حزم، پيشين، ص 412

93- همدانى، پيشين، ص 187

94- همان، ص 182

95- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 344

96- ابن عبدربه، پيشين، الجزءالثالث، ص 309

97- همدانى، پيشين، ص 227 و 130

98- قاسم بن سلام، پيشين، ص 319

99- همان، ص 325، هشام بن محمدبن سائب كلبى، پيشين، الجزءالاول، ص 366.

100- همدانى، پيشين، ص 179

101- همان، ص 358

102- همان، ص 206 و يعقوبى، البلدان، ص 97

103- محمدبن اسحاق، كتاب السير و المغازى، تحقيق سهيل زكّار، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، 1410 ه ق، ص 144.

104- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 342

105- جوادعلى، پيشين، الجزءالثانى، ص 369

106- همان، ص 407

107- همان، ص 488

108- همان، ص 365

109- همدانى، الاكليل، الجزءالعاشر، ص 36

110- همان، ص 33 و قاسم بن سلام، پيشين، ص 334 و يعقوبى، پيشين، جلد اول، ص 247؛ هشام بن محمدبن سائب كلبى، پيشين، الجزء الثانى، ص 238.

111- قاسم بن سلام، پيشين، ص 337 و ابن حزم، پيشين، الجزءالثانى، ص 476؛ هشام بن محمدبن سائب كلبى، پيشين، الجزءالثانى، ص 252.

112- همان، ص 475 و همدانى، الاكليل، الجزءالعاشر، ص 46، هشام بن محمدبن سائب كلبى، پيشين، الجزءالثانى، ص 228.

113- Abdal Muhsin Mad,aj m-al-Mad,aj,op.cit,P8.
114- ابن هشام، پيشين، القسم الثانى، ص 581؛ طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 391.

115- همدانى، الاكليل، الجزءالعاشر، ص 150

116- همان، ص 124 و 108

117- همان، ص 144.

118- عبدالرحمن عبدالواحدالشجاع، پيشين، ص 37

119- همدانى، الاكليل، الجزءالعاشر، ص 183

120- ابوعبيده معمربن المثنى، پيشين، الجزءالثانى، ص 71

121- استانلى لين پول، طبقات سلاطين اسلام، ترجمه عباس اقبال، تهران، چاپ دنياى كتاب، چاپ دوم، 1363ش، ص 84

122- داود كريملو، پيشين، ص 25، 235 و 256

123- همان، ص 25

124- ريشه هاى يك بحران خونين يمن - غرش توپ ها، كيهان، شماره 15083، 25 خرداد 1373، ص 14

125- Paul dresch, op.cit, p7.
126- داود كريملو، پيشين، ص 219

127- همدانى، پيشين، ص 217

128- عبدالرحمن عبدالواحدالشّجاع، پيشين، ص 56

129- همدانى، پيشين، ص 217

130- همان، ص 217 الى 224

131- همان، ص 213

132- همدانى، الاكليل، الجزءالعاشر، ص 36

133- همدانى، پيشين، ص 217

134- همان، ص 219

135- همان، ص 224

136- ابن هشام، پيشين، القسم الثانى، ص 597

137- ابن سعد، پيشين، المجلدالاول، ص 341

138- همان، ص 341 و رازى، پيشين، ص 495

139- طبرى، پيشين، الجزءالاول، ص 390

140- محمدحميدالله، پيشين، ص 278

/ 17